روزها از پی هم میگذرند و ما همه ساله، دعوت کریمانۀ موسسۀ امام موسی
صدر، را اجابت میکنیم تا پیرامون یکی از موضوعات انسانی که امام، زندگی
خود را در تمامی مراحل صرف دفاع از آن کرد، به همفکری و تبادلنظر
بپردازیم.
بسم الله الرحمن الرحیمالحمد لله رب العالمین أحمده على کل شیء والصلاة والسلام على سیدنا محمد و إخوانه الأنبیاء والمرسلین و آله الطیبین الطاهرین و الصحابة و الأخیار أجمعین.
حضار گرامی؛ روزها از پی هم میگذرند و ما همه ساله، دعوت کریمانۀ موسسۀ امام موسی صدر، را اجابت میکنیم تا پیرامون یکی از موضوعات انسانی که امام، زندگی خود را در تمامی مراحل صرف دفاع از آن کرد، به همفکری و تبادلنظر بپردازیم.
او چندان در راه آرمانها کوشید و نامی چنان پرآوازه یافت که هر عنوانی برای بحث و پژوهش برگزینیم و مطرح کنیم، در سایۀ نام و مقام او میگنجد و میان نام ایشان و موضوع مورد بحث، هماهنگی کامل مشاهده میشود، چرا که ایشان مرد گفتگو و تصمیمگیری، قلم و سخن، صلح و پایداری؛ و سرآمد انقلابیون و آزادمردان بود، بدین ترتیب، هر عنوان و هر موضوعی که انتخاب شود به زیر سایۀ عبای مبارک ایشان جایگاهی خواهد داشت. سروران گرامی؛ این بار موسسۀ امام موسی صدر موضوعی را پیش روی ما قرار داده است که بسیار پراهمیت و حساس است و آن چیزی نیست جز «جایگاه آزادی در اصلاحات و نوگرایی». آزادی در حیات انسان جایگاهی بس والا دارد، چندان که بدون آن، آدمی «انسان» نتواند بود و نمیتواند نقش حقیقی خویش را در زندگی ایفاکند.
پس آزادی کلید پیشرفت و راه به خدمت درآوردن نیروها و امکانات و به صحنه آوردن همگان برای سازندگی و آبادانی است به گونهای که جامعه راه پیشرفت و تکامل را نمیپوید مگر آنکه گروههای مختلف قدرت انتخاب و تواناییهای گوناگون برای اندیشیدن و نوآوری در اختیار داشته باشند و در چنین شرایطی نیروهای فکری و روحی به بلوغ تواند رسید. اما فقدان آزادی در عرصۀ فعالیتهای آدمی را میتوان به راستی زمینۀ طبیعی ترور، خشونت و بیداد نامید؛ آنجا که ارادۀ واحد فائق آمده و نادیده گرفتن دیگران رایج میشود، مخدّر ویرانگر سرسپردگی و تسلیم همهگیر شده و مسکّن دروغین ِ تأیید و تصدیق کورکورانه رواج مییابد، چندان که فکر از اندیشیدن بازمی ماند و زایندگی و پویایی جامعه نابود میگردد و کار به جایی میرسد که نفس کشیدن در فضای خفقان امری عادی تلقی میشود و این به معنای فرو افتادن به قعر درۀ نیستی است.
اگر ارادۀ خداوند سبحان چنین مقدر کرده بود که پرودگار آدمی را مجبور و بیاراده قرار دهد، چه بسا دیگر آفریدگان نیز، این سنت الهی را دستاویزی قرار میدادند و اموری را در زندگی بر او تحمیل میکردند، اما خدای متعال که همۀ امور به دست اوست و فرمان او در سراسر هستی جاری است، آنگاه که مسالۀ ایمان را که مهمترین مسالۀ آدمی است مطرح میکند، انسان را برای در پذیرش یا روی گرداندن از آن، مختار و آزاد میدارد، آنجا که میفرماید: «ولو شاء ربک لآمن من فی الأرض کلهم جمیعاً أفأنت تکره الناس حتى یکونوا مؤمنین» «اگر پروردگار تو بخواهد همه کسانی که در روی زمینند ایمان میآورند.
آیا تو مردم را به اجبار وامی داری که ایمان بیاورند؟»؛ و در جای دیگر میفرماید: «لا إکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی»؛ و نیز میفرماید: «وقل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیفکر» و بسیاری آیات کریمۀ دیگر نیز به این نکتۀ اساسی اشاره دارند که ایمانی که بر مبنای اجبار و اکراه باشد، ایمان نیست و دین اگر مبتنی بر زور و اجبار باشد، دین نخواهد بود، بلکه ایمان حقیقی بر مبنای آزادی، اندیشه و تفکر معنا پیدا میکند، چنان که در قرآن کریم بارها تاکید شده است که در آفرینش، برای آنان که «میاندیشند»، «تفکر میکنند» و «از خرد بهره دارند»، نشانههای بسیار وجود دارد؛ و همین تعدّد عبارات بکار رفته در قرآن کریم نشان میدهد که اهل تجربه و اختیار، یکسان نیستند، بلکه هر یک فراخور انتخاب [و استعدادِ] خویش مسئولیت متفاوتی دارند.
بسیاری از آنان که دربارۀ مفهوم آزادی و ابعاد گوناگون آن بحث و جدل میکنند، از این نکته غافل ماندهاند و چنین میپندارند که معنای آزادی، رهاشدن از همۀ قید و بندهاست، غافل از آنکه اگر آزادی - به معنای رهایی از همۀ قیود- حتی برای یک انسان محقق شود، برای تمامی انسانهای دیگر، قید و بندهای متعدد ایجاد خواهدکرد، چندان که فرد و جامعه را به سوی نابودی سوق خواهد داد. بدینترتیب، آزادی به معنای افسارگسیختگی و رهایی از اصول و مبانی اخلاقی نیست، بلکه عبارت است از بهرهمندی از توانایی شناخت و انتخاب. با این تعبیر، آیا پافشاری آدمی بر باطل، به معنای آزادی تواند بود؟ و آیا دروغگویی و افترا و ظلم و بیداد و دعوت به تباهی و فساد در تعریف آزادی میگنجد؟ در این صورت مقولۀ ایمان و کفر چگونه معنا خواهد یافت؟
اگر ایمان را از منظر اندیشه و آزادی بررسی کنیم، خواهیم دید که از این نقطهنظر، ایمان و آزادی دو مفهوم مرتبط به هم هستند که با هم پیوندی ناگسستنی دارند. همچنین باید توجه داشته باشیم که آزادی، ایمان را به یک مقولۀ بیضابطه و بیقانون تبدیل نمیکند، بلکه همانند همۀ مفاهیم انسانی، ایمان نیز ضوابط و اصولی معین دارد. از این رو باید دانست که اختلافات، بدی و گناه نیست، بلکه یک سنت تکوینی و برخاسته از طبیعت آدمی و لازمۀ تلاش و تکامل فکر و اندیشه است و بدون توجه به مفهوم اختلاف و تفاوت – که حق طبیعی آدمی است -، نمیتوانیم رویکرد موضوعی درستی نسبت به مقولۀ آزادی داشته باشیم، چرا که آزادی، نتیجۀ اجتنابناپذیر چندگانگی و اختلاف نظریات، تجربیات و فرهنگهاست، چنان که خداوند متعال میفرماید: «و اگر پروردگار تو خواسته بود، همه مردم را یک امت کرده بود، ولی همواره گونه گون خواهند بود».
لازم به ذکر است که آزادی در مفهوم کلی آن با مقولۀ گفتگو ارتباط تنگاتنگ دارد و گفتگو سنگ بنای آزادی است بهگونهای که بر مبنای آن، هرچند انسان از حق آزادی بیان برخوردار است، بر اوست که به عقیدۀ دیگران نیز احترام بگذارد که در غیر اینصورت به استبداد دچار خواهد شد. احترام به رأی دیگران، به مراتب از آزادی بیان مهمتر است چرا که انسان،گاه با افرادی مواجه میشود که اندیشه و نظر درستی ندارند و به اندیشههای دیگر که مورد پسند آنان نیست اهانت میکنند. بنابراین احترام به نظر دیگران از ارکان مهمی است که کاخ آزادی بر آن استوار میگردد. تردیدی نیست که چنین حالتی نیازمند اصول و ضوابط اخلاقی و انسانی است به گونهای که اگر آن اصول رعایت نشود، هیچ قانونی نمیتواند دامنۀ بهرهمند شدن از آزادی را کنترل کند.
البته نباید از این نکته چنان برداشت شود که ما آزادی را یک مقولۀ آرمانی میدانیم که تحقق آن امکانپذیر نیست، بلکه هدف ما رسیدن به مرحلهای از تربیت و صفات پسندیده است که دسترسی به آن ممکن بوده و بیش و پیش از عامۀ مردم، از حاکمان انتظار توجه به آن میرود. چه بسیار قوانینی که پایمال میشود و چه بسا قواعدی که بر مبنای منافع خاص یک گروه تغییر مییابد و چه بسا اراده و انتخاب آدمی، مورد بیتوجهی قرار میگیرد و بارها و بارها شنیدهایم که گروهی، یک رأی و نظر واحد را به عنوان تنها گزینۀ موجود، مطرح میکنند، بدین ترتیب مشاهده میکنیم که اهل قانونگرایان ممکن است بدان پایبند نباشند، چرا که قانون ساختۀ دست آنان است؛ اما اخلاقگرایان، هیچگاه از اصول اخلاقی خویش عدول نمیکنند، چرا که اخلاق، روح و جسم و خون آنان است. بر همین مبنا، عمربن خطاب لشگریان خویش را به پایبندی بدان فرا میخواند و میگفت: «چگونه مردمان را به بند میکشید، حال آنکه مادرانشان آنان را آزاده آفریده است» و امیرمؤمنان، مولایمان علی – کرم الله وجهه – نیز در تأیید همین اصل، فرمود: «بندۀ دیگری مباش، که خدای تو را آزاده قرار داده است».
حضار گرامی! ما که برای تلاش در راه بازگرداندن حق آزادی به انسان گرد هم آمدهایم، مشاهده میکنیم که چرخ روزگار از ما پیشی گرفته است و برخی از ملتها آزادی خود را از دست دادهاند و با پذیرش یک سیاست تحمیلی معین، در معرض سختترین شکنجهها و کیفرها قرار دارند و برخی از آنان، سرزمین خود را تحت اشغال نظامی و در معرض ویرانی میبینند، چندان که، تصویر انسانهای بیتمدن ماقبل تاریخ را در ذهن تداعی میکند. پرسش اینجاست که امروزه، چه کسی چنین روش و سیاستی را دنبال میکند؟ بیشک، ایالات متحدۀ امریکاست که ادعای دفاع از آزادی و تمدن را دارد و خود را مدافع کرامت انسان میشمارد، هم او که در عراق، روز و شب، وحشیانه، انسانهای بیگناه را میکشد، چندان که حتی نظام دیکتاتوری نیز در طول چندین دهه حکومت، چنین رفتاری با آنان نداشت. اما به راستی این همه برای چیست؟ برای اینکه امریکا میخواهد در منطقه، یک حکومت دموکراتیک ایجاد کند تا الگویی برای دیگر کشورها باشد!
امان از بازیهای مضحک روزگار! امریکا که منحط ترین و پلیدترین انواع استبداد را به اجرا درآورده و نه تنها آزادی اشخاص، که آزادی دولتها را نیز پایمال میکند، خود مدعی دموکراسی است! و نمونۀ اخیر این سیاست که بیشک آخرین آن نخواهد بود، صدور قطعنامه ۱۵۵۹ شورای امنیت است که لبنان و سوریه را از تعیین حدود روابط سیاسی و امنیتی میان خود بر اساس بحرانهای منطقه و سیاستهای توسعهطلبانه و استعماری رژیم صهیونیستی، بازمیدارد. رژیمی که با اشغالگری، صاحبان سرزمینی را از خانه و کاشانۀ خویش آواره کرده است و اکنون این قطعنامه، برای «دموکراسی» و «آزادی» در سرزمین ما، اشک تمساح میریزد. به عقیدۀ من، بهتر است شورای امنیت به مسائل مهمتری که درجهان وجود دارد، بپردازد و پس از آنکه قطعنامههای متعدد و بیفایده دربارۀ آنها صادر کرده است، به راه حل ریشهای برای آنها بیندیشد. بهتر است که آنان، برای مسالۀ عزیزان ما در فلسطین، که اشغالگران آنان را از وطنشان آواره کرده و در گوشه و کنار کرۀ زمین پراکندهاند، و از بازگشت به میهن خویش بازداشتهاند، و برای آنان که در داخل سرزمینها ی اشغالی، به جرم سازشناپذیری و نامشروع دانستن اسرائیل، گروه گروه کشته میشوند، چارهای بیندیشند. فلسطینیان، آزادهاند و میخواهند آزادانه در میهن خویش زندگی کنند.
بهتر است شورای امنیت، ایالات متحده را که با حملۀ بیدلیل و غیرقانونی به عراق، مشروعیت خود را از دست داده، مورد مؤاخذه قرار دهد. آنان چگونه به خود اجازه میدهند از آزادی سخن بگویند، حال آنکه خود، آزادی حکومتها را نادیده گرفتهاند و سیاستهای خود را بر آنان تحمیل میکنند. آنان به نام آزادی وارد میشوند، روشها و برنامههای آموزشی را تغییر میدهند و منابع و ثروتهای کشورها را به زور غصب میکنند، خواه این کار با اشغال مستقیم صورت گیرد، چنان که در عراق مشاهده میکنیم، و خواه با تهدید به دخالت نظامی، به بهانۀ مشروعیت بینالمللی یا قطع نامههای سازمان ملل، چنان که در مورد سودان، سوریه و ایران شاهد آن هستیم. حضار گرامی؛ نوگرایی، اصلاحات و آزادی، موضوعاتی هستند که امریکا از ما مطالبه میکند و ما برای خواستۀ او اهمیتی قائل نیستیم، زیرا وقتی امریکا دربارۀ این مفاهیم سخن گوید، آنها اعتبار و ارزش خود را از دست میدهند، زیرا نخستین کسی که از تحقق این مفاهیم زیان میبیند، امریکاست.
از این رو شاهد آن هستیم که ایالات متحده برای تحکیم پایههای حکومتهای استبداد در منطقه تلاش میکند تا از روند سازش حمایت کنند. این گونه است که مفاهیمی چون آزادی، اصلاحات و دموکراسی، دستاویز دشمنیهای بیگانگان با ملتها گردیده است. ما آزادیی که از اخلاق، سنت و ارزشهای خودمان برآمده باشد، زیرا استبداد سیاسی و فساد دستگاههای حاکمه، از مهمترین علل عقب ماندگی در سرزمینهای ما بودهاند. ما همگان را به فراهم نمودن حق آزادی طبیعی، سیاسی و مدنی در جوامع فرا میخوانیم از حکومتها میخواهیم که با دیده باز به این مقولهها بنگرند و با پایان دادن به ستم بر ملتها، مفاهیم انسانی طبیعی را ترویج کنند. و آنها را جزئی از فرهنگ ملتها قرار دهند، زیرا ملتها هستند که بر دولتها احاطه دارند، نه دولتها بر ملتها؛ و دولت برای خدمت به ملت به وجود آمده؛ نه ملت برای خدمت به دولت.
بر دولتمردان لازم است که وظایف و کارکردهای حکومت را چنان نوسازی کنند که به عنوان یک ابزار مشروع و سازمان یافته، در خدمت ارادۀ جمعی و جلوگیری از تمرکز قدرت و در جهت انتقال آن به دیگران بهکارگرفته شود. چنان که دیدیم، نلسون ماندلا، این مرد تاریخ ساز که به خاطر آزادی قیام کرد و به قدرت اول کشورش تبدیل شد، میتوانست تا زمانی که میخواهد، در راس قدرت باقی بماند؛ اما او ترجیح داد که پس از اتمام دورۀ ریاست جمهوری، از قدرت کنارهگیری کند، تا مبادا ماندن در رأس قدرت به صورت مادامالعمر، به صورت سنتی ناپسند در آن کشور برجای ماند.
اکنون برماست که بر رنجها نقطۀ پایان نهیم و با صلابت به پیش رویم، پیش از آنکه تندباد ویرانگر فرارسد. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.