سرور من ای امام موسی صدر؛ تنها این نامه بود که سنگفرش راه را نقش زد، مقصودش رسیدن به تو بود... و زمزمه زخمهای ما را با خود داشت... و در پی گرمایی بود که از چین و لای عبای تو میتراوید.
بر روی پاکت نامه خیل انبوه چشمانمان بود... و چون دستان تو آن را لمس کرد، از بیم از دست رفتن، آن دستان رؤیاها و مژگان ما را در خود گرفت. سرور من... نامه ما را باز کن و بخوان... هنوز حروف الفبا در ساحل صور پژواک گامهای تو را جمع میکند... تا مگر گنجایش انبوه اشتیاق در پس سالیان سال را پیدا کند. و تو بر آه تب زخم ما گل سرخ و خنکا بیفشان.
ای همه روزهای رنج گواه باشید... که ما بر پشت توسن جراحتی نشستیم که آنان گمان میکردند که ما را از پای درخواهد آورد... و ما همچنان در بیابانهای این هستی میگردیم، و تو را میجوییمای سرور من... و سواران از اسب پیاده نخواهند شد مگر آنکه تو بازگردی و پراکندگان را جمع کنی، و در احساس خفتگان شیرینی شبزندهداری را بیدار کنی، در شبنشینیی که جز با طلوع صبح و بازگشت هیاهوی میدان پایان نمیپذیرد.
ای سرور من... وقتی که با هدف اصلاح گام در راه نهادی، میراثدار جدّ خویش بودی... و ما همچنان از عهده نیک خواندن کتابهایی بر میآییم که جانیان بر وسعت کربلا طعمه آتش ساختند.ای سرور من... کشت از آن توست، و بار و بر رسیده و خوشگوار است. ما ساربانان قافلهای هستیم که سخت ره میسپارد، هدفش رسیدن به کرانههای یتیمی است، پاروهای رهایی در دست دارد و درد قایقها راهبر اوست.... و تفنگ؛ وقتی که آن را زینت مردان خواندی، خرده حاسدان بر تو گرفتند... و رؤیاهای ملّت ما به حقیقت پیوست... و همّت و عزم قهرمانان، فرزندان مدرسهای که تو راهش را نشان دادی، قلعه خیبر را دیگر بار در هم کوبید... و دوران هزیمت تا ابد رخت بر بست.
ای سرور من... هر که گمان میکند که ما ممکن است فراموش کنیم، به قدر دهر و دورانی به گذشته بازگردد و از خیمههای سرزمین طفّ (کربلا) باز پرسد، از آنها درباره جانهایی بپرسد که ابا دارند از آنها رخت ببندند... و درباره رودی که نه بر وفق مراد و کام طفل شیرخوار جاری شد... و ما آن رود را در جنوب جاری کردیم... ما از این پس درد تشنگی نخواهیم داشت. و چون همّت و عزم در ما نشاندی، غل و زنجیر را مقهور خواهیم کرد... و تب داغ شوق آزادیخواهی خود را بر او جاری خواهیم ساخت... و سودای زنجیر را آب خواهیم کرد... آیا رواست که چنان که خواستهاند زنجیر بر دستان تو باقی بماند؟!
ای همه شیفتگان هوای آزاد، مگذارید که شیهه اسبان از سُم و سُنبک آنها دریوزگی کند، زین اسبان را فریاد آزادمردان قرار دهید که وحشت در دل فرمانگذار زندانبان میاندازد، تا مگر وجدان غافلان از خواب غفلت برجهد و سپیده موعود ما از روزن غبار به در آید.ای سرور من... غیبت به درازا کشید... ما تو را از یاد نخواهیم برد... و دو برادر و و یار تو (جناب شیخ محمد یعقوب و عباس بدرالدین) را از یاد نخواهیم برد. و همچنان به سوی شما راه خواهیم سپرد، تا آنگاه که به دیدار یکدیگر نائل گردیم. چه مایه کوچکند آنان وقتی که گمان میکنند که ممکن است ما سازش کنیم.