ساعت آخر نمايشگاه بود. در حال مرتب كردن بروشور هاي روي ميز بودم كه يك نفر كتاب حديث سحرگاهان را جلوي من گذاشت و پرسيد: تفسير سوره ناس و فلق هم در اين كتاب هست؟
طيبه بغدادي
ساعت آخر نمايشگاه بود. در حال مرتب كردن بروشور هاي روي ميز بودم كه يك نفر كتاب حديث سحرگاهان را جلوي من گذاشت و پرسيد: تفسير سوره ناس و فلق هم در اين كتاب هست؟ كتاب را برداشتم تا از روي فهرست نشان دهم كه هست يا نه. در همين حال سرم كه بالا آوردم ديدم رضا اميرخاني است كه روبروي من ايستاده. گفتم: بله اين سوره ها هم تفسيرش در اين كتاب هست. به دفتر دلنوشته ها اشاره كردم و گفتم: خوشحال مي شيم شما هم برايمان بنويسيد به رسم يادگار. امتناع كرد و گفت چيزي براي نوشتن ندارد. بعد از اينكه كتاب را برايشان آماده كردم دوباره گفتم: كاش چيزي برايمان مي نوشتيد خوشحال مي شديم. اين بار پذيرفت. خطي برايمان نوشت. زماني كه خواست برود گفت: از طنز روزگار اين است كه مثل مني براي آقاي صدر چيزي بنويسد.
يادگاري رضا اميرخاني در دفتر دلنوشته ها:
للحق
وجاء من اقصی المدینه رجل یسعی... قال ...
باشیم و ببینیم آن روز را!آمین
رضا امیرخانی
اردیبهشت 91