امروز، روز خاطرههای غرفه موسسه امام بود. دو مهمان عزیز که قرار بود هر کدام در یک روز جداگانه بیایند، با هم به غرفه آمدند و روز خاطره انگیزی را رقم زدند؛ حبیبه جعفریان و دکتر صادق طباطبایی.
مهدیه پالیزبان
مهمان ناخواندهای هم داشتیم؛ حسن مولادوست، نویسنده کتاب «مردی که زنده میماند» که البته او را نمیشناختیم. خودش را معرفی کرد، و با همه اصرار ما، به داخل غرفه نیامد و به تشکر و خسته نباشید گفتن به ما بسنده کرد. از او دعوت کردیم به موسسه بیایند و برایش گفتیم که کتابش فروش بسیار خوبی دارد و یکی از گزینههای ماست که به بازدیدکنندگان توصیه میکنیم آن را بخوانند.
مجموعه روایت فتح درباره امام موسی صدر، که امروز بعد از ۳سال انتظار منتشر شده بود، را به او هدیه دادیم.
قبل از رسیدن بعدازظهر و مهمانها، مردم آمدند و رفتند. جوان پوستر امام را گرفت و چند قدمی که از غرفه دور شد، آن را بوسید. امروز بسیاری پوستر امام را میخواستند. عکس رنگی و خندان امام را میخواستند که نداشتیم. چند عکس را هم برای چند نفر با بلوتوث فرستادیم. در این چند روز، بعد از سوال درباره سرنوشت امام صدر، مردم بیشتر از همه درباره خانواده امام سوال میکنند. وقتی میشنوند دختر ایشان در تهران است، هم تعجب میکنند و هم مشتاق میشوند فرزند امام را ببینند و سوال میکنند خانم صدر کی در غرفه هستند. ما هم، از دادن جواب مشخص معذوریم، چون برنامه ایشان را نمیدانیم.
خانواده دکتر شریعتی، در این چند روز، مهمان که نه، پای ثابت غرفه ما بودند. نام امام صدر، آنان را بیاختیار جذب اینجا میکند. احسان شریعتی هربار که به نمایشگاه آمده و از اینجا رد شده، چند دقیقهای ایستاده و حرف زده است. هرچند هیچوقت حاضر نشد در غرفه بنشیند، اما همیشه عکسهای آقا موسی را تماشا میکند و سراغ خانوادهاش را میگیرد. امروز هم دکتر احسان سری به غرفه زد و سراغ عکسهای مراسم چهلم دکتر را گرفت. خوشبختانه کتاب خاطرات دکتر طباطبایی در غرفه بود و عکسها را نشانش دادیم.
دکتر شریعتی سراغ مصاحبههایی را هم گرفت که موسسه چندسال قبل با خانواده شریعتی انجام داده بود. ما هم گفتیم انشالله چاپ میشود. حبیبه جعفریان، روزنامه نگاری و نویسندهای که دارد کتابی درباره امام مینویسد، مهمان اعلام شده ما بود که با کمی تاخیر به غرفه آمد. در روزهای قبل چند نفری، که داستان مادام ملیحه را در ویژه نامه هفته نامه همشهری جوان خوانده بودند، سراغ کتاب خانم جعفریان را گرفتند، که گفتیم در حال نوشته شدن است.
داستان جذاب و تکان دهنده مادام ملیحه حبیبه جعفریان باعث شد به محض ورود به غرفه صحبتها و سوالهایمان شروع شود و تا حدود دو ساعت بعد ادامه پیدا کند. جعفریان با لحنی آرام و صبور به همه سوالهایمان جواب میداد و از «آقای صدری» که شناخته بود حرف میزد. وقتی او در حال تعریف بود، دوستمان، باران محسنی، خبرنگار ایسنا در مشهد که به دیدنمان آمده بود، آرام آرام اشک میریخت. باران گفت روزی خود امام را اینجا میبینیم، بدون تردید. جعفریان درباره جاهایی که برای شناختن امام رفته است، آدمهایی که دیده و سوالاتی که هنوز ذهنش را مشغول کرده است، حرف زد.
ما هم گفتیم در این آشفتگی و جذب شدن تنها نیست و بسیاری مانند او، موسی صدر سوال و جواب ذهن و دلشان است. به جعفریان درباره خاطرات و حس خانواده شریعتی به امام صدر گفتیم. کتاب دکتر طباطبایی باز هم به کمکمان آمد تا عکسهای مراسم چهلم شریعتی را نشان خانم نویسنده بدهیم. همچنین عکس فوق العاده ملیحه در آغوش پدر را. جعفریان از حضور در غرفه و صحبت با ما ابراز خوشحالی کرد و ما مدام تاکید کردیم که بیصبرانه منتظر خواندن داستان امام صدرمان با قلم او هستیم.
دکتر صادق طباطبایی مهمان دیگر غرفه بود که بطور ناگهانی اعلام کرد به غرفه میآید. به همین دلیل از او برای حضور دوباره قول گرفتیم تا بتوانیم به آنهایی که از ما قول گرفتهاند حتما آمدن دکتر را بهشان اطلاع دهیم، خبر دهیم. احسان شریعتی هم به دیدن دکتر آمد و چند دقیقه با هم گفتوگو کردند. با تذکر چند باره ماموران انتظامات، روز پرخاطره ما در نمایشگاه کتاب تمام شد.