پنج دقیقه از شروع نمایشگاه گذشته بود که به غرفه رسیدیم. چند نفری منتظر ایستاده بودند گویی میخواستند اولین غرفه اي که میروند غرفه تو باشد.
سارا رييسي
0- امسال هم مثل سالهای گذشته خدمتگزار غرفات بودم همه میآیند از هر طبقه و سنی....
1- پنج دقیقه از شروع نمایشگاه گذشته بود که به غرفه رسیدیم. چند نفری منتظر ایستاده بودند گویی میخواستند اولین غرفه اي که میروند غرفه تو باشد. (از جمله آقاي دکتر محمدخانی که میگفتند چقدر دیر غرفه را باز میکنید)
2- سرکار خانم اعرابی، نوة امام خميني(ره)، دومین بازدید کننده از غرفه بود.
3- آقای جواد محقق (پژوهشگر) هم همان اول صبح از غرفه بازدید کرد.
4- شخصی با عجله به سمت غرفه آمد و گفت: خانم! امام زنده است؟ تا آمدم جوابی بدهم با عجله میان کلامام پرید و گفت خانم! توضیحات را شنیدهام فقط بگوید آری یا نه؟ با تمام توانی که داشتم. گفتم: بله. با همان سرعتی که به غرفه آمده بود از غرفه دور شد گویی فقط میخواست در هجوم این همه نامردی و کوتاهی در حق تو خیال خود را راحت کند که هنوز تو هستی.
5- شخصی آمد و گفت از بستگان آقای.... است میخواست بداند که آیا واقعاً او نیز از همکاران ماست؟ وقتی گفتیم: بلی گفت: چه خوب و رفت. نام تو برای ما هم خوشنامی میآورد. گویی با تو که باشیم پارهای از خوبیهای تو به ما هم میرسد
6- دوستی آمد و از ما پوستر خواست میگفت: میشود چند پوستر بدهید تا برای بچهها و برادرهایم هم ببرم. همة ما منتظر آمدن او هستیم. در دفتر دلنوشتههای مؤسسه نوشت: امام صدر همیشه زنده است. خواهد آمد. یا رب العالمین
7- امسال روز شمار ربودنات را از غرفه حذف کردهایم. دیگر خودمان هم خجالت میكشیم که بگوییم دوازده هزار و سيصد روز گذشت و ما هنوز کاری برای آزادی تو نکردهایم.....