همین مردمی که از مرگ میترسیدند و در مقابل دشمن احساس حقارت میکردند،
به جایی رسیدند که شهادت افتخار آنها شد. در یکی از روستاهای جنوبی جوانی
شهید شده بود. به اتفاق امام موسی برای دیدار از خانواده این شهید رهسپار
خانه آنان شدیم.
مادر پیری بود شصت ساله. فرزند جوانش لیسانسیهای بود که در مدرسه شهر تدریس میکرد. این جوان که به شهادت رسیده بود، تنها جوان خانواده محسوب میشد. پیرزن شوهر نداشت، بچه دیگری نداشت و فقط یک فرزند برومند داشت و او را هم در را ه مبارزه تقدیم کرده بود. به خانهاش رفتیم. خانهای بود محقر و کوچک مردم نیز در خانه او و اطراف خانه جمع شدند. امام موسیصدر درکنار اتاق بر زمین نشست، عدهای از بزرگان نیز در داخل اتاق جمع شدند. پیرزن سرتاپا سیاه پوشیده در جلوی او نشسته بود و هیچ نمیگفت. اما یکباره شروع به سخن کرد، با حالتی عصبانی و صدایی مرتعش.
من فکر کردم که میخواهد به امام موسیصدر پرخاش بکند و بگوید چرا فرزندم را از من گرفتی و در این مبارزه او به شهادت رسید، اما دیدم این زن برخاست و شروع به صحبت کرد و با آن حالت عصبانیت فریاد برآورد که: «ای امام موسی! تو چرا اردوگاه برای زنان تأسیس نکردهای تا من بتوانم در آن اردوگاه آیین جنگاوری بیاموزم و من نیز به افتخار شهادت نائل شوم.» از این نمونهها زیاد دیده میشود. کسانی که عزیزان خود را در راه مبارزه از دست میدهند، با چنین روحیهای در مقابل دشمن میایستند.
مردمی آنچنان ضعیف، عقدهای و ناراحت با این مبارزات، به چنین مردمی مبدل میشوند. این بزرگترین افتخار امام موسی استدر شهر بعلبک از خانوادهای دو جوان به شهادت رسیده بود. هنگامی که به دیدار خانوادهآنان فتیم، پدر میگفت: «ای امام موسی! ناراحت مباش، من دو فرزند خودم را تقدیم تو کردهام، سه پسر دیگر نیز باقی ماندهاند و بعد زنم و خودم پنج نفر میشویم، که آماده شهادتیم.»
بزرگترین اصلی که در زندگی هر انسان باید درنظر گرفت، حرکتی است که شخص در تاریخ به وجود میآورد. تغییر و تحولی است که در مردم زمان خود به وجود میآورد. امام موسی کسی است که مردمی فقیر و محروم و ترسو را به مردمی مبارز مبدل کرده است، که هماکنون در مقابل تمام دشمنان داخلی و خارجی، آنچنان شجاعانه میجنکند و به استقبال شهادت میروند که در تاریخ نظیر نداشته است.
کتاب لبنان، گزیدهای از مجموعه سخنرانیها و دست نوشتههای شهید چمران، ص۸۹