امروز داستان۱۷۳;های جالبی شنیدیم. اولین اتفاق جالب را خانمی تعریف کرد که آمد جلوی غرفه و گفت شناختی از امام ندارد و کتاب خواست. امید محرومان را گرفت برای خواندن. گفت من اسم امام را در کتاب دا شنیدم.
ماجرا برایم جالب شد؛ گفت در کتاب دا نویسنده میگوید در خانه بچگیاش عکس امام موسی صدر همیشه روی دیوار بود و پدرش حساسیت خاصی روی آن داشت. جالب اینجاست که این کتاب را بسیاری خواندهاند اما تا امروز کسی این نکته را ندیده بود. خیلی تشکر کردم بابت نکته ای که گفت. به نظرم خوبست بعدا با خانم زهرا حسینی، راوی کتاب صحبتی بکنیم.
برنامه حضور مهمانان غرفه امروز آماده شد و در غرفه زدیم. فردا دکتر طباطبایی مهمان غرفه است و حتما روز شلوغی خواهد بود. این چند روز بیشتر افراد سراغ کتابی و حرفی از خود امام هستند تا مطلبی دربارهاش. متاسفانه نبودن کتابهای نای و نی و ادیان در خدمت انسان کارمان را خیلی سخت کرده است. الان غیر از کتاب رهیافتهای اقتصادی مجموعه پرتوها و تفسیر قرآن امام هست. از الان دعا میکنیم سال بعد این دو کتاب چاپ شده باشند!
سی دی گفتارها، مثل سال قبل خواهان زیادی دارد. شنیدن صدای خود امام، آنهم فارسی برای همه جذاب و شیرین است. امسال هم افراد زیادی فرم عضویت موسسه را پر میکنند. آنهایی هم که سال قبل عضو شده اند میایند سوال می کنند که چرا فقط از یک همایش با خبر شده اند. میگویم: همان یک برنامه در تهران برگزار شد. قرار بود امسال برنامه هایی برگزار شود که هر کدام به دلیلی لغو شد.
بعدازظهر، سارا شریعتی خیلی ناگهانی به غرفه آمد. به عادت سال قبل که غرفههایمان در یک راهرو بودند، آمده بود سراغ خانم صدر، یا به قول خودش حورا خانم، را بگیرد. همانجا صحبت کردیم تا روزی را از قبل تعیین کنند برای حضور در غرفه. فرزندان دکتر شریعتی به غرفه امام موسی صدر که میایند، برمیگردند به خاطرات کودکی؛ به روزهایی که پدر نبود، اما امام بود. لحن صدایشان و برق نگاهشان تغییر میکند وقتی به یاد آقا موسایی میافتند که میزبانشان بود بعد از دست دادن پدر. سارا شریعتی چند دقیقه ای که در غرفه نشست از امام و خاطرات آن روزها گفت.
روبرویش عکس صدرالدین صدر، فرزند امام در همایش سال ۸۱ دانشگاه تهران بود. عکس را که دید، نشناخت. وقتی اسم «صدری» را شنید، کاملا هیجان زده شد. گفت: اصلا فکر نمیکردم صدری باشد. دوباره برگشت به خاطرات آن روزها و سرنوشت دو خانواده. نگاهش بین عکس فرزند امام و خود امام که روی بنر غرفه کار شده میچرخید. آخر سر گفت: همه بچههای امام زیبا هستند، اما هیچکدام برق نگاه امام را ندارند. نگاه او چیز دیگری بود.
این حرفها، با این احساس، ناخودآگاه آدم را میبرد به ۳۳ سال پیش؛ زمانیکه امام موسی پناه خانوادهای شد که آن روزها کمتر کسی حتی بهشان تسلیت گفته بود. بچههایی که امروز هرکدام برای خود جایگاهی دارند، اما در غرفه امام، همان حس ۳۳ سال پیش برایشان جریان دارد.