راز معمای شگفت انگیز ربوده شدن امام موسی صدر با وجود تحقیقاتی ۳۲ ساله هنوز در هاله ای از ابهام قرار دارد.
سارا هاشمی نیک
آنچه در این صفحات میخوانید روایتی است از عجیبترین و مرموزترین آدم ربایی قرن بیستم. راز این جنایت ۳۲ سال است که در میان اسرار سیاسی جهان و خاورمیانه مدفون گشته و هرچند همه کارشناسان اطلاعاتی و امنیتی مسئولیت این جنایت را متوجه کشور لیبی میدانند، هنوز کسی مسئولیت این آدم ربایی را به عهده نگرفته است. شاید فاش شدن راز این معمع در سالهای آینده سرنوشت بسیاری از کشورهای جهان را تغییر دهد.
روایتی که میخوانید براساس اسناد و مدارکی تهیه شده که دختر و داماد سید موسی صدر، قربانی درجه اول این آدم ربایی در اختیار نشریه سرنخ گذاشتهاند. طرابلس، ۲۴ اوت ۱۹۷۸اتومبیل سیاه رنگ تشریفات مقابل در باشکوه هتل الشاطیء طرابلس توقف کرد و سه مرد از آن پیاده شدند. یکی از آنها که لباس روحانی به تن داشت از همه بلندبالاتر بود. باربران هتل به پیشواز آمدند و چمدانهای مهمانان تازه وارد را به داخل لابی بردند.
روحانی بلندبالا و همراهانش هم وارد لابی شدند. مردی که کت شلوار تیرهای پوشیده بود و چهرهای بومی و نیمه افریقایی داشت به استقبال آنها آمد و گفت: «خوش آمدید آقای صدر... اینجا محل اقامت شماست. ملاحظه میفرمایید که ورود شما با جشن نهمین سالگرد انقلاب لیبی مقارن شده و ما در این هتل از بقیه مهمانان خارجی که برای شرکت در جشن آمدهاند پذیرایی میکنیم. امیدوارم از خدماتی که در هتل ارائه میشود راضی باشید. هر کم و کسری بود فورا مرا در جریان بگذارید» امام موسی صدر نگاه نافذی به مسئول تشریفات انداخت و با لبخند کمرنگی گفت: «متشکرم...» مرد لبخندی زد و گوشه لبش لرزید، سرش را کمی خم کرد و از امام و دوستانش خواست تا در معیت پیشخدمتی که قرار بود آنها را به اتاقشان راهنمایی کند، وارد راهروی باریکی شوند.
دو مردی که همراه امام موسی صدر به لیبی آمده بودند، یکی روحانی دیگری به نام شیخ محمد یعقوب بود و دیگری روزنامه نگار معروف لبنانی و صاحب امتیاز خبرگزاری «اخبار لبنان»؛ عباس بدرالدین. دو زن اروپایی از اتاقی خارج شدند و خنده کنان درحالی که به انگلیسی مشغول صحبت بودند، از کنار مهمانان تازه وارد گذشتند. مردی سیه چرده با دستار و لباس بلند سفید از سرراه کنار رفت تا سیدموسی و همراهانش مجال رد شدن از راهروی باریک را داشته باشند. عباس بدرالدین داشت برای شیخ محمد یعقوب ماجرایی را که در هواپیما اتفاق افتاده بود تعریف میکرد و هردو آرام میخندیدند. راهروهای باریک و تو در تو تمامی نداشت... بوی عود از لای در نیمه باز اتاقی به مشام میرسید.
بالاخره پیشخدمت و مسئول تشریفات جلوی اتاق ۳۵۱ ایستادند. امام و همراهانش وارد اتاق بزرگی شدند که در واقع محل ارتباط سه اتاق دیگر بود. بزرگترین اتاق به امام موسی صدر اختصاص داشت و دو اتاق دیگر برای همراهانش بود. وقتی پیشخدمت و مسئول تشریفات رفتند، شیخ یعقوب چمدانش را داخل اتاقش برد و عباس بدرالدین هم مشغول چیدن لباسهایش در کمد اتاق نشیمن شد. سیدموسی ولی همچنان کنار پنجره ایستاده و به آب نمای حیاط چشم دوخته بود. بدرالدین به او نزدیک شد و گفت: «نگران به نظر میرسید...» سیدموسی با لبخند نگاهش کرد و گفت: «نه... فقط امیدوارم این سفر به خیر بگذارد و نتیجهای که میخواهیم به دست بیاوریم.»
بدرالدین گفت: «خب البته، مذاکره با فردی مثل قذافی نگرانی هم دارد... به هرحال دفعه پیش بین شما و او اتفاقات ناخوشایندی افتاد برای همین تعجب کردم که بازهم قبول کردید به دیدن این مرد بیایید.» سید موسی دستش را روی شانه او گذاشت و گفت: «دل خودم هم چندان روشن نیست ولی من هرکاری از دستم بربیاید برای توقف برادرکشی و جلوگیری از تقسیم لبنان میکنم. وقتی آقای بومدین (رییس جمهور الجزایر) پیشنهاد کرد با سرهنگ قذافی هم صحبت کنم، به او گفتم که گمان نمیکنم صبحتهای ما به نتیجه برسد... گفتم که دفعه پیش بینمان اختلاف پیش آمد ولی خب... اگر این قدم را برنمی داشتم بعدها ممکن بود خودم را سرزنش کنم.»
خبر: امام موسی صدر در تاریخ ۲۴ اوت (۲ شهریور) سال ۱۹۷۸ به دعوت رسمی معمر قذافی، دبیر کل کنگره جماهیرخلق لیبی، برای انجام مذاکراتی درباره مسائل لبنان و فلسطین، وارد طرابلس، پایتخت لیبی شد. هتل الشاطی، ۲۷ اوت در یک غروب گرم و شرجی مدیترانهای، سید موسی صدر و شیخ محمد یعقوب در اتاق هتل الشاطی ء سر سفره افطار نشستهاند. چای، خرمای تازه، انگور، نان جو و ظرفی پر از بادام زمینی افطارشان است. سید موسی از شیخ محمد میپرسد: «استاد بدرالدین کجاست؟ یک ساعتی میشود که بیرون رفته!» شیخ خرمایی به دهان میگذارد و میگوید: «درلابی هتل داشت با چند نفر لبنانی صحبت میکرد... او هم مثل ما نگران است... این انتظار برای ملاقات قذافی طولانی شده و شک برانگیز است، فکر نمیکنید این رفتار کمی بیادبانه است؟ دیروز که آقای شحاطی به دیدنتان آمد چیزی در این باره نپرسیدید؟»
سیدموسی جرعهای چای مینوشد و میگوید: «وعده داد که همین امروز و فردا وقت ملاقات بگیرد. به او گفتم که ما زمان زیادی نداریم و من اول سپتامبر باید در فرانسه باشم... در این چند روز حتی نتواستهام با بچهها تماس بگیرم و ببینم حالام صدری چطور است... امیدوارم نگران نشده باشند.» ناگهان در اتاق باز میشود و عباس بدرالدین با حالتی اشفته وارد میشود. در دستش تعدادی روزنامه است که بعد از سلام و علیک آنها را به دست سید موسی میدهد. شیخ محمد میگوید: «خوش خبر باشی برادر!» بدرالدین با بدخلقی میگوید: «از قضا اصلا خبرهای خوبی ندارم... اینجا همه چیز مشکوک به نظر میرسد. این روزنامهها را نگاه کنید، از ورود بیاهمیتترین اشخاص به طرابلس خبر و گزارش نوشتهاند ولی حتی یک کلمه درباره ورود امام موسی صدر ننوشتهاند، در حالیکه امام مهمترین مهمان لبنانی آنهاست، به نظر شما عجیب نیست؟»
سیدموسی لبخندی میزند و میگوید: «حالا بنشین افطارت را بخور برادر...» اما بدرالدین ادامه میدهد: «تازه آن مصاحبه رادیویی هم که دیروز با شما انجام دادند، تا به حال پخش نشده... در ضمن براساس اطلاعات جسته گریختهای که من در صحبت با چندنفر از لبنانیان ساکن هتل به دست آوردهام، این قسمت دورافتاده هتل که ما را در آن اسکان دادهاند، زیر نظردستگاه اطلاعاتی لیبی است!» لحظاتی سکوت برقرار میشود. صدای آواز محزونی از دور دست به گوش میرسد. سیدموسی استکانی چای به دست بدرالدین میدهد و میپرسد: «راستی شما برای ویزای فرانسه اقدام کردید تا بعد از لیبی با من همسفر شوید؟» بدرالدین که تازه جرعهای چای نوشیده بود با دست محکم روی پایش کوبید و گفت: «مهمترین قسمت ماجرا را یادم رفت بگویم... اتفاقن برای همین موضوع با کاردار لبنان در طرابلس، آقای فرحات تماس گرفتم و جالب است بدانید که او اصلا از حضور ما در لیبی خبر نداشت! با تعجب پرسید مگر امام اینجا هستند؟! بعد با اصرار برای فردا شب افطار دعوتمان کرد و قرار شد در صورت موافقت شما به او خبر بدهم. وقتی میگویم همه چیز مشکوک است بیدلیل نیست!»
سیدموسی رو به بدرالدین پرسید: «توانستی با لبنان تماس بگیری؟» -نخیر! نمیدانم چطور است که امروز هم از صبح تا حالا موفق نشدهاند با شمارهای که بهشان دادهام تماس بگیرند، میگویند ارتباط برقرار نمیشود درحالی که این شماره خبرگزاری است و امکان برقراری ارتباط با آن همیشه وجود دارد... شما چطور؟ با فرانسه تماس گرفتید؟ سیدموسی که به فکر فرو رفته بود در سکوت از جایش برخاست. شیخ محمد به جای او جواب داد: «به ما هم همین را میگویند... مگر میشود خطوط تلفن بهترین هتل شهر اینقدر دچار مسأله باشد؟» بدرالدین و شیخ محمد یعقوب با نگاهشان مسیر حرکت امام موسی صدر را دنبال میکردند که در اتاق راه میرفت و هرازگاهی کنار پنجره توقف میکرد و به بیرون چشم میدوخت. انگار هر دو منتظر تصمیم او بودند...
سید موسی ناگهان سربرداشت و مستقیم در چشمهای عباس بدرالدین و بعد شیخ محمد یعقوب خیره شد و شمرده و آرام گفت: «شما هم مثل من خوب میدانید که در این سفر که به دعوت رسمی خودشان انجام شده، به اندازه کافی به ما بیحرمتی شده است، این رفتار البته به دلیل اختلاف دیدگاههای ما درباره آینده لبنان و تفاوت عقاید سیاسی ما با قذافی رفتار دور از ذهنی نیست... اما فراموش نکنید که ما به خاطر هدف بزرگی اینجا هستیم. هدف ما مذاکره برای حفظ یکپارچگی لبنان، برقراری صلح بین مسیحیان و مسلمانان و جلوگیری از توطین فلسطیان آواره در جنوب لبنان و تلاش برای بازگرداندن آنها به کشورشان است... میدانید که قذافی کاملا برعکس ما، معتقد به بیرون راندن مسیحیان از لبنان و برهم خوردن آتشبس و آرامشی است که ما برایش زحمت زیادی کشیدهایم، میدانید که قذافی میخواهد صلح اسراییل و فلسطین به هرقیمتی سربگیرد حتی اگر به آوارگی همیشگی فلسطینیها و اسکان دادنشان در لبنان و تجزیه لبنان به چند بخش منجر شود.
ما اینجاییم تا جلوی این اتفاق را بگیریم و این هدف کوچکی نیست دوستان من که به خاطر کمترین ناملایماتی پاپس بکشیم... ما چند روز دیگر هم صبر میکنیم، طبق قرارمان تا اول سپتامبر و اگر بازهم این مذاکره سرنگرفت، آن وقت لیبی را ترک میکنیم و عازم پاریس میشویم» خبر: رسانههای جمعی لیبی اخبار مربوط به سفر امام موسی صدر به لیبی را مسکوت گذاشتند. امام که عادت داشت در سفرهای خود هرروز با مجلس اعلای شیعه و خانواده خود تماس بگیرد از ۲۴ اوت هیچ تماسی با خارج از لیبی نداشت. حتی عباس بدرالدین رییس خبرگزاری اخبار لبنان که فقط برای پوشش خبری این سفر همراه امام بود هم در آن تاریخ هیچگونه ارتباطی با لبنان برقرار نکرد. هتل الشاطی ء، ۳۱ اوت اسعد مقدم خبرنگار جوان لبنانی، بیحال از گرمای ظهر تابستان در لابی هتل الشاطیء روی مبل حصیری لمیده و مشغول مرور اخبار روزنامه هاست. چند توریست فرانسوی با چمدانهایشان در گوشه دیگر لابی نشستهاند و پیشخدمتها در تکاپو برای اسکان دادن مهمانان تازه واردند.
ناگهان در لابی باز میشود و نور تند آفتاب با موجی از گرد و غبار به درون تالار سرازیر میشود. سه مرد با لباسهای رسمی و قدمهای سریع وارد میشوند. یکی از آنها به سراغ مسئول پذیرش هتل میرود و میگوید: «با اتاق ۳۵۱ تماس بگیرید.» اسعد که با شنیدن شماره اتاق خواب از سرش پریده روزنامهها را به کناری میگذارد، شم روزنامه نگاریاش میگوید که اتفاق خاصی درحال رخ دادن است. از پنجره بیرون را نگاه میکند و اتومبیلهای تشریفات را میبیند که منتظر ایستادهاند. سه مرد عالی رتبه هم همچنان در انتظارند. اسعد میداند که ساکنان اتاق ۳۵۱ چه کسانی هستند. چند دقیقه بعد امام موسی صدر و همراهانش در لابی هتل حاضر میشوند. عباس بدرالدین کلید را به مسئول پذیرش تحویل میدهد و همراه مردان به سمت در خروجی میروند.
اسعد سریع خودش را به بدرالدین میرساند: «سلام برادر، کجا انشاءالله؟» بدرالدین سری تکان میدهد و آرام میگوید: «عازم دیدار با قذافی هستیم...» اسعد همچنان که آنها را به بیرون هتل بدرقه میکند میگوید: «کی قرار است به لبنان برگردید؟» عباس بدرالدین باعجله جواب میدهد: «راستش قرار است فردا یا پس فردا به پاریس برویم...» اسعد دست او را میفشارد و میگوید: «امیدوارم با اخبار خوشی برگردید... موفق باشید.» عباس بدرالدین لبخند میزند: «به امید دیدار» اسعد در سایه سردر ورودی هتل میایستد و سوار شدن سید موسی صدر و همراهانش را به اتومبیلهای تشریفات دولت لیبی تماشا میکند. خبر: سید موسی صدر و همراهان آخرین بار حدود ساعت یک بعد ازظهر روز ۳۱ اوت در حالی که از هتل الشاطی بیرون رفتهاند تا سوار ماشینهای تشریفات شوند و به دیدن قذافی بروند، دیده شدهاند.
قذافی بعدها اعلام کرد که این دیدار هیچوقت صورت نگرفت زیرا به او خبر دادند که امام موسی صدر بیخبر لیبی را ترک کرده است. هتل هالیدی این، رُم، اول سپتامبر اول سپتامبر، رم –ایتالیا، مارگریتا، نظافتچی هتل، با کوهی از ملافه چرک که روی چرخ دستیاش ریخته، از اتاق ۷۱۰ بیرون میآید و در را پشت سرش میبندد. چشمش به مرد غریبهای میخورد که ظاهری عجیب دارد و تا به حال در هتل او را ندیده است. مردی است ۳۰-۳۵ ساله با قدی متوسط که مثل عربها لباس پوشیده و کلاه عجیبی هم به سر دارد و با بیقراری در فاصله بین آسانسور و اتاق ۷۰۱ قدم میزند. مارگریتا همین طور که از کنارش رد میشود فکر میکند شاید هم لباسش نوعی لباس روحانی باشد...
به هرحال چیز غریبی در وجود این مرد توجهش را جلب کرده است. هنوز به اسانسور نرسیده که درب آسانسور باز میشود و مرد عرب دیگری همراه جوزپه، باربر هتل وارد راهرو میشود. او ریزنقش و لاغراندام است و لباس شخصی سادهای به تن دارد. با دستپاچگی به سمت مرد روحانی میرود، چیزی به او میگوید و از باربر میخواهد چمدانها را به اتاق ۷۰۱ ببرد. جوزپه وارد اتاق ۷۰۱ میشود و سه چمدان بزرگ را داخل اتاق میگذارد و بیرون میآید. مرد ریزنقش چند اسکناس در دست او میگذارد و خودش وارد اتاق ۷۰۲ میشود. مرد روحانی هم به اتاق ۷۰۱ میرود. جوزپه به سمت مارگریتا میرود و میگوید: «آدمهای عجیبی به نظر میرسند، این طور نیست؟» مارگریتا با خنده به پولی که توی دست اوست اشاره میکند: «اگر بگویی چقدر بهت انعام دادهاند میتوانم بفهمم چقدر عجیب هستند!» جوزپه شروع به شمردن اسکناسها میکند: «یک، دو، سه، چهار، پنج هزار لیره!» و با چشمان گرد شده به مارگریتا نگاه میکند که اوهم از تعجب خشکش زده: «په په امروز روی شانسیها! حالا این اقایان پولدار کجایی هستند؟» جوزپه با تردید میگوید: «فکر کنم عربند... تازه پیترو پول ۱۰ روز اقامتشان را پیش پیش ازشان گرفت، چون به نظرش ظاهر خوشایندی ندارند و نمیشود بهشان اعتماد کرد.»
صدای باز شدن در اتاق ۷۰۲ پچ پچ باربر و نظافتچی را نیمه تمام میگذارد. مرد لباس شخصی با کیف دستی سیاه کوچکی که موقع آمدن هم به دست داشت از اتاقش خارج میشود و به اتاق ۷۰۱، اتاق مردی که لباس روحانی به تن داشت، میرود. موقع وارد شدن به آن اتاق لحظهای جلوی در درنگ میکند و نگاه سرشار از سوء ظنی به مارگریتا و جوزپه میاندازد. نگاهی که باعث میشود آن دو زود جل و پلاسشان را جمع کنند و به سمت آسانسور بروند. چند دقیقه بعد دو مرد عرب بدون چمدانهایشان از اتاق ۷۰۱ بیرون میآیند. مردی که هنگام ورود به هتل لباس روحانی به تن داشت، این بار لباس شخصی پوشیده است. آنها کلید اتاقها را به مسئول پذیرش هتل تحویل میدهند و بدون هیچ توضیحی از هتل خارج میشوند.
خبر: دولت لیبی در جواب دولت لبنان که ناپدید شدن امام موسی صدر و همراهانش را پی گیری میکند اعلام کرد: امام موسی صدر و همراهانش روز ۳۱ اوت با پرواز شماره ۸۸۱ آلیتالیا لیبی را به قصد رم ترک کردهاند. وسایل و مدارک سید موسی صدر و شیخ محمد یعقوب هم در هتل «هالیدی آن» رم پیدا شده است. درحالی که باربر، نظافتچی و سایر کارکنان هتل پس از دیدن عکس امام و همراهانش به اتفاق اعلام کردهاند که این چهرهها را هرگز پیش از این ندیدهاند و بررسی فرم پذیرش هتل نشان میدهد دو مرد عربی که با پاسپورت و وسایل امام موسی صدر و شیخ محمد یعقوب وارد هتل شدهاند، اسمهایشان را در فرم پذیرش با املای غلط نوشتهاند. از امام موسی صدر و همراهانش از آن تاریخ تا امروز خبری در دست نیست و بر اساس شواهد و مدارکی که در ادامه میخوانید آنها در زندانهای لیبی در اسارت معمر قذافی به سر میبرند.