اول نوبت دکتر سوسن شریعتی بود که بیاید و چند دقیقهای در غرفه «آقا موسی» بنشیند و به قول خودش برگردد به سی و چندسال قبل.
مهدیه پالیزبان
از امروز مهمانهای غرفه یکی یکی آمدند: اول نوبت دکتر سوسن شریعتی بود که بیاید و چند دقیقهای در غرفه «آقا موسی» بنشیند و به قول خودش برگردد به سی و چندسال قبل. دکتر شریعتی از خاطراتش از آقا موسی تعریف کرد؛ خاطراتی درباره روزهای بعد از فوت دکتر شریعتی که امام صدر شد پناه خانواده دکتر. دکتر سوسن، مانند خیلیهای دیگر در این چند روز، سراغ خانم صدر را گرفت؛ ایشان در غرفه نبود، اما دختران آقا موسی و دکتر تلفنی با هم صحبت کردند تا خاطرات سالهای دور را مرور کنند.
خانم دکتر شریعتی از غرفه موسسه و تلاش دوستان در این غرفه بسیار تشکر کرد و رفت.
مهمان دیگر غرفه، استاد خسروشاهی بود که با ظاهری متفاوت از آنچه دیده بودیم به نمایشگاه آمده بود، اما باز هم بچههای موسسه امام صدر او را شناختند. استاد هم چند دقیقهای در غرفه نشستند و از تلاش موسسه تقدیر کردند.
استقبال مردم، مقل همیشه، چیزی فراتر از خریدن چند کتاب بود. اینکه خیلیها همینجا با امام صدر آشنا میشوند و ما کتابها را برایشان توضیح میدهیم، بخشی از ماجراست، جوانانی که با دیدن تصویر امام موسی بر دیوار غرفه یا راهشان را کج میکنند، یا با صدای بلند میگویند «اِ، امام موسی صدر!»
چند لحظهای مشغول تماشای تصویر و شنیدن صدای امام میشوند و از سرنوشتش سوال میکنند و میگویند دوست دارند کاری درباره امام کنند؛ جوانی اهل جیرفت کرمان بود. کتابی خرید و درباره کتاب گرفتن از موسسه سوال کرد. گفت منطقه جیرفت امام صدر را نمیشناسد و خیلی به آشنایی چنین کسی نیاز دارد. باید به هر شکل ممکن امام را معرفی کرد.
دختر جوانی، دانشجوی معماری زنجان، به غرفه ما که رسید، از دوستانش جدا شد تا درباره امام حرف بزند. امام را از صحبتهای دکتر طباطبایی در تلویزیون شناخته بود. آرام، لطیف و با احساس از امام حرف میزد و میگفت دلم میخواهد کاری برایش کنم. برای بودنش، آزادیاش.
کس دیگری پیشنهاد راه اندازی یک نشریه میداد. نفر دیگری گفت کتاب عکس از امام منتشر کنید. وکیلی مدتها در غرفه ایستاد و با شور و هیجان تمام گفت: من حقوقدان هستم، اما اگر روزی این مردک دیوانه (قذافی) بخواهد به ایران بیاید، حاضرم خودم او را نابود کنم!
اگر کسی فکر میکند تا امروز برای رهایی امام صدر همه تلاشش را کرده است، باید امروز در غرفه میبود تا حرفهای مرد میانسالی را بشنود که به ما گفت هنوز کاری برای امام نکردهاید. هر وقت به جایی رسیدید که جانی در بدن نداشتید، آنوقت میتوانید بگویید هرکاری از دستمان برمی آمد انجام دادیم، اما الان نه!
این حرف را مرد میانسال دیگری هم زد، با تاسف زیاد از زندانی بودن چنین مردی و تلاش نکردنهای دولتمردان برای آزادیاش، به ما گفت: اما شما به تلاشتان ادامه بدهید. ما هم به آنان اطمینان دادیم، هنوز اول راهیم و این تلاش تا آزادی امام موسی ادامه دارد، انشاالله