به این جمله مى توان فکر کرد که برخى فلاسفه و اندیشمندان معاصر بر این باورند که دوره اى که ما در آن زندگى مى کنیم عصر مدرنیسم است.
اندیشمندى که باید از نو شناخت
دکتر سید جواد میرى*
مترجم: محمد خیریان
به این جمله مى توان فکر کرد که برخى فلاسفه و اندیشمندان معاصر بر این باورند که دوره اى که ما در آن زندگى مى کنیم عصر مدرنیسم است. این سخن به معناى جنگ تمام عیار نیروهاى مدرنیته علیه سنت ازلى perennialism) است، که ایده وحى را گرانیگاهش تلقى مى کند / این جنگ تمام عیار تنها به یک حوزه محدود نمى شود؛ زیرا حوزه هاى تحت نفوذ سنت یکى نیستند، بلکه داراى چند وجه هستند که همه در یک اصل وحدت آفرین عمومى شریکاند. از این اصل وحدت آفرین از لحاظ متافیزیکى به اصول موضوعه (first principles) تعبیر مى شود.
اگر این تمایز صحت داشته باشد، بایستى متفکرین اقصى نقاط عالم را به دو دسته عمده مدرنیستها و سنت گرایان طبقه بندى کرد. یعنى معتقد باشیم دسته اى از متفکرین هستند که ایده وحى را از دیدگاه خداشناسانه آن قبول دارند و اهمیت تعقل را از لحاظ متافیزیکى مى پذیرند؛ در حالى که اردوگاه دیگر ایده وحى را به عنوان منبع دانش رد کرده و هر گونه امکان تعقل فراتر از حوزه استدلال را انکار مى کند / به عبارت دیگر، سلسله مراتب دانش در گفتمان مدرنیته انکار شده و در عوض مفهومى خطى از واقعیت ارائه شده که در آن مرتبه وجود تا حد محسوسات تنزل یافته و حتى منطق نیز به عنوان ابزارى در دست حواس است، نه اینکه مشتهیات به عنوان حوزه اى تحت نظارت عقلى باشد که توسط فردى اندیشمند پرورش یافته است.
این تفاوت هاى متافیزیکى مطمئناً موجب ایجاد خط مشى هاى متفاوت خواهد شد؛ مانند جهان بینىها که در زمره یکى از اساسىترین موارد تعیین کننده در زندگى هر فرد و جامعه است / به طور کلى امروزه جهان از لحاظ اقتصادى، سیاسى، فرهنگى، نظامى، آموزشى و غیر اینها با اصول مدرنیته اداره مى شود که تلاش براى فهرست بندى مرزهاى جهان بینى مدرن را به شکلى عملى بى نتیجه مى کند / از طرف دیگر امروزه تقریباً هیچ کشور یا نظامى در هیچ نقطه اى از جهان وجود ندارد که با اصول سنت اداره شود.
به عبارت دیگر هرگونه تلاش براى بحث درمورد هر جنبه از یک نظام سنتى به ناچار به سمت مفهومى آرمانشهرى سوق پیدا مى کند که یا توصیفى از یک آینده محتمل است یا نقدى از زمان حالى است که برترى دارد / اما بنده توصیف چنین آینده اى را به متفکران سنت گرا واگذار مى کنم و در عوض کارى را آغاز مى کنم که به نظر مى آید در میان جوامع فکرى جهانى به آن کمتر توجه شده، جوامعى که از لحاظ سیاسى چپ یا راست و از لحاظ متافیزیکى مدرنیست یا سنت گرا هستند.
زمانى که از لحاظ سیاسى به مقولاتى همچون سوسیالیزم یا سرمایه دارى یا سیاست هاى سوسیال دموکراسى مى اندیشیم، برخلاف رویکردهاى لیبرال دموکراتیک، ترجیح مى دهیم که ارتباط دین از لحاظ ترکیب فردى و اجتماعى آن گونه که زمینه ظهور مفهوم راست و چپ در اروپا را فراهم کرد، نادیده بگیریم. اروپایى که از لحاظ تئولوژیک تحت تأثیر مذهب کاتولیک بود و حوزه هاى واقعیت را به مقدس و سکولار (sacred and profane) تقسیم کرد و در نهایت در شرایط پسامسیحیت (post- Christian era) منجر به پس راندن مقدسات به درون ذهن افراد شد. این رویکرد عارى از هر گونه اهمیت عملى براى مدیریت مدنى مسائل سیاسى بود.
با وجود این هرگاه ما از لحاظ متافیزیکى درمورد پرنیالیسم (اندیشه هاى ابدى-ازلى) در مقابل مدرنیسم مى اندیشیم، به نظر مى رسد ما به سمت رویکردى از واقعیت حرکت مى کنیم که نقش افراد انسانى را به حوزه فردى فعالیتها محدود مى کند که هیچ رابطه اى با مسائل اجتماعى -سیاسى ندارد. این تعیین مرز عملى با فرضى کیهان شناختى صورت مى گیرد که هیچ ارزش سنتى براى جنبش هاى اجتماعى قائل نیست؛ چون این نوع از فعالیتها ترجمان سنت شکنى هاى مدرن است که هیچ گونه ارتباطى بنیادین با حقیقت ازلى ندارد.
اعتبار متافیزیکى این عقیده هر چه باشد، بایستى بدانیم که پیامدهاى سیاسى این رویکرد براى مسلمانانى که تحت حکومت هاى استعمارى یا خودکامه زندگى مى کنند، فاجعه بار خواهد بود؛ زیرا این مسئله مى تواند منجر به نسخه اى براى تسلیم شدن در برابر وضعیت واپس گرایانه امور شود / تصادفى نیست که متفکران سنت گرا در اروپا و امریکا تمایل به سکوت سیاسى دارند، در حالى که در اغلب جوامع مسلمان این متفکران تمایل به قدرت هاى خودکامه دارند یا در تأیید آنها سکوت مى کنند.
حال سؤال این است که چگونه مى توان درگیر سیاست شد، ولى از لحاظ متافیزیکى هیچ وابستگى به چپ یا راست نداشت و موضع خود را از رویکرد پرنیالیستها به مسئله افراد انسان متمایز کرد باید تأکید کرد که متفکرین معتقد به اندیشه هاى ازلى- ابدى (مکتب پرنیالیست) قطعاً معتقد به تبدیل و تغییر هستند، اما مرزهاى تغییر را به حوزه فرد یا حداکثر مجموعه اى از افرادى محدود مى کنند که جهان بینى متافیزیکى یکسانى دارند و نماینده آن، شخصیت محورى خاص خود یا مرشد مى باشد / به نظر مى رسد از خلال پیچیدگى این اتحادها و جناح بندى هاى داراى اهمیت جهانى هم از لحاظ فکرى و هم از لحاظ سیاسى است که اهمیت سید موسى صدر (مشهور به امام موسى صدر) وجایگاهش در مسئله مدرنیسم در مقابل سنت، ارزشى فراوان مى یابد؛ زیرا موضع او از لحاظ متافیزیکى شبیه به پرنیالیسم (اندیشه هاى ازلى - ابدى) است، در حالى که سیاست سنت گرایان را به همراه ندارد.
به عبارت دیگر در حالى که امام موسى صدر روح مدرنیسم را محکوم مى کند، هیچگاه خود را محدود به نقش سنتى مراجع دینى محافظه کارى نمى کند که در بیشتر موارد با تغییرات وسیعى که در جوامع بشرى رخ داده و چالش هاى بزرگى که این دگرگونىها براى اندیشمندان متعهد که معتقد به خلافت الهى به عنوان مبدأ وجود بر روى زمین ایجاد کرده، همگام و هماهنگ نبودهاند. امام موسى صدر در راه خود تنها نبود، زیرا سلسله اى از اندیشمندان وجود داشتهاند که مدرنیسم را به عنوان اصلى براى وجود محکوم کردهاند، درحالى که به گذشته نقد وارد کرده و از سیر واپس گرایانه امور در زمان حال ناراضى بودهاند. از دیدگاه آنان سرنوشت انسان واقعیت قطعى ناشى از تقدیرى کور نیست بلکه امرى است که انسانها بایستى تلاش کنند به آن قالب ببخشند، همان گونه که تقویم در زبان قرآن در بهترین حالت خود از اصولى ازلى تبعیت مى کند که بدون این سیر سقوط ملتها به زودى آغاز خواهد شد.
هر چند این دیدگاه از لحاظ سیاسى به معناى شرکت فعالانه در مسائل جامعه و جهان، ولى خارج از هر گونه حزب بازى است؛ اما از دیدگاهى کلىتر به معناى مشارکت در مسائلى است که اهمیت دارد و پدید آورنده سعادت و رفاه همه جانبه جوامع است؛ زیرا در اسلام هیچ تمایزى از این نظر میان ساحت قدسى و غیر مقدس نیست. از لحاظ فکرى نیز این دیدگاه بر اساس جهان بینى مذهبى است که مبتنى بر فرهنگ، عادت، سنتها یا تقلید نیست، بلکه بر اساس انتخاب آگاهانه اى است که ناشى از تفکر است. یکى از مشکلات جوامع اسلامى، على رغم هویت اجتماعى اسلام، نبود تفکر جمعى در میان متفکرین مسلمان است که با وجود پروراندن نظام هاى فلسفى بزرگ در مورد «انسان کامل» از اهمیت «جامعه کامل» غافل شدهاند.
این مطلب بدین معنا نیست که فلاسفه در جوامع مسلمان درمورد مسئله «جامعه ایده آل» نیندیشیدهاند؛ بلکه آنان نظریه هایى بس والا درمورد جامعه کامل و نیز حاکمان ایده آل ارائه کردهاند، اما آنچه آنان به آن توجهى نکردهاند ارتباط میان این رساله هاى ایده آل و وضعیت و امور زمان حیات خود است. به عبارت دیگر، این مسئله شبیه یک کمدى تلخ در اسلام است که بالاترین شکل آگاهى «پیامبرى» نامیده مى شود، اما فردى که به این مقام مى رسد «بنده» خدا تلقى مى شود ولى درون فرهنگ کنونى شکاف میان حاکم و محکوم چنان عمیق مى شود که حاکم عنوان «سایه خدا» را براى خود در نظر مى گیرد.
آنچه تلاش مى کنم بگویم این است که ما نیازمند انجام بررسى آسیبشناسانه در زمینه فلسفه سیاسى خود هستیم، یعنى تنها حوزه اى که مسائلى همچون فرد، نهادهاى سیاسى و رفاه اجتماعى در آن به طور کامل مورد تفکر و اندیشه قرار مى گیرد و در بدنه اجتماعى به کار گرفته مى شود. اصول اسلامى به روشنى به ایجاد جامعه اى اشاره مى کند که در آن هر فرد مسئول است. بدین معنا که هر فرد حقوق و وظایفى دارد، اما این اصل به دلیل تمرکز نادرست بر یک مفهوم یعنى «اطاعت» به قیمت کل جهان بینى محدود شده که این جهان بینى نه بر اساس «اطاعت کورکورانه» که بر اساس «انتخاب آگاهانه» اى است که از لحاظ منطقى یا بایستى منجر به اطاعت شود یا سرپیچى. به عبارت دیگر به نظر مى رسد فلسفه سیاسى ما ارتباط خود را با روح اسلام از دست داده که فقط زمانى ارزشمند است که یک فرد آن را بفهمد و آگاهانه زندگى براساس اصول آن را انتخاب کند.
در غیر این صورت ما ایمان را که بایستى کوهها را به حرکت در آورد به توضیح المسائلى تبدیل کردیم که حتى نمى تواند ما را به جنبش در آورد، چه رسد به چالش هایى که امت اسلام با آن مواجه است. آن گونه که من فهمیدهام به نظر مى رسد امام موسى صدر دین را به عنوان کتاب راهنمایى براى بیدارى جامعه خفته مسلمانان مى بیند تا به پا خیزند و در ساختن جامعه خود مشارکت کنند و براى پس رفت هاى تلخ، که ما را به این وضعیت اسفبار رسانده، غلبه کنند. براى تغییر روند امور نه مى توانیم از سیاست هاى سوسیالیستى یا لیبرالیستى پیروى کنیم؛ به دلیل خلقیات جوامع ما که از لحاظ تاریخى بر فروض دیگرى غیر از جوامع ذکر شده بنا شده و نه مى توانیم نسبت به وضع امت خود بى تفاوت باشیم، به این امید که فرد را با پناه بردن به گونه اى از تصوف عزلت گزین نجات دهیم؛ تصوفى که مفهوم کاملى از جامعه را در بینش خود در بر ندارد.
در هر روى از زمان جدایى قفقاز و آسیاى مرکزى از ایران و الحاق آن به روسیه، و شکست دولت هاى تاتار در سیبرى و اروپا و شکست گورکانیان هند در برابر بریتانیا و فروپاشى امپراتورى عثمانى، متفکران روشنفکر در جوامع مسلمان دریافتند که نبود وحدت ما را به وضعیتى قهقرایى رسانده و تنها راه پیش رو وحدت بر اساس محکمات است. اما براى رسیدن به چنین هدفى که از طریق آن ملت هاى مسلمان بتوانند اتحادیه اى تشکیل بدهند که بتواند از منافع مسلمانان به عنوان بدنه سیاسى واحد حراست کند، به جاى دولت هاى فعلى که عمدتاً علیه یکدیگر فعالیت مى کنند، یا بازیچه دست قدرت هاى بزرگ هستند، ما بایستى عللى که منجر به این وضعیت مخرب شده را شناسایى کنیم. در یک کلمه آنچه صدر پیشنهاد مى کند وحدتى واقعى در میان تمامى مسلمانان است؛ اما این امر تنها زمانى اتفاق مى افتد که فهم ما از انسان و خدا به واقعیت قدرت روح پرور دیندارى که یگانگى است (با تمام جنبه هاى آن در زندگى ما) و آنچه در میان ما مفقود است و ما به شدت به آن نیاز داریم، نزدیک شود.
اما نکته اى که ذکر آن اهمیت دارد این است که نگرانى سیاسى صدر جدا از نگرانى فکرى او یا مشغولیت موقتى او بر اساس شاخص هاى اتفاقى نیست. در عوض همانند متفکرانى که در چارچوب جهان بینى فعالیت مى کنند، توجه او به جنبه هاى مختلف واقعیت (اجتماعى، شخصى، جمعى، فلسفى، متافیزیکى، فرهنگى و حتى نظامى) از دیدگاه کامل او در مورد یگانگى و انسان موحد نشأت مى گیرد. براى فهم منظور صدر بایستى مفهوم توحید و نحوه انعکاس آن در زندگى انسان یعنى زندگى طبیعى را که در آن نظم در تمام ابعاد و سطوح آن حکمفرماست، درک کرد. از این دیدگاه امت مسلمان کنونى از مفهوم یگانگى دور است و این مسئله مفهوم ارتباط در فلسفه صدرى در مورد «شعائر مذهبى» را به یاد مى آورد.
به عبارت دیگر هدف شعائر افزایش آگاهى ما در مورد واقعیت (حسى، عقلانى و روحانى) است و اگر واقعیت ما (به عنوان مثال اجتماعى، سیاسى، اقتصادى و غیر اینها) پر از تفرقه و اختلاف باشد، آنگاه این سؤال مطرح مى شود که کارکرد دین مدارى ما چیست وقتى سلم (صلح) در میان ما ایجاد نکند در حالى که معناى دین ما سلم است این سؤالى مهم براى هر متفکر مسلمانى است که دغدغه دین دارد. مفهوم توحید براى صدر فقط ارزش فکرى نداشت، بلکه داراى اهمیتى اساسى در بسیج نیروهاى خفته در میان جوامع مسلمان سرتاسر جهان بود. از دیدگاه او آئینها یا شعائر ابزارى براى واقعیت بخشیدن به اصول وحدت در جامعه ما و زندگى شخصى ما از طریق افزایش آگاهى است که عصاره اصلى شعائر دینى است.
به عبارت دیگر صدر به راستى معتقد بود اگر شعائر دینى عارى از هر گونه قابلیت براى ایجاد و افزایش سطح آگاهى باشند و تبدیل به «تقلیدهاى کسل کننده» اى شوند، که جدا از روح زنده اصول دینى هستند، در این صورت وضع جامعه ما در سطح جهانى بدتر خواهد شد. به بیانى دیگر امام موسى صدر معتقد بود که مفهوم آزادى در انتخاب راه بهشت در اصطلاح قرآنى آن پیامدى تکان دهنده خواهد داشت که بایستى در مفهوم سازى ما از ابعاد مختلف ساختارهاى اجتماعى به کار گرفته شود، زیرا بدون آزادى، دیندارى ما یا تا حد یک فرهنگ (از نوع مدرن آن) یا نوعى شرطى سازى روانى بر اساس تقلید یا تسلیم کورکورانه تنزل خواهد یافت.
هر چند بایستى گفت که مسیرى که صدر پیمود نه مدرنیسم بود نه طالبانیسم؛ بلکه رویکردى متفکرانه به جهان بر اساس اصل توحید بود. هرگاه اصل حاکم بر تفکر ما بر اساس توحید باشد، مسیر زندگى ما نیز بایستى جهت گیرى خاصى پیدا کند که از شاخص هاى نادرستى مانند «سود»، «رنگ»، «نژاد»، «قومیت» و غیر اینها استفاده نخواهد کرد؛ بلکه روح که تمام مسیر زندگى را در بر دارد (بر اساس اصل توحید) از مسیرى روشن تبعیت مى کند که مى توان آن را در زندگى تحت خواست الهى خلاصه کرد. از دیدگاه صدر این آرمان هم اهمیت فردى دارد هم اجتماعى، زیرا روح دین کاملاً اجتماعى است یعنى تلاش مى کند روح همبستگى در درون و در میان بشریت را زنده کند. از این زاویه تفاوت هاى تاریخى میان مسلمانان (حتى میان مذاهب گوناگون) مانند تشیع، تسنن و مانند آن فقط جنبه تاریخى دارند و نباید بر منطق ما براى ایجاد امت اسلامى سایه افکنند.
به عبارت دیگر بایستى میان تشیع، تسنن یا تصوف از لحاظ فرهنگى تاریخى سیاسى و اهمیت هر کدام به عنوان مکاتب مفهوم ساز شریعت دینى تمایز قائل شد. زیرا در اولى مى توان وجود منافع مختلف سیاسى یا اقتصادى را که اثرى عمیق بر ظاهر این اسمها داشته درک کرد، در حالى که در آخرى که به مثابه یک «مکتب» است، مى توان به شکلى ایده آل به اصل حاکم «برهان» براى برطرف کردن تفاوت هاى فکرى مختلف تمسک جست و حتى در مواردى که با اینها متفاوتاند مى توانیم به سلاح استدلال به عنوان تنها رویکرد معتبر در غلبه بر تفاوتها روى بیاوریم. هرگاه این تمایز کاملاً در میان ما نهادینه شد، راه به سوى اتحادیه مسلمانان یا امت به عنوان واقعیتى مجسم روشن خواهد شد.
با وجود این من فکر نمى کنم که نسل هاى مسنتر مسلمانان که به شخصیت خودکامه خوگرفتهاند بتوانند گام هاى بزرگى به جلو بردارند، اما باور دارم، همان گونه که امام موسى صدر باور داشت، جوانان فردا این کار را خواهند کرد. و در آخر اینکه ما هنور در ابتداى راه «شناخت مکتب فکرى صدر» هستیم. منظور من از شناخت مکتب ایشان به عنوان یک موضوع تحقیقى آکادمیک است، چرا که براى شناخت و معرفى هر متفکرى نیاز داریم که تمامى آثار او را جمع آورى و بر روى آنها تحقیق کنیم و آنها را مورد نقد و بررسى قرار دهیم و حتى با متفکرین زمان خویش مقایسه تطبیقى کنیم، از این جهات ما هنوز در ابتداى راه هستیم.
ولى براى ختام این مقاله خلاصه اى از چارچوب کلى تفکر امام موسى صدر را در چهار جهت ارائه مى دهم:
۱- تقریب مذاهب اسلامى: صدر، ما را تشویق مى کند که روح اخوت اسلامى را در خویش و جوامع خویش نهادینه کنیم و اندیشمندان روشنگر بارى سنگین در این زمینه بر دوش دارند؛ چرا که نبود تقریب و همدلى بین مسلمین در سطح جهانى پیامدهاى سختى براى همگى ما خواهد داشت. در دیدگاه امام موسى صدر همانگونه که نمازهاى پنجگانه از واجبات است و نشانى از ایمان درون ما «وحدت امت اسلامى» هم باید بدین گونه یکى از واجبات تلقى و نهادینه شود.
۲- در مورد گفتوگوى بین ادیان باید گفت که صدر شدیداً معتقد به «حوار» و «محاوره» بین ادیان است؛ چرا که او معتقد است ادیان همه ریشه واحد دارند و اختلافى که امروز ما شاهد آن هستیم نه متافیزیکى است نه تئولوژیک. این اختلاف ریشه در فراموش کردن وظیفه متولیان و پیروان ادیان دارد که به جاى خدمت به انسانیت و از بین بردن آلام و دردهاى جامعه بشرى، به منویات خود «خدمت» مى کنند یا به عبارت دیگر «دین خدا» را در خدمت خودخواهى خویش گرفتهاند. از این رو در دیدگاه صدر تنها راهى که پیروان ادیان مختلف در برابر هم دارند نه تکفیر بل حوار و گفتوگوى نشأت گرفته از قلب است.
۳- صدر در برابر مکاتب بشرى و سکولار به ما توصیه نمى کند که عزلت و گوشه گیرى پیشه کنیم. او باور دارد که مکتب آسمانى بر مبناى اجتهاد با توجه به شاخصه زمان و مکان این قابلیت را به هر متفکرى خواهد داد که در برابر نظریات مدرنیستها راسخ بایستد و از موضع برهان افکار خویش را عرضه دارد. به عبارت دیگر حتى در اینجا هم گفتوگو شدنى است.
۴- صدر بر خلاف بسیارى از اندیشمندان دیگر که خویش را تنها به حوزه فکر در چارچوب آکادمیک محدود کردهاند، در برابر ایدئولوژى هاى نظامى (همانند صهیونیزم و اقمار آن) که قصد نابودى کامل ما را کردهاند، به ما توصیه مى کند که تنها راه پیش روى ما در برابر این هژمونى نظامى مقاومت دلیرانه و ایستادگى هوشیارانه است.
صدر اندیشمندى است که باید از نو شناخت و عالمى است براى تمامى فصول.
* دکتراى جامعه شناسى گرایش تمدن از دانشگاه بریستول انگلستان.