متن سخنرانی مهم سعید ابوطالب درباره پرونده ربودن امام موسی صدر که در پانزدهم شهریور ۱۳۹۰ در فرهنگسرای رسانه برگزار شد.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر متن این سخنرانی به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم. قبل از ورود به بحث، چند نکته را که فکر میکنم موثر باشد و به کار این جلسه بیاید، میگویم. نقصی که هنگام پرداختن به امام موسی صدر وجود دارد این است که وقتی میخواهیم از اثرات حضور امام موسی صدر در لبنان یاد کنیم، آن را به این محدود میکنیم که ایشان جایگاه اجتماعی شیعیان را تغییر دادند ویا برای بچههای یتیم شیعه آموزشگاه ساختند؛ کارهایی که هم اثر تربیتی دارد و هم اثر پرورشی. ولی واقعیتش این است که فعالیتهای سیاسی ایشان در لبنان آثار بزرگی داشته است که ما الآن به مرور به آن برمیخوریم و نتایج آن را میبینیم. من مشغول ساخت مستندی در مورد تغییرات ساختار سیاسی لبنان هستم. سئوال اصلی هم این است که لبنان با وجود ساختار طایفهای چه نظام سیاسیای دارد؟ و این نظام حاصل چه تحولاتی در حوزه سیاست است؟ و اینکه لبنان به کدام سمت میرود؟ و کدام نظام سیاسی برای لبنان مناسب است و چه تأثیراتی بر ما و بر منطقه دارد؟
در سیر همین مستند با همه شخصیتهای سیاسی لبنان از مخالفین مقاومت، مقاومت با تعریف امروزی، تا اندیشمندان مقاومت گفتوگو کردیم. از آنها در مورد دموکراسی در لبنان سوال کردیم، در مورد اینکه چطوری اقلیتی میتواند بر اکثریتی حکم براند. اینکه آیا شیعیان نسبت به جمعیتی که دارند، در قدرت هم سهیم هستند؟ یا مسیحیها نسبت به جمعیتی که دارند از سهم قدرت سیاسی راضیاند؟ برای این بررسی، تاریخ سیاسی لبنان را جستجو میکنیم. نتیجه این میشود که، شیعیان در پنجاه سال گذشته تغییر طبقه اجتماعی دادهاند. یعنی طبقه اجتماعی جدیدی شکل گرفته است که داعیهدار ایجاد نوعی دموکراسی واقعی است. نکتهای که آقای نبیه برّی هم بر آن اصرار دارد. اینکه کل لبنان را به یک دایره انتخاباتی تبدیل کنیم. اینکه لبنان یک دایره انتخاباتی باشد و در واقع آن تقسیمبندی که بعد از جنگهای داخلی در لبنان در پیمان طائف شکل گرفت، از بین برود و لبنان به یک نظام دموکراتیک برسد و انتخاباتِ آزاد در آن برگزار شود و تقسیم قدرت به معنی امروزی نباشد. میدانید که امروز قدرت در اختیار نخست وزیر اهل تسنن است.
پیش از پیمان طائف قدرت در دستان رئیس جمهور مارونی متمرکز بود. جنگهای طایفهای لبنان را مسیحیها شروع کردند و در جنگهای طایفهای شکست خوردند و در نتیجه، قدرت از مسیحیان به اهل تسنن منتقل شد. حالا سئوال این است که آیا این تقسیمبندی قدرت امروز هم درست است؟ و آیا شیعیان بعد از جنگ ۳۳ روزه و بعد از اینکه پارلمان را بردند و بعد از اینکه طبقه اجتماعیشان عوض شد و حالا که قدرت، سلاح و پول دارند، آیا میخواهند قدرت را بگیرند؟ آیا تغییر دوباره این چرخه نجات دهنده لبنان است یا دوباره تکرار اشتباهات قبلی و بازگشت به گذشته است و خطری است که ممکن است آینده لبنان را تهدید کند؟ اگر در پیمان «طائف» قدرت از مسیحیان به اهل تسنن واگذار شد، لابد در پیمانی دیگر که میتواند اسمش پیمان «تهران» باشد، این قدرت به شیعیان منتقل میشود.
در مصاحبه با «امین جمیل» به او گفتم اسم این پیمان جدید چه میتواند باشد، گفت نمیدانم هر چیزی میتواند؛ گفتم میتواند پیمان تهران باشد؟ گفت بله، «طبیعتا»!
ولی این کار بازگشت به جای قبلی و تکرار همان اشتباهات است. راه حلش چیست؟ راه حل را امام موسی صدر بیش از چهل سال پیش مطرح کرده است. ایشان پیشنهاد میدهد که ما لبنان را به یک دایره انتخاباتی تبدیل کنیم. یک نفر قطع نظر از اینکه دین و طایفهاش کاندیدا شود و بقیه مردم هم به او رأی دهند. در چنین شرایطی لبنان یک «دایره انتخاباتی» میشود، که امروز به آن حوزه انتخاباتی میگوییم.
عملکرد امام موسی صدر چهل سال پیش طبقه اجتماعی شیعیان را عوض کرد، ضمن اینکه با وجود تغییراتی که در این ۳۰-۴۰ سال انجام شده است، شیعیان طلب قدرت بیشتری نکردهاند. امام موسی صدر هم یک پیشنهاد کاملا دموکراتیک داده است، این نگاه متعلق به آدمی است که ۵۰ سال بعد را میبیند. یعنی آنچه که امروز، بعد از جنگهای داخلی به آن رسیدند، امام موسی صدر چهل و چند سال پیش پاسخش را گفته بود.
ما برای مستندی که پیشتر توضیح دادم، با چهرههای مختلفی در لبنان گفتوگو کردیم. با همه شخصیتهای سیاسی و با همه رئیس جمهورها و نخستوزیرهای قبلی لبنان گفتوگو کردیم. سلیم الحوص، عمر کرامی، امیل لحود و سایر شخصیتهایی که یا رئیس جمهور مارونیاند یا نخستوزیر سنیاند یا رئیس مجلساند؛ وقتی در گفتوگوها بحث به اینجا میرسید که برای داشتن یک لبنان آزاد، مستقل و توسعه یافته چه باید کرد، همه به این نتیجه میرسیدند که باید به پیشنهاد چهل سال پیشتر امام موسی صدر بازگردیم، لبنان را یک حوزه انتخابیه در نظر بگیریم.
توجه کنید این نظریه موقعی مطرح شده است که مسیحیان در قدرت هستند و به کشورهای خارجی وابستگی دارند و انکار هم نمیکنند. یعنی کشورهای اروپایی مسیحیان را ساپورت میکنند و جای پای کشورهای مسیحی پیداست. البته طبیعتا اهل تسنن را هم کشورهای عربی ساپورت میکردند. یعنی آنهایی هم که ادعای مبارزاتی دارند، ادعایشان درواقع همهاش شکلهای ناسیونالیستی داشته است و در این شرایط امام موسی صدر چنین نظریه سیاسیای میدهد و پایش میایستد، نظریهای که متأسفانه پیگیری نشده است. اگرچه در ظاهر خیلیها این حرف را زدند و در مذاکراتشان گفتند که طایفهگری سیاسی را نفی میکنند، منتهی در عمل به طایفهگری سیاسی کمک میکنند.
من اگر این مثال را زدم به جهت این بود که ببینیم آدمی با این دیدگاه، نیاز چند دهه گذشته لبنان بوده است و این اندیشه نیاز امروز ما نیز است. من فکر میکنم که ما متأسفانه از آن مبنا به اینجایی رسیدیم که اکنون هستیم. یعنی نظیر همان نگاه در اندیشه شخصیتی مثل حضرت امام بود، با آن نگرش باز و آزاداندیشی شروع کردیم و متأسفانه در این سالهایی که گذشته، دائم بستهتر و متصلبتر شدیم.
سؤالی که وقتی من با شخصیت امام موسی صدر آشنا شدم برای من هم وجود داشت، این بود که آیا واقعا لیبی امام موسی صدر را ربوده؟ چرا قذافی این مسئله را انکار میکند؟ او میگوید ایشان را به شهادت رسانده است، ادلهای هم ندارد. ما هم میگوییم ایشان به شهادت نرسیده و ادلهای بر زنده بودنش است، اما آنها را به صراحت نمیگوییم.
این نکته هم مهم است که بدانیم قذافی همان موقع که چانه میزند و میگوید که اصلا امام در لیبی نیست، همزمان به دادستانی رُم پول میدهد، که پرونده قدیمی امام موسی صدر را دوباره باز کند. در این پرونده دادستانی رُم حکم داده بوده که امام هیچ وقت از لیبی وارد ایتالیا نشده است و درواقع امام موسی صدر هیچ وقت از لیبی وارد ایتالیا نشده است. چند سال پیش به خاطر ارتباط کاری آقای سیف الاسلام با آقای برلوسکونی و شراکت مالی آنها، دوباره پرونده باز شد که حکم را برگردانند و به مدت کوتاهی هم حکم را برگردانند. یعنی پروندهای را که شاهد جدیدی برای آن وجود ندارد، بیدلیل بعد از بیست و پنج سال پول میدهند و باز میکنند و یک نفر حکم میدهد که امام با آن پرواز وارد ایتالیا شده است تا همه فشارها از روی لیبی برداشته شود. که البته موسسه آن موقع فعال شد و با وکلای بینالمللی تماس گرفتند و اعلام شد که اسناد جدیدی وجود ندارد و این پرونده نباید باز شود. حکم همان حکم قبلی است. نکته من این است، همان موقعی که لیبی این تلاشها را میکند، در جلسه محرمانه با مقامات ایرانی، در دولتهای آقای خاتمی و آقای احمدینژاد، حرف دیگری میزند، که با حرفی که علناً میگوید، متفاوت است.
قذافی تا سال ۲۰۰۲ ربودن امام در لیبی را نمیپذیرفت. حالا بعدا ۲۰۰۲ آقای قذافی در یک مناظره با خبرنگارها اشتباه میکند یا از قصد میگوید که امام در لیبی مفقود شده، بیایید با هم دنبال ایشان بگردیم. یعنی همان موقع که حضور امام در لیبی را نفی میکند و میگوید امام با آن پرواز به ایتالیا رفته است، چانهزنی میکند که خانواده بابت غرامت پولی بگیرد و مسئله را تمام کند. او میخواهد که خانواده درباره این موضوع حرفی نزند و مسئله را پیگیری نکند. پذیرفتن این درخواست خودش خطرناکترین مسئلهای است، که میتواند روی دهد. همزمان با مسائل دادگاهها و طرح قذافی برای پرداخت غرامت به خانواده، ضلع سومی هم شکل میگیرد. قذافی یکی از رهبران کشورهای آفریقایی را نزد سید حسن نصرالله واسطه میکند و میگوید که ما میخواهیم رابطهمان را با حزب الله خوب کنیم، و چند تضمین از حزب الله میخواهد. یکی از شرایط هم این بوده است که حزب الله در مورد امام موسی صدر از ما انتقام نگیرد و تلافی نکند. نصرالله میگوید که جوابش را به آقای «صادق المهدی» دادم و به او گفتم به قذافی بگو که اولا ما اگر میخواستیم تلافی کنیم قبلا میکردیم تلافی در مرام ما نیست و لازم باشد ضربه میزنیم ولی تلافی نمیکنیم. ولی ما در مقابل ربودن شما، کسی را نمیرباییم. دوم اینکه مسئله اصلا مسئله ما نیست مسئله ایرانی است، بعد لبنانی است و مهمتر از همه طرف ماجرا «خانواده» است و اصلا مسئلهای نیست قابل معامله نیست.
نکته مهم این است که این کار بسیار پیچیده است. معامله کردن با فردی که هیچ چیزی از او بعید نیست و همه چیز از او ممکن است، دقت و ظرافت بسیاری میخواهد. یعنی یک اشتباه یعنی سوزاندن اطلاعات. سوزاندن اطلاعات یعنی اینکه تنها کسی که «نمیداند» ما هستیم. همه سرویسهای اطلاعاتی از این واقعه اطلاعاتی دارند، من میدانم آلمانیها میدانند. از اول واقعه تا وسط واقعه را میدانند. چون با لیبی مبادله اطلاعاتی دارند، روسها هم میدانند. منتهی ارزش دارد و آن را میفروشند و مبادله میکنند. باید توجه کنیم که این کار چقدر ظرافت دارد، کلمه به کلمهای که بکار برده میشود، بر سرنوشت آن آدمی که میخواهیم او را برگردانیم، اثر دارد. حتی در شرایط امروزی اگر از قول یکی از رهبران همین شورای انتقالی چیزی اعلام میشود، باید با دقت باشد. خبرنگاری با او مصاحبه میکند که ما مصاحبه را نمیشنویم، خبرنگار ترجمه میکند و معلوم نیست چقدر لهجه عربی و لیبیایی بلد است، یا چقدر در این ترجمه دست برده است.
اولین تجربه فیلمسازی من درباره شهید تندگویان است، زیرا به شخصیت ایشان علاقه داشتم. تصمیم گرفتم درباره شهید تندگویان برنامه بسازم. اسم اولین مستندم «واژهای برای استقامت» و درباره شهید تندگویان بود. نکتهای که درباره شهید تندگویان کشف کردم که در آن فیلم هم هست که حتما شما هم بعدا آن را شنیدهاید. ایشان را عراق به اسارت میگیرد. تلویزیون ایتالیا فیلم کوتاهی از اسارت ایشان نشان میدهد و ما آن را در آرشیومان داریم. یعنی ایران مطمئن شد که تندگویان در عراق اسیر است. عراق از اول مدعی شد که تندگویان را اسیر نگرفته است. نام ایشان در آمار صلیب سرخ هم نبود. در مبادلهای که سال ۶۴ صورت گرفت، چند اسیر زن ایرانی بودند که با چند خلبان عراقی معاوضه شدند. خانم دکتر ناهید هم در آن مبادلهها آزاد شد. ایشان میگفتند، من صدای تندگویان را هر روز میشنیدم هر روز او را از جلوی سلول ما رد میکردند. میگفت سلام بر تو خواهر مبارز! سلام بر خمینی! درود بر تو خواهر مبارز! من محمدجواد تندگویان وزیر نفت ایران هستم! او از جلوی سلول ما میکشاندند، میبردند ومیزدند و بعد از ظهر که به سلولش بازمیگرداندند اینها را میگفت. این اسیران با تندگویان با زدن ضربه بر دیوار سلول مجاور ارتباط گرفته بودند. ولی عراق زیر بار نمیرفت. جنگ تمام شد، ما هم همه اسرا را پیگیری میکردیم. اگرچه میشد تندگویان را زمان جنگ مبادله کرد اما به علت اشتباه تاکتیکی این کار صورت نگرفت. زیرا تلقی این بود که یک نفر، اگر حتی وزیر نفت باشد، باید با یک نفر مبادله شود، گفته شد تندگویان را اگر بدهند یک نفر را میدهیم و نه بیشتر. جنگ تمام شد. هنگام مبادله اسرا عراق میگوید که تندگویان پیش ما بود و ده سال پیش خودکشی کرد. میگوید همان موقع که او را گرفتیم تاب نیاورد و خودکشی کرد. با وجود اینکه تا آن روز عراق به ما دروغ گفته است، اما اینبار دروغش را میپذیریم و باور میکنیم که تندگویان ده سال قبل شهید شده است. طرف عراقی میگوید که تنها میتواند جنازه وی را تحویل دهد. ایران اول میگوید نه و بالاخره میپذیردکه جنازه را تحویل بگیرد. یک هیئت از ایران میروند، جنازه را بگیرند. یک قبر را میکنند و میگویند اینجاست. این آقایی که دندانپزشک بود و درواقع دوست شهید تندگویان و مسئول دفترش بود و چند نفر دیگر آنجا را میکنند. یکی از دوستان ایشان، با این گروه بوده میگوید در شکنجههای ساواک با دریل استخوان ساق پای تندگویان را خرد کرده بودند، بگذارید ببینیم این جسد ساق پایش سوراخ است یا نه؟ نگاه میکند و میبیند اینطور نیست و معلوم میشود جنازه متعلق به تندگویان نیست.
این باعث اختلاف و دعوا میشود و اینها باز میگردند. شش ماه بعد پیش از حمله به کویت، عراق و برای اینکه مسائلش با ایران را برای همیشه حل کند، جنازه دیگری را نشان میدهند که این بار هم دوست دندانپزشک تندگویان میگوید یکی از دندانهای او را کشیده بودم و یا ترمیم کرده بودم و این نشانهها در این جنازه نیست و کار باز هم متوقف میشود. بالاخره برای بار سوم چون اسیرهایشان را میخواستند، عراقیها دوباره وساطت میکنند و اینبار پیکر شهید تندگویان را تحویل میدهند. جنازهای که تقریبا مومیایی شده بود، یعنی مادهای زیر پوستش تزریق شده بود. پیکر به ایران آمد و بعد از آزمایش مشخص شد متاسفانه این جنازه سه چهار ماه یا حداکثر شش ماه و نه ۱۰ سال است، که به شهادت رسیده است. نه ۱۰ ساله. یعنی از موقعی که مذاکرات شروع شد و ایران پذیرفت جنازه را تحویل بگیرد، او را میکشند. جالب اینکه باز هم نمیخواستند جنازه را تحویل بدهند تا این ماجرا لو نرود و دو بار هم سعی میکنند جنازههای دیگری را تحویل دهند. در این پرونده اشتباه از آن آدمی است که در مذاکره میپذیرد، جنازه را بگیرد.
ببینید من میخواهم بگویم چنین پروندههایی چقدر دقیق است. یعنی اگر تو بگویی که ایشان زنده است و من بپرسم از کجا میدانی؟ همان سوالی است که من ده سال پیش به عنوان خبرنگار پرسیدم: چرا تو میگویی امام موسی صدر زنده است؟ پاسخ هم این بود که اگر من شواهد را بگویم، همه آن سر نخها میسوزد. همه آن سرپلها از بین میرود. هنوز هم آن آدم هست. آن آدمی که با امام حرف زده، خودش امام را معاینه کرده است. من الآن بگویم، فردا میروند او را میکشند و قضیه تمام میشود. همه این سالها چه کسی از این مسیر صیانت کرده؟ خانواده و موسسه که بیش از هرکسی احساس مسئولیت کرده است.
من متن مذاکرات آقای سید احمد موسوی، که مدتی سفیر بود، با طرف لیبیایی را دیدم. آقای سیف الاسلام قذافی صحبتی از وضعیت امام یا بازگشت او نمیکند، میگوید بیایید معامله کنیم. بعد میگوید که ببین ما این جوری حل میکنیم و میگوییم یکی از نیروهای خودسر ما در لیبی امام را کشته است و ما او را تیربارانش میکنیم، این قدر هم پول به عنوان غرامت میدهیم. آقای احمد موسوی هم میگوید ما امام را از تو میخواهیم، این حرفها چیست؟ حالا الحمدلله این تیزهوشی بوده که اینگونه پاسخ دادهاند. ببینید الآن چون قذافی نیست میشود این حرفها را زد. البته قذافی نیست اما بدنه وابسته به او هست. یعنی اگر سر حکومت را جدا کنی، حکومت از بین نمیرود و بدنه دوباره سر را میسازد، یک قذافی دیگر میسازد. یعنی هنوز هم همه ابعاد پرونده امام موسی صدر قابل بیان کردن نیست ونباید کار را تمام شده دانست.
در مورد لیبی وضعیت پیچیده است، لیبی یک کشور قبیلهای و تکه تکه است. خیلی از شهرهای لیبی اصلا معارضین و حکومت مرکزی را قبول ندارند. از اول هم قبول نداشتند و برای خودشان کار دیگری میکردند. و احتمال اینکه کشور نصف شود هنوز هم وجود دارد، شرقی-غربی شود. یعنی اینکه هنوز هم تکلیف آنجا معلوم نیست. آنها هم که در شورای انتقالی رهبران لیبی هستند تا چهار روز پیش جزء وزرا و ژنرالهای قذافی بودند و خودشان احتمالا در موضوع دخیل هستند. نه آنها همه چیز را میگویند نه مخالفینی که هنوز میترسند چیزی بگویند.