فرید مدرسی
رفتارش هم آنچنان محترمانه و آرام است که فکر میکنم اگر این درخواست را میکرد، نمیتوانستم جواب منفی دهم. حورا دختر ۴۸ ساله آقا موسی، همچنان چشمش به در است و هر آن فکر میکند، پدر زنگ خانهاش را میزند و او را در آغوش میگیرد.
ناگهان حبس ۳۲ ساله پدر به یادش میآید و لحظه لحظه زندگی در زندان، کنار گوشش زمزمه میشود و مقابل دیدگانش رژه میرود و لبخند امید آمدن بر لبانش میماسد. انتظار ذکر هر روزه او و مادر، برادران و خواهرش است. پدر را در اوج و میان دوستانی دیدند که هر کدام مقام و مکنتی در این بلد و آن بلد دارند اما ناگهان میان این همه هیاهو ناپدید میشود؛ میزبان رسم مهمان نوازی را با زشتترین رفتار به جا میآورد و او را میرباید. پس از ربودن، اگرچه همه فریاد زدند و ناله کردند، اما به زودی فروکش کرد و هرکس به دنبال گوشهای از دنیای خود گشت.
آنان همچون دیگران نبودند، اگرچه تنها بودند اما سرد نشدند. پدر آنچنان آتشی بود که نه خود و نه فرزندانش خاموشی به خود ندیدند. اگرچه حورا میخندد، ولی بغض گلویشان را میخراشد، التهاب و اضطراب غذای همه روزه سفرهشان است و فریادرسی را میجوید تا به داد بیداد رفته بر آنان برسد. به یکباره تاملی میکند و میگوید: تا آزادی ادامه میدهم.
تولدتان نقطه عطفی در زندگی امام موسی صدر بود. آن روزها روزهایی بود که او به لبنان آمده بود و در جایگاه رهبری شیعیان لبنان قرار گرفته بود. دوران کودکیتان شاید با دیگر کودکان شیعی لبنان متفاوت بود. خاطراتتان را از دوران کودکی و تفاوتهایتان با دیگر هم سالانتان را برایمان روایت کنید.
کمتر این خاطرات را در ذهنم مرور کردم و بازگشت به آن دوران برایم سخت است. آنچه بیش از همه چیز برایم روشن است، آن است که در خانه، مدرسه و کوچه و بازار هیچگاه احساس نکردیم که با دیگران تفاوتی داریم. به یاد دارم که ایشان غیرمحسوس اصرار بر این مسئله داشتند و ما را هم اینگونه تربیت میکردند. والدینم همواره در گفتوگو با مدیران مدارس تاکید داشتند که فرزندانمان با دیگران تفاوتی ندارند و به گونهای رفتار نکنید که اینچنین احساسی برای آنان و سایر بچهها ایجاد شود. درحالی که این امر گاهی در مورد سایر فرزندان بزرگان اتفاق میافتاد. البته این روش تربیتی طبیعی بود و خرق عادت به نظرم نیست. بنابراین دیگران هم تفاوتی را در ارتباط با ما احساس نکردند.
رفت و آمدنتان به مدرسه یا بیرون از منزل چگونه بود؟ آیا کسانی را برای این کار در نظر گرفته بودند؟
در کودکی به همراه یک فردی (راننده) یا پدر یا مادر و یا به همراه دیگر همکلاسیها با سرویس به مدرسه میرفتیم. اما در بیروت که اندکی بزرگ شدیم، خودمان تنهایی بیرون از منزل میرفتیم. هیچ وقت فردی مامور آوردن و بردن ما نبود. این مسئله هم نشان دهنده آن است که ما تفاوتی با دیگران نداشتیم.
با توجه به مشغولیتهای پدرتان، حضورش کنار فرزندان و همسرش چگونه بود؟
با توجه به اینکه ایشان اغلب دیروقت به منزل میآمدند و ما هم صبح زود مدرسه میرفتیم، امکان داشت که چند روزی ایشان را نبینیم. اما در برنامه خانوادگیمان این تاکید وجود داشت که آخر هفتهها (یکشنبهها) با همدیگر باشیم. اگر آن روز منزل بودیم، ایشان کارهای روزمره (مطالعه، رادیو گوش کردن و...) را کنارمان انجام میدادند و همه در اتاق نشیمن به کارهای خودشان مشغول بودند. البته گاهی هم در رستورانی خارج از بیروت کنار رودخانه میرفتیم که منطقه سر سبزی بود و روی زمین مینشستیم و روز تعطیل را میگذراندیم.
آیا شده بود که شما یا دیگر اعضای خانواده به پدرتان خرده بگیرند که چرا اینقدر وقتش را برای دیگران و شیعیان لبنان میگذارد و کمتر کنار خانواده هستند؟
اتفاق نیفتاده بود. ایشان به گونهای رفتار کرده بودند که ما این شرایط را پذیرفته بودیم و فکر نمیکردیم که فعالیتهایشان نادرست است. البته مادرم برایمان تعریف کرد که روزی به پدرتان گفتم: بچهها نیازی به رسیدگی و حضور بیشتر شما دارند و نیازمند تربیت هستند. ایشان پاسخ میدهند: بچهها رفتار و کردارم را میبینند و میآموزند. نیازی به تربیت مستقیم و کلامی نیست، رفتارم خودش تربیت کننده است.
خاطرهای از گفتار و رفتار پدر که میان خانواده و آشنایان بیان کرده باشند، به یاد دارید؟
به یاد دارم، روزی به همراه جمعی سوار ماشین بودیم تا به مسافرت برویم. ایشان از همه خواستند تا حرفی بزنند و مطلب جالبی را در جمع مطرح کنند. یادم است که خودشان درباره کلروفیل و سنتز برگ صحبت کردند و گفتند: «اگر ما بخواهیم این عمل را به صورت مصنوعی انجام دهیم، شاید به اندازه یک اتاق فضا و تجهیزات و ماشین آلات لازم باشد تا این فرآیند انجام شود، ولی همه این اعمال در یک برگ کوچک صورت میگیرد...» با این گفتار به دنبال آموزش خداشناسی بودند.
آیا درباره پوشش و حجاب، نکتهای را به شما گوشزد کرده بودند؟
تاکیدشان بیشتر روی آراستگی بود. ۱۳، ۱۴ ساله بودم که بیشتر به سادگی پوشش و عدم وابستگی به آراستگی ظاهر تمایل پیدا کرده بودم. از این رو، روزی به من گفتند: «حجابت باید جذاب باشد و نباید نوع پوششت دیگران را از دین فراری دهد.» البته زیبایی بدون تجمل را دوست داشتند.
یعنی در آن ایام شما و مادرتان پوششتان چادر یا عبای عربی بود؟
من با مانتو و شلوار یا بلوز و شلوار و روسری بودم و مادرم با عبا بودند.
رفتارشان با شما به عنوان دختر چگونه بود؟
پدرم مرا در سن ۱۴ سالگی به فرانسه فرستاد تا تحصیل کنم؛ تصمیمی که امروز هم کمتر شخصی حاضر است، انجام دهد. به یاد دارم، ایشان به برادرم گفته بود، اگر امکاناتم برای تحصیل یکی از فرزندانم کفاف دهد، بین تو و خواهرت حتما خواهرت را انتخاب میکنم. معتقد بودند که در تاریخ به زنان اجحاف شده است. همچنین دخترانند که مادران آیندهاند و نقش اساسی در تربیت آیندگان دارند. از سوی دیگر، وقتی من خواستم به فرانسه بروم، به برادرم گفتند: اگرچه او دختر است، اما معنا ندارد که تمام کارهای خانه را او انجام دهد؛ همگی باید کار کنید.
آیا درباره مسائل اعتقادی توصیهای به شما کرده بودند؟
با توجه به فضای متکثر مذهبی لبنان، ۱۲ ساله بودم که به من گفتند: این طور نیست که فقط رفتار مسلمانان نزد خداوند پذیرفتنی باشد، بلکه باید ایمان داشت؛ با هر دین الهیای. به یاد دارم آیه «ان الذین آمنوا و الذینهادوا و النصاری و الصائبین من آمن بالله و الیوم الآخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف علیهم و لایحزنون» (بقره ۶۲) برایم خواندند و توضیح دادند.
رفتارهای روزمرهشان با همسر در داخل و خارج منزل چگونه بود؟
وقتی منزل بودند، در کارهای خانه و آشپزخانه کمک میکردند. همچنین در دوران کودکی فرزندان،گاه گاهی شب را بیدار میماندند تا مادرم بتواند بخوابد. ایشان نه تنها در لبنان، بلکه در قم (قبل از رفتن به لبنان)، برادرم (صدرالدین) را بغل میکردند و کنار همسرشان در کوچهها قدم میزدند. یا مثلا وقتی دوستان یا خویشاوندان از ایشان برای مهمانی همراه خانواده دعوت می کردند، ایشان میگفتند با همسرم هماهنگ کنید.
با توجه به شرایط قم در دهه ۳۰، این کار پسندیدهای برای روحانیون نبود؟
بله، این اقدام خلاف عرف آن زمان بود و چون خلاف بود، بارها آن را از زبان هم نسلانشان شنیدهام. آیا مادرتان در اجتماعات همراه با پدر حضور مییافت؟ خیر. البته دلیل آن نوع سلیقه شخصی مادر بود؛ والا خواهر ایشان (ربابه خانم) از همان روزها در مجامع عمومی و فعالیتهای اجتماعی حضور داشتند و فعال بودند که تا امروز هم اینگونه است.
آیا مهمانهایی که به خانهتان میآمدند، زنان و مردان جدا مینشستند و سر یک سفره نبودند؟
مهمانهای غیررسمی که به منزل خودمان میآمدند، جدا از هم نمینشستند؛ همچون افرادی مثل خویشاوندان یا دکتر چمران، حاج احمدآقا و.... البته ممکن بود که جمعیت زیاد باشد و به خاطر راحتی این اتفاق بیفتد.
رفتار امام موسی صدر با شیعیانی که کمتر در قید رعایت شرعیات بود و افرادی که در ظاهر هم امور شرعی را اجرا نمیکردند، چگونه بود؟
رابطهشان با آنها گاهی خیلی هم نزدیک و صمیمی بود. حتی برخوردشان با مسیحیها به گونهای نبود که فاصلهای را حس کنیم. برخی شیعیان بودند که حتی فروع دین را عمل نمیکردند، اما پدرم با آنها صمیمی بودند. این ارتباط گاهی اوقات روی آنان تاثیر میگذاشت و به برخی مسائل دینی پایبندشان میکرد.
یعنی دین و مذهب و چگونگی اجرای اعمال مذهبی توسط افراد بر چگونگی برخوردش با آنها تاثیری نداشت؟
انسان برای پدر مهم بود و به نصیحت و هدایت کلامی و راهنمایی زبانی تأکید نمیکردند. بلکه بیشتر معتقد به دعوت رفتاری بودند. عکسهایی از ایشان وجود دارد که خانمهای بیحجاب با ایشان در حال گفتوگو هستند. اینگونه به شما بگویم، رفتارشان طوری بود که هر کس با ایشان برخورد میکرد، احساس میکرد نزدیکترین دوست امام موسی صدر است. از بسیاری از افراد بعدها شنیدم که میگفتند، امام صدر هر وقت از شلوغی کار خسته میشدند، برای استراحت یا مطالعه به منزل ما میآمدند. برای امام چون انسان محترم و عزیز است، با هر کسی به مقتضای رفتار و شخصیت خودش، با همدلی سخن میگفتند؛ نه با عتاب و خطاب و از موضع بالا.
به عنوان مثال، آیا میان آشنایان یا دوستان خانوادگیتان افراد بودند که بیحجاب بودند و با خانواده شما نشست و برخاست داشته باشند؟
بله، خانوادههای مسلمانی از دوستانمان بودند که با یکدیگر ارتباط داشتیم و به منزل یکدیگر میرفتیم؛ خیلی هم نزدیک و صمیمی بودیم. آقاصادق طباطبایی به برخی خاطرات خود با امام موسی صدر اشاره کرده است که با عرف رایج میان روحانیون هماهنگ نیست.
من میخواهم از زبان شما بشنوم که آیا پدرتان موسیقی گوش میدادند؟
بله، ایشان به موسیقی گوش میدادند. به یاد دارم، همان آخر هفتهها ضبط و صوتی منزل داشتیم و همگی با هم به موسیقی گوش میدادیم. گاهی هم نمایش نامههای صوتی گوش میدادند. مدتی هم در منزل تلویزیون داشتیم که البته دم دست نبود و گاهی از آن استفاده میکردیم.
آیا در فرانسه به سینما رفتید؟
بله. اما من علاقه شدیدی به سینما نداشتم و چند باری بیشتر نرفتم. البته برادرانم بیشتر میرفتند. اصلا هم احساس نمیکردیم که کار بدی انجام میدهیم. اینچنین باوری در خانواده ما نبود.
در لبنان چطور؟
در لبنان شاید سنمان اقتضا نمیکرد که به سینما برویم. البته این مسئله را هم بگویم که ما به هر مجلس یا محفلی نمیرفتیم؛ چراکه آن محلها را بر اساس تربیتمان، محل مطلوبی نمیدیدیم. معمولا اهداف روحانیت و علما تبلیغ و اجرای احکام شرعی است.
هدف امام موسی صدر چه بود که روی برخی از این مسائل زیاد تاکید نمیکردند؟ گویا دنبال هدف دیگری در جامعه بودند؟
بر اساس صحبتهای امام موسی صدر، ایشان میگویند: «هدفم اعتلای سطح فرهنگی و اجتماعی جامعه است تا بعدها بتوانم فرهنگ دینیشان را ارتقا دهم.» همچنین ایشان با رفتار و نحوه برخوردشان میخواستند مردم را به سوی دین سوق دهند؛ نه با زور. از سوی دیگر، ایشان توجه خاصی به انسان به ما هو انسان داشتند. اعتماد زیادی نیز به فطرت سلیم انسانها داشتند و با این اعتماد توانستند خیلی از افراد را به خود جذب کنند. همین مسئله را میتوانید در اعتمادشان به افراد خانواده ببینید که پسر ۱۸ ساله و دختر ۱۴ سالهاش را بدون هیچ ظن و گمان سوءای به تنهایی به فرانسه فرستادند.
پدرتان آینده را چگونه میدیدند که اینقدر فعال بودند و وقت و انرژی میگذاشتند؟
خیلی خوشبین بودند و نتیجه و چشم انداز فعالیتهایشان را خیلی خوب میدیدند. این ویژگی را در تمام رفتارشان میدیدیم. همیشه میگفتند: وقت ندارم و باید به خیلی از کارها برسم. در زندگیشان میتوان دید که در یک زمان با دو شخص یا دو جریان متخاصم گفتوگو میکردند و جایگاه خودشان را بالاتر از برخی مرزبندیها قرار میدادند و سعی میکردند از پتانسیل تمام اشخاص در جهت اهدافشان استفاده کنند.
چگونه این منش را تحلیل میکنید؟
کاملا درست است. گاهی یک کمونیست را صدا میزدند تا فقط درباره برخی مسائل با او صحبت کنند و نظرش را بشنوند. اصلا خود را درگیر برخی اختلافات نمیکردند و میگفتند: وقتی ندارم که بخواهم با فلان شخص یا جریان دشمن باشم.
فکر نمیکنید، لبنان را بیشتر از ایران دوست داشتند و حاضر بودند برای این کشور وقت بگذارند، اما در مسائل ایران دخالتی نکنند؟
اینطور نبود. روزی در عالم بچگی با توجه به لذتهای حضورمان در ایران و کنار اقواممان، از ایشان پرسیدم: «نمیشود ما به ایران برویم و آنجا بمانیم؟» پاسخ دادند: «هر وقت کارم تمام شد، ایران میرویم و میمانیم.» همواره ارتباطشان با ایران و دوستانشان را حفظ کردند و ایران برایشان مسئله بود. شاید ایران را دوست داشتند، اما این کشور دغدغهشان نبود. باز هم اینطور نیست. همیشه اخبار و مسائل ایران را دنبال میکردند. البته خودشان را در لبنان موثرتر میدیدند و معتقد بودند لبنان برای تفکر و جریان تشیع بستر و پتانسیل بزرگی است که بتواند در میان سایر ادیان، مذاهب و مکاتب حرف بزند و خود را به رخ بکشد. برای همین است که در یکی از سخنرانیهایشان میگویند: «حتی اگر لبنانی در جغرافیای جهان وجود نداشت، مصلحت ما این بود که آن را به وجود آوریم.» چرا که چالش فکری را برای اسلام و تشیع رشددهنده میدانستند و در لبنان این امکان بود و هست. در لبنان تشیع مجبور است که با تفکرات و اعتقادات دیگر روبرو شود، بحث کند و پاسخ دهد که این امر، باعث ارتقای تفکر شیعی میشود. این دغدغه امام صدر بود.
از منظر علایق فردی، چه نسبتی با نجف و عراق داشتند؟
نگاه عمیق و جدیای به مرجعیت نجف داشتند. در یکی از سخنرانیهایشان کاملا علاقهشان به مرجعیت نجف و شخص آیت الله حکیم مشهود است. میخواهم از تلخترین روز زندگیتان بپرسم.
چگونه از ربوده شدن پدرتان باخبر شدید؟
مدتی از اعلان خبر گذشته بود که ما مطلع شدیم. ابتدا برادرم؛ صدرالدین خبردار شد و به ما نگفت؛ چراکه فکر میکرد ایشان به زودی پیدا میشود و نیازی نیست، ما را نگران کند. البته این را بگویم که از قبل، همواره این نگرانی در ما وجود داشت که روزی خبر اتفاق بدی را بشنویم. ساعات خبر را اصلا دوست نداشتم و همیشه با نگرانی خبرها را میشنیدم. به هر حال، بعد که متوجه شدیم، فکر میکردیم مدتی از ایشان خبر نخواهیم داشت و بعد از مدتی ایشان را خواهیم دید. هیچگاه باورمان نمیشد که اینگونه شود. همواره منتظر بودیم که خبری شود. قرار بود، بعد از سفر لیبی به پاریس بیاییند و به ما سر بزنند. هر لحظه فکر میکردیم، الان در خانه زده میشود و پدر را روبرویمان میبینیم. ۵، ۶ روز بعد از این اتفاق، آقا صادق طباطبایی به منزلمان آمد و ما را به طور کامل در جریان گذاشت. البته با این عنوان که مسئله مهمی نیست و زودتر وضعیت مشخص میشود و پدر را خواهیم دید. آن ایام هر روز فکر میکردید که ایشان الان است که از راه میرسد و میبینیدشان.
چه زمانی اینچنین حسی کمرنگ شد و گریه امانتان نداد؟
اگرچه ۳۲ سال از آن اتفاق گذشته است اما هیچگاه مایوس نشدیم و هر لحظه منتظر و امیدوار هستیم. شاید اوائل شوکه بودیم و متوجه این اتفاق نبودیم. فکر نمیکردیم در دنیای جدید هم میتوان اینچنین شخصیتی را ربود و هیچ کس هم جوابگو نباشد. حالا هم همچون گذشته منتظریم. یادم هست که آن روزها، عمه رباب یا برادرم به دیدار حافظ اسد رفته بودند و او گفته بود: تا یکی دو ماه دیگر قضیه حل میشود. ما شوکه شدیم که چرا اینقدر طولانی؟! البته از همان روزهای اول گریه مونسمان بوده و هست اما سعی میکنیم جلویش را بگیریم.
پس از این اتفاق، چه کسانی پیگیر مسئله بودند؟
بیشتر آقای شمس الدین به عنوان مسول وقت مجلس اعلی شیعیان لبنان و آقای سید حسین حسینی، رئیس وقت جنبش امل و خانم ربابه صدر عمهام و برادرم سید صدرالدین.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، امید داشتید که این مسئله با کمک ایران حل شود؟
بسیار امیدوار شده بودیم؛ چراکه حکومتی در ایران تشکیل شده بود که تک تک مسئولینش با پدرم دوست بودند و مرتبط. از این رو، این قدرت جایگاهی داشت که میتوانست این معما را حل کند و امام صدر را آزاد کند. چندباری هم با امام خمینی دیدار کردیم و برخی از مسئولین جمهوری اسلامی را دیدیم تا به روشن شدن وضعیت پدر کمک کنند. برخی از مسئولین که دوستان امام موسی صدر بودند، منصبی یافتند و به دنبال مدیریت شرایط پس از انقلاب بودند.
آیا توقع داشتید با توجه به مشغولیتهایشان وضعیت پدرتان را دنبال کنند؟
بله. اما اقداماتشان در حد انتظار و توقع ما نبود و متناسب با حجم وشان قضیه نبود تا این حد که حدس زدیم، آنها برایشان فرق نمیکند که یک روز زودتر یا دیرتر وضعیت پدر روشن شود. فقط آقای چمران بود که برای این مسئله فریاد میزد و فریادش هم به جایی نرسید. آقایان بیشتر به دنبال رفع و حل مسایل و مسولیتهای خودشان بودند.
چگونه بعد از ۳۲ سال، همچنان به بازگشت امام موسی صدر امید دارید؟
این انتظار سخت و دردناک است اما در لحظه لحظه زندگیمان حضور دارد و پدر را همیشه حس میکنیم. نکتهای که باید به آن توجه کنید، آن است که از روز اول فکر نمیکردیم این همه سال بدون ایشان باشیم. هر لحظه این ۳۲ سال، همچون لحظه اولیه است.
آیا این تنهایی و عدم پیگیری توسط دوستان امام موسی صدر، شما را منفعل نکرد؟
این امید را دیگران ایجاد نکرده بودند که عدم پیگیری آنان، ما را منفعل کند. تازه نه تنها این دوره انتظار برایمان سخت است، بلکه فکر کردن به ۳۲ سال زندگی کردن پدر در حبس بیش از این ما را میآزارد. شاید اگر امید نداشتیم، این آزار هر لحظه به سراغمان نمیآمد.
آیا با توجه به این ۳۲ سال و عدم پیگیری جدی دوستان پدرتان، به خودتان نگفتید که چرا او اینقدر خود را وقف اینگونه افراد کرد؟
آیا از جایگاه پدرتان اظهار پشیمانی نمیکنید و نمیگویید کاشکی پدرمان فردی عادی بود تا این مدت، کنارمان باشد؟ هرگز. همواره پدر برایمان الگو بوده و هست و به ایشان افتخار میکنیم. از طرف دیگر، امام موسی صدر فقط برای اعضای خانوادهاش نبود که ما بخواهیم فقط به خودمان فکر کنیم. من در سن نوجوانی که پدرم را کنارم حس نمیکردم، برای جوانان جنبش امل بیشتر از خودم نگران بودم.
پیگیریهای برخی مسئولین ایرانی چگونه دیدید؟
بیشتر در حد شعار و خطابه بود. گاهی آنچنان حرفهای قشنگی در جلساتمان میزدند که هیجان زده و خوشحال میشدیم. اما بعدا هیچ نتیجهای را نمییافتیم.
برخی از منتقدان شما، معتقدند که خانواده امام موسی صدر عاطفی به قضیه ربوده شدن نگاه میکند و منطقی نمیخواهد بپذیرد که باید به دور از احساس این مسئله را حل کرد؟
واقعیت امر این است، آنهایی که میگویند قضیه تمام شده است، دلیلی برای ادعای خود ندارند و به نقل قول از متهمان این پرونده (شخص قذافی و همدستانش) اشاره میکنند. ممکن است، دلیل ما برای آنها متقاعد کننده نباشد منتها باید برای عدم وجود دلیل آورد؛ نه وجود. آیا فقط بر اساس مرور زمان میتوان حکم داد؟! کسانی که به حیات امام موسی صدر در حال حاضر اعتقاد ندارند، هیچگونه مستندی ندارند که عقلا و شرعا قابل استناد باشد. اصلا نگاه ما عاطفی نیست. پیامهایی که از سوی مسولین به ما منتقل شده است، این است که دولت لیبی گفته است بیایید با هم کمیتهای را تشکیل دهیم تا پیگیری کنیم یا شما به شخص قذافی کاری نداشته باشید، ما متهمی را به شما معرفی میکنیم، او را مجرم بدانید. اینها همه سناریوهایی است که دولت لیبی خواستارش است. این نظرات مبنای سیاسی دارد؛ نه حقوقی.
اصلا گذشته از مسائل حقوقی، از منظر شرعی هم اجازه نداریم، درباره حیات یا عدم حیات شخصی بر اساس اینگونه ادله سستی نظر دهیم. به نظر ما همه نظرات منتقدان، برای بهبود روابط با دولت لیبی است؛ نه حل شدن قضیه ربودن امام موسی صدر. برای همین، ما تا آزادی امام موسی صدر به فعالیتها و پیگیریهایمان ادامه خواهیم داد.