سر یک سفره بودیم، سفر خانوادگی بود! مدام خاطرات را تعریف میکردند و یادم هست چند سال بود ایران نیامده بودند. همیشه این حرف آقا موسی توی گوشم است که «دلم برای وجب به وجب خاک قم تنگ شده است». از یزد میگفتند. چقدر باقلوا خوشمزه است یا درباره مهمانیهای خانه آقای صدوقی...
مریم خاتمی، فرزند آیتالله خاتمی (خواهر سید محمد خاتمی) در سالگرد درگذشت شیخ محمدعلی صدوقی، فرزند شهید آیتالله صدوقی و امام جمعه سابق یزد، در گفتوگویی با ویژهنامه «اسوه تواضع» خاطراتی از همسرش بیان کرده که بخشی از آن در پی میآید:
* ما بار اولی که لبنان رفته بودیم، خدا رحمت کند دکتر چمران ما را همراهی میکرد؛ سال ۵۶ بود. او در حد امکانی که برایش بود به فلسطینیها و موسسات آنجا کمک میکرد. ویزا گرفتن خیلی سخت نبود. ولی یکی از دوستان گفت به کویت برویم و از آنجا ویزا بگیریم و به مکه برویم. آنجا پنج- شش روز خانه یکی از دوستان بودیم، بچهها هم کوچک بودند. دختر بزرگم کلاس اول بود و دومی هم چهار سالش بودند. در سال تحصیلی هم بود. مدرسه دختر بزرگم را به یزد انتقال دادیم و بچهها را به مادربزرگشان سپردیم. به کویت رفتیم و از کویت هم مستقیم به مدینه رفتیم. آنجا اتفاقا آقای صدوقی شنیده بودند آقا موسی صدر میآیند. من ایشان را ندیده بودم ولی ایشان با خانواده صدوقی رابطه بسیار نزدیکی داشتند. از آن طرف خواهرزاده ایشان خانم زهرا صادقی همسر برادر من بود و با من نیز نسبت سببی داشتند. وقتی به مدینه رفتیم، ایشان به مکه رفته بودند. دو روز در مدینه بودیم و بعد به مکه رفتیم و به کاروانی از قم ملحق شدیم. در مکه آقا موسی صدر را دید و خیلی خاطرات گذشته را تعریف کرد. آقای صدوقی هم دیدار اولشان بود. خاطراتی که شما بچه بودید خانه شما میآمدیم و با بچهها بازی میکردیم و اسم خواهرها را هم به یاد داشتند پرسیدند چه کار میخواهی بکنی؟ جواب داده بود که میخواهم به سوریه بروم. ایشان هم گفتند که هتلهای درجه یک آنجا مناسب روحانیون نیست و درجه سه هم بسیار کثیف است. من دفتری دارم، بروید آنجا. ما دو- سه روز سوریه بودیم. آنجا خانهای داشتند و شرایط خوبی بود. سه روز سوریه بودیم و بعد به لبنان رفتیم. یک هتل در لبنان گرفتیم و در آن مدت ما چهار- پنج بار به خانه امام موسی صدر رفتیم و مهمان ایشان بودیم. با وجود موقعیتی که امام موسی صدر داشتند این قدر خودمانی و متواضع بودند که ما احساس غریبی نمیکردیم.
سر یک سفره بودیم، سفر خانوادگی بود! مدام خاطرات را تعریف میکردند و یادم هست چند سال بود ایران نیامده بودند. همیشه این حرف آقا موسی توی گوشم است که «دلم برای وجب به وجب خاک قم تنگ شده است». از یزد میگفتند. چقدر باقلوا خوشمزه است یا درباره مهمانیهای خانه آقای صدوقی... آن خاطرات را زنده میکردند. ما با دکتر چمران همان جا آشنا شدیم. ایشان ما را به صیدا و صور و مناطق جنوب لبنان بردند. با ایشان دو روز در موسسه امام موسی صدر بودیم. و یک روز هم در صور منزل خواهر امام موسی صدر خانم رباب صدر رفتیم. از آن دوره خاطرات خوبی برای من به یاد مانده است، مخصوصا دیدار با دکتر مصطفی چمران که از اتفاقات خوب زندگی من بود.
* دکتر چمران خاطراتش را بازگو میکرد. یک حالت عرفانی داشت. تعریف میکرد که مثلا این نقطه که من نشسته بودم شبها خیلی قشنگ بود. تیر که میآمد شبیه ستارهای فضا را روشن میکرد. آدم در جنگ وحشت دارد، ولی دکتر چمران این قدر عادی تعریف میکرد که آدم فکر میکرد یک جلسه مهمانی بوده است. یا در مناطقی که زمین گود شده بود میگفت اینجاها چند روز پیش بمب خورده. ما اصلا صدای تیر نشنیده بودیم! واقعا شب اول یک مرتبه ما را ترساند و فکر کردیم حمله است. چون اسراییل تازه میخواست حمله کند. فردایش فهمیدیم عروسی داشتند. دکتر چمران گفتند اینها برای هر جریانی تیراندازی میکنند. دلشان که خوش است یک مرتبه تیر میاندازند. ناراحت هم که میشوند، یک دفعه تیر میاندازند. سه ـ چهار روز آنجا بودیم و سفر بسیار خوبی بود و دکتر چمران هم از زندگی خودش گفت و مبارزاتی که خانمش میکرده. خیلی زن شجاعی بود. بعد از بچههایش گفت که یکیشان در آب غرق شده بود. این خاطراتی بود که ما از لبنان داشتیم و سفر خیلی خوبی بود. امام موسی صدر هم خیلی اصرار داشت که ما بمانیم. میگفت اینجا مدرسه آمریکاییها هست که در آنها سه زبان یاد میگیرید. از طرفی علمای خوبی هستند که میتوانی درس طلبگیات را دنبال کنی. خیلی اصرار کرد. و واقعا هم تصمیم گرفتیم که بمانیم. میگفت کجا خانه پیدا کنیم و ساکن شویم. آقای صدوقی گفت من بروم بچهها را بیاورم، امام موسی گفتند تو بمان و بگو بچهها را بیاورند. آقای صدوقی گفت بالاخره من باید بروم به پدرم سر بزنم و از ایشان اجازه بگیرم که امام موسی گفتند من نامه مینویسم و از ایشان اجازه میگیرم، چون میدانم اگر به ایران بروید بر نمیگردید ولی ما برگشتیم و بعد هم وارد جریان انقلاب و پیروزی آن شدیم.