سفر اخیر وزیر خارجه امریکا به لیبی و برقراری روابط دیپلماتیک بین طرابلس و
واشنگتن اتفاق مهم و قابل تاملی بود که متاسفانه در لابه لای اخبار مربوط
به جنگ قفقاز و توفانهای گوستاو و اریک گم شد.
محمدعلی عسگری
حال آنکه مطالعه و دقت در چنین اتفاقاتی بسیار اثرگذار خواهد بود. چه بسا یکی از این گونه حوادث میتواند فضاحت سالها شعار دادن و دشمنهای فرضی ساختن و از آن سو دعاوی پوچ دموکراسی خواهی و دفاع از حقوق بشر یا حقوق ملتها را به رسواترین شکل خود برملا کند و ملتها و به خصوص نخبگان فرهنگی را به یک خودآگاهی عمیق برساند.
گرچه سرهنگ معمر قذافی رهبر ۶۸ ساله لیبی در دیدار با کاندولیزا رایس به جای آنکه در مقابل دوربینها و در همان خیمه معروف خود و بالاتر از آن در یک مراسم افطار با او دست دهد، دست راست خود را بر سینه گذاشت اما این رفتاری بسیار معنادار و در همان حال رسواکننده بود. در واقع سرهنگ قذافی با این عمل دو رفتار متناقض را بروز میداد که یکی «دست ندادن با رایس» بود و میتوانست بیانگر آن باشد که این سرهنگ همان کسی است که سالها امریکا را تحقیر میکرد و دشنام میداد و از طرف دیگر با گذاشتن همان دست بر سینه به نشانه تعظیم و احترام معنایی کاملاً متضاد را به ذهن متبادر میکرد. این رفتار متناقض و پارادوکسیکال در واقع نماد عینی تجربه ۳۹ ساله سرهنگ قذافی است که از سال ۱۹۶۹ با گروهی از افسران جوان علیه ادریس اول کودتا کرد و قدرت را در لیبی به دست گرفت.
مرور پرونده روابط متقابل لیبی و امریکا از یک سو و از طرف دیگر لیبی و سایر کشورهای غربی از جمله فرانسه، انگلستان، ایتالیا و پرتغال و اسپانیا یا مطالعه سیاست خارجی متلون و پر از نوسان شدید حاکم بر لیبی با کشورهای خاورمیانه یا آفریقایی خود به حدی سخن و ماجرا دارد که میتوان درباره آن کتابها نوشت. اما در تمام این روابط نیز سرهنگ قذافی همین رفتار پارادوکسیکال را داشته است و در همان زمان که از اتحاد کشورهای عرب سخن میگفت سران این کشورها را به شدت مورد تهاجم و انتقاد قرار میداد یا هنگامی که از اتحادیه کشورهای آفریقایی سخن میگوید در امور داخلی کشورهایی چون سودان، کنگو، سومالی، اریتره، چاد و... دخالت میکند و در یک نمونه مشخص در روابط با دوستش عمرالبشیر در سودان نقش یک «مامور دوجانبه» را بازی میکند.
یعنی از یک طرف با غرب در حل بحران دارفور و سایر معضلات سودان همکاری میکند و از سوی دیگر در شورای امنیت برای نجات عمرالبشیر از یک دادگاه بین المللی ریش گرو میگذارد. میدانیم سرهنگ قذافی در لیبی حاکمی مطلق العنان است که قدرت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و حتی ایدئولوژیک، همه را یکجا دارد و از این جهت میتواند برای سالیان سال آسوده خاطر باشد که هیچ خطری حکومتش را از داخل تهدید نمیکند. در کشوری با جمعیت زیر ۱۰ میلیون نفر و منابع عظیم گاز و نفت، سرهنگ قذافی هر طور بخواهد حکومت میکند زیرا نه پارلمانی وجود دارد که ناظر بر کارهای او باشد و نه دولتی به معنای واقعی کلمه. آخرین اظهارات سرهنگ که هفته گذشته پخش شد این بود که قصد دارد با ورود به سال ۲۰۰۹ اصلاحاتی گسترده را انجام دهد.
از جمله اینکه پول نفت را مستقیم به حساب مردم بریزد و از طرف دیگر برای آسان شدن کارها و نجات از اختاپوس بوروکراسی (آن هم در کشوری چون لیبی) چند وزارتخانه را منحل کند. اصلاحات سیاسی و اجتماعی در کشوری چون لیبی زمانی تمسخرآمیز میشود که پرچمداری آن را سیف الاسلام پسر سرهنگ برعهده میگیرد که در قامت یک منتقد و معترض خواستار اصلاحات و برقراری دموکراسی و... شده است.
دیدار وزیر خارجه رایس از طرابلس و قول گشایش هرچه زودتر «سفارت امریکا» در لیبی برای بسیاری از تحلیلگران «تسلیم شدن کامل» رژیم یاغی او تلقی شد. جالب آنکه بعضی رسانههای وابسته به امریکا میکوشیدند بر این نکته تاکید کنند که آشتی با لیبی به معنای چشم پوشی از پروندههایی نظیر «حقوق بشر» یا «فقدان دموکراسی» در این کشور نیست تا از این راه بتوانند برای نومحافظه کاران حاکم بر ایالات متحده آبرویی بخرند غافل از اینکه خواست اصلی همان کشورهای غرب و در راس آنها امریکا نه دموکراسی و حقوق بشر که رژیمهایی نظیر همین رژیم سرهنگ قذافی است و مگر سایر رژیمهای عرب و غیرعرب منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا تفاوتی ماهوی با رژیم او دارند؟ در واقع امروز سرهنگ قذافی همان کاری را میکند که از نیم قرن پیش تاکنون رژیم عربستان با آن ماهیت قبایلی و خانوادگی موروثی خود انجام میدهد.
با این تفاوت که رژیمهایی چون عربستان از همان ابتدای تاسیس «خوش نمکی» کردند و رابطه خود را با غرب به رغم تحولات و منازعات بین المللی و منطقه یی حفظ کردند اما سرهنگ قذافی پس از آن هوشیار شد که همتای جنجالیاش در عراق سقوط کرد و امریکاییها خاک این کشور را به قولی «به توبره کشیدند». در پی اعمال تحریمهای لیبی از سال ۱۹۹۲ و سپس تایید و حمایت این تصمیم توسط اعراب در سال ۱۹۹۸ به قول سیف الاسلام قذافی رژیم لیبی دریافت که راهی جز تسلیم عاملان حادثه سقوط هواپیمای پان امریکن بر فراز لاکربی ندارد. با تحویل عبدالباسط المقرحی و امین خلیفه فهیم، رژیم لیبی خود را از حلقه محاصره تحریمها که هر روز تنگتر میشد و صنعت نفت لیبی غیعنی مهمترین منبع درآمد چنین رژیم هاییف را نیز شامل شده بود، نجات داد و سپس با پذیرش پرداخت ۸/۲ میلیارد دلار غرامت به خانواده قربانیان توانست به لغو کامل این تحریمها از سوی سازمان ملل متحد دست یابد.
گفته میشود لیبی بخش اعظم این مبلغ را پرداخت کرده و برای نجات المقرحی نیز رایزنی میکند. اروپاییها نیز که از اعمال و رفتار سرهنگ به ویژه طی این چند سال رضایت دارند و سفرهای بلر، سارکوزی و به خصوص برلوسکونی به این کشور نشان از این امر دارد، میکوشند ضمن بخشیدن مابقی غرامت راهی برای تجدیدنظر در پرونده و آزادی همان افسر لیبیایی پیدا کنند. به قول یک تحلیلگر عرب رژیم قذافی وارد یک بیزینس (معامله) با غرب شده است. این با تسلیم یکجانبه تفاوت دارد. هم اکنون لیبی در پرتغال و اسپانیا سرمایه گذاریهای عمده یی دارد و از نفت خود برای تامین انرژی اروپا استفاده میکند.
نخست وزیر ایتالیا در سفر اخیر خود به لیبی وعده داد که پنج میلیارد دلار غرامت بابت ۲۵ سال استعمار این کشور بپردازد و در امور حمل و نقل و صنعت لیبی سرمایه گذاریهای درازمدتی داشته باشد. در واقع رژیم لیبی پس از حوادث ۱۱ سپتامبر کاملاً جهت خود را تغییر داد اما این تغییر جهت فقط از «دشمنی» به «دوستی» یا از «قهر» به «آشتی» نبود بلکه از «دشمنی» به «همکاری» و رفاقت و به قولی شراکت دوجانبه یا همان بیزینس بود. از این رو سرهنگ قذافی هیچ کدام از شعارها و پزهای گذشته خود را رها نکرده است. او همچنان با ابروهای گره کرده و موهای فرفری و آن لباس گرانبهای آفریقایی بر آدم و عالم به زعم خود فخر میفروشد و به این و آن رهنمود میدهد و توصیه میکند.
اما این بار به روشنی دریافته است که اهداف خود را در دوستی و همکاری با امریکا و غرب میتواند تحقق بخشد. مگر او چه از سران کویت و عربستان سعودی یا مصر کم دارد؟ بیهوده نبود که دیوید ولش معاون رایس که پیش از او به لیبی سفر کرده بود، گفت؛ «ما فقط در پی عادی سازی روابط دیپلماتیک نیستیم بلکه به همکاری همه جانبه با لیبی میاندیشیم.» و در مقابل او «علی العجیلی» سفیر لیبی در امریکا و مهندس این عادی سازی روابط نیز یادآور شد که «ما طی یک دوره کوتاه توانستیم کارهای بسیاری را انجام دهیم که طی ربع قرن دشمنی نتوانسته بودیم.» در واقع رابطه امروز لیبی و امریکا یا لیبی و سایر کشورهای اروپایی چیزی فراتر از سازش و تسلیم یا آشتی است و باید در آینده شاهد داد و ستدهای بیشتر و همکاریهای گستردهتر در عرصههای انرژی و سیاست و حتی امنیتی بود.
جالب اینکه رژیمهای غربی و در راس آنها امریکا نیز چیزی جز این نمیخواهند و حتی به صراحت لیبی را به عنوان یک الگو برای سایر رژیمهای به اصطلاح آنها «محور شرارت» معرفی میکنند؛ پیام روشن و گویایی که تاکنون در سراسر جهان گوش شنوایی داشته و از این پس نیز خواهد داشت. دیدیم رایس پیش از سفر به لیبی گفت «امریکا دشمن همیشگی ندارد». از این رو میتوان تصور کرد چنین تجربه یی در جاهای دیگر نیز امکان دارد تکرار شود و این اتفاق عجیبی نخواهد بود. اتفاق عجیب اما شکستن همه ذهنیتهایی خواهد بود که تصور میکنند مساله دموکراسی خواهی یا حقوق بشر از جمله اولویتهای امریکا یا غرب است و وجود یا فقدان چنین اموری میتواند درجه نزدیکی و دوری رژیمهایی چون لیبی را به غرب نشان دهد. برای آنها «دشمنان دائمی» و حتی «دوستان دائمی» وجود ندارد بلکه آن چیزی که وجود دارد «منافع دائمی» است.
جالب اینکه به رغم همه شعارها و جنجالهای موجود برای رژیمهایی نظیر لیبی نیز نه «دوستان دائمی» و نه «دشمنان دائمی» وجود دارد بلکه مهمترین مساله برای آنها نیز همانا «منافع دائمی» و به تعبیر روشنتر «بقای دائمی» خودشان است؛ موضوعی که هرگز آن را در هیچ شرایطی فراموش نمیکنند، امری که فقط صدام حسین از آن غفلت کرد و بر سرش آن چیزی آمد که همگان دیدند و شنیدند.