همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادرزاده نشدهاند. این را بسیار شنیده بودم. از مادرم و از دوستان. این را بسیار شنیده بودم و بیش و کم این معنی از آن استفاده میشد که جز به اتحاد و اتفاق نمیتوان همه چیز را دانست.
باید یکی یکی گردهم آمد و همگان شد تا همه چیز را بتوان دانست. این روزها جملهای دیگر در ذهنم دارد تکرار میشود. نمیدانم چطور به ذهنم وارد شد ولی وقتی وارد شد، ماند. ماند و تکرار شد. جملهای که ذهنم را درگیر خود کرده این است: «همه چیز را همگان دارند و همگان هنوز از مادرزاده نشدهاند.» این یعنی باید یک یک آمد، دور هم جمع شد، دستها را گشود و بضاعتها را گذاشت وسط و... همگان شد، که: همه چیز را همگان دارند و همگان هنوز از مادرزاده نشدهاند.
و البته این قاعدهها برای وقتی است که حضرات معصومین را کنار بگذاریم و حساب و کتابها و اندازههایمان را بیاوریم در میان فرزندان غیر معصوم جناب آدم (ع). اما در همین محیط نیز افرادی هستند که تو گویی به تنهایی همگانند و فراموش نکردهایم که همه چیز را همگان دارند و همگان دانند... و خیلی ادعای بزرگی نیست اگر بگوییم موسی صدر یکی از آنهاست که به تنهایی همگان بود؛ در خَلق و خُلق و منطق و به تنهایی رشک همگان بود...
و البته هست. رشک همگان بود در صورت و سیرت و... و اسارتش نیز شاید به همین دلیل بود. امروز بیش از سی و یک سال است که فرزندان لبنان و علاقمندان و نیازمندان فکر و اندیشه و روشنی بصر و سایه قامتش بیهمه چیز شدهاند... که او به تنهایی همگان بود و آنچه خوبان همه داشتند را به تنهایی داشت.
ای مهربان پروردگار!
ای صاحب کل شیء! چشم انتظاران را بیش از این چشم به راه و گوش به زنگ مپسند!