جنگ داخلی لبنان معرکهای خونین و آکنده از قساوت و کینه توزی بود که ماهها مردم لبنان و «نهضت مقاومت فلسطین» را به خود مشغول ساخت و باعث فرسایش توان مسلمانان در مواجهه با «رژیم صهیونیستی» گردید.
این جنگ پیچیدگیهایی خاص دارد که تنها از سوی یک عنصر آگاه و با دامنه دید وسیع قابل تجزیه و تحلیل میباشد. بیشک «امام موسی صدر» را باید آگاهترین فرد نسبت به مسائل لبنان (تا زمان حضورش در این کشور) دانست.
به گزارش خبرگزاری فارس: پیشوای شیعیان لبنان در باره علل و زمینههای جنگ داخلی لبنان جنگ لبنان حقیقتی وحشت آور و اثری غیرقابل تصور از بازی سیاستهای جهان و از بازیهای خطرناک اسراییل این جسم غریب که در قلب جهان اسلام کاشته شده است حکایتها میکند. عوامل جنگ خانگی لبنان چه بوده است؟ در حقیقت جنگ لبنان نتیجه عوامل گوناگون «داخلی»، «عربی» و «بین المللی» است. «عوامل داخلی لبنان» در شعلهور ساختن این جنگ مربوط به وضع جامعه لبنان است.
در لبنان همانطور که میدانیم ۱۶ مذهب در کنار هم زندگی میکنند. مسیحیان به چند مذهب گوناگون تقسیم میشوند: «مارونی»ها که نوعی «کاتولیکهای شرقی» هستند از نظر عدد و سابقه و قدرت، مذهب اول را در مسیحیان تشکیل میدهند. مذهب «مارونی» که به ابتکار یک راهب مسیحی شرقی به نام «مارمارون» در «حلب» و در مناطق «هرمل» به وجود آمده است تاریخی طویل و پرحادثه دارد. مردم «مارونی» در جنگها و در مبارزات خونین شرکت کردهاند و در تاریخ اسلام نیز در بسیاری از جنگهای اسلامی و سیره خلفای «بنی امیه» نامی از آنها دیده میشود.
اینان در کوههای سرسخت زندگی میکنندو از امتیازاتشان آن است که نماز و تشریفات مذهبی خود را با زبان عربی انجام میدهند. در سال ۱۸۶۰ میلادی پس از پایان یک سری جنگهای داخلی بین «مارونی»ها و «دروزی»ها، ۶ کشور اروپایی به نام حمایت از «مارونی»ها وارد لبنان شدند. این ۶ کشور که عبارتند از «روسیه تزاری»، «انگلستان»، «فرانسه»، «آلمان»، «ایتالیا» و «اطریش» از ضعف دولت عثمانی مطلع شده و برای آنکه جای پایی در خاورمیانه داشته باشند از جنگ خونینی که به احتمال زیاد خودشان به وجود آورده بودند استفاده کرده و در خاک لبنان نیرو پیاده کردند و سپس با قراردادی که در «استانبول» با دولت عثمانی امضا کردند یک نوع استقلال داخلی در منطقه «جبل لبنان» که مرکز «مارونی»ها و «دروزی»ها بود به وجود آورند.
با این استقلال داخلی در ضمن دولت عثمانی راه را برای دخالت کشورهای اروپایی و کمکهای اجتماعی و فرهنگی به مردم «مارونی» و در نتیجه استفاده کردن از این مردم باز کرد. «دروزی»ها یکی از مذاهب سه گانه اسلامی هستند که در خاک لبنان از زمان «فاطمیین» تا به حال به صورت یک قبیله وجود دارند. به احتمال قوی «دروزی»ها همان اسماعیلیهایی هستند که در اثر دور بودن از مراکز علم به صورت یک مذهب باطنی درآمده افکار صوفیانه در آنها به شدت رواج داشته است و رفته رفته به صورت مبالغه آمیزی جلوه کرده تا آنجا که در میان «دروزی»های امروز نماز و روزه و حج و ماه رمضان و عیدفطر و مسجدی دیده نمیشود.
مذاهب دیگرلبنان، مسیحیان آن عبارتند از «کاتولیک»ها، «ارتدوکس»ها، «پروتستان»ها، «لاتینی»ها و غیره، اما مذاهب اسلامی عبارتند از: «شیعیان» که در حال حاضر نزدیک به یک میلیون نفر از جمعیت آنها در لبنان زندگی میکنند و بیشتر در مناطق جنوبی لبنان یعنی «جبل عامل» و مناطق شرقی یعنی «بعلبک» و «هرمل» و قسمتی از شمال و مناطق اطراف بیروت و مناطق دیگر زندگی میکنند.
«سنی»ها نیز در ساحل «طرابلس» و «صیدا» و بیروت اکثریت دارند. این مذاهب در کنار هم رژیمی مذهبی و در عین حال دموکراتیک به وجود آوردهاند. در سال ۱۸۶۰ «استقلال داخلی» در منطقه «جبل عامل» که تقریبا یک پانزدهم خاک لبنان را به وجود میآورد سبب شد که مردم «جبل عامل» سطح فرهنگی و اجتماعیشان بالا برود. درتمام روستاهای این منطقه آثاری از بیمارستانها، مدرسهها، درمانگاهها، آسایشگاهها و حتی دانشگاهها دیده میشود.
در همان وقت مناطق دیگر به خصوص مناطق شیعه نشین در آتش ظلم و بدبختی میسوخت. عثمانیان شیعیان را دسته دسته به جنگهای بیفایده و کشند گسیل میدادند! آنها را به «جنگ یمن» میفرستادند و کسی که از جنگ سرباز میزد مجبور بود مالیاتی در حدود ۷۵ لیره طلا بدهد و چون این مبلغ غالبا تأمین نمیشد یا به جنگ میرفتند و کشته میشدند و یا زمینهای خود را به فئودالها و به مزدوران دولت عثمانی میفروختند.
به این ترتیب جنوب لبنان «جبل عامل» که روزی مشرق معلومات و مرکز فرهنگ اسلامی بود و در هر دهی عالمی و یا مؤلفی دیده میشد و در یک ده به قراری که در بعضی از تواریخ هست «هشتاد مجتهد» زندگی میکردند؛ این منطقه به کلی از علم و تمدن و فرهنگ تهی شد. جوانها رفتند، مزرعهها خراب شد و مدرسههای دینی از بین رفت و آخرین بقایای کتابخانهها و کتابها و علما هم در زمان حاکم عثمانی به نام «احمد جزار» سوخته شد؟ و نانواییها و تنورهای شهر عکاء شاهد سوختن آن کتابها بود؟! شیعیان در اثر فشار طولانی دولت عثمانی که ۷۰۰ سال طول کشید وضع اجتماعی نامناسبی داشتند. «سنی»ها در اثر حمایت دولت عثمانی و باز بودن راه تجارت وضع نسبتا بهتری و از نظر مادی وضع قابل توجهی داشتند.
بعد از جنگ بین الملل اول آنگاه که مقرر شد لبنان به یک کشور تبدیل شود، فرانسویها بر لبنان و سوریه دست یافتند و انگلیسیها فلسطین را گرفتند و بدین ترتیب «ترکه» دولت عثمانی را میان خود تقسیم کردند. فرانسویها در صدد برآمدند که اسم لبنان را که در حقیقت نام «جبل لبنان» بود بر کشور لبنان که عبارت از جبل لبنان و ۴ فرمانداری دیگر بود به این کشور بدهند و به این ترتیب در سال ۱۹۲۳ و یا ۱۹۲۲ میلادی کشور لبنان به وجود آمد. در آن وقت گفته میشد اگر رژیمی دموکراتیک در لبنان مستقر شود، رژیم دموکراتیک صورت رقابتی دارد (و چون مردم این کشور هماهنگ نیستند و فرصتهای متفاوت در پیش دارند حتما وضع نابسامانی خواهند داشت و ظلم ادامه خواهد یافت) طبیعی است که در رقابت آن کس که وضع بهتری دارد مسابقه را خواهد برد؟!
در رژیم دموکراتیک قوی، قویتر و ضعیف، ضعیفتر میشود و برای آنکه به مذاهب ظلم کشیده و عقب افتاده کمکی بشود باید رژیم مذهبی به وجود آید یعنی دولت بین چهار مذاهب مختلف به نسبت عددی آنها تقسیم شود تا هر مذهب بتواند در کار کابینه و در مجلس و در پیکره دولت سهمی متناسب با عدد خود داشته باشد. به این ترتیب قرار شد یک پنجم دولت نصیب شیعیان گردد و نیز یک پنجم و کمی بیشتر به «سنی»ها رسید و یک چهارم به «مارونی»ها ویک دهم یا کمی بیشتر و کمتر به «دروزی»ها، «کاتولیک»ها و «پروستان»ها و «ارتدکس»ها داده شد. این کار که به نام عدالت (تقسیم منافع و مراکز) انجام گرفت، در حقیقت بهانهای برای حفظ امتیازات «مارونی»ها بود، زیرا اگر حقیقتا منظور، توزیع عادلانه دولت بود باید این «نصیبها»!
به همه عادلانه برسد ولی هیچ وقت شیعیان نصیب خود را از دولت دریافت نداشتند و در عین حال که ۱۹ نماینده و چند وزیر در کابینه داشتند همیشه از ظلم اجتماعی و سیاسی و ظلم اقتصادی شکایت داشتند. «مارونی»ها نظرشان این بود که با کمک فرانسه که به دنبال استعمار گذشته، وضع موجود را به نفع آنها و به ضرر مردم دیگر ادامه میداد امتیازات خودشان را حفظ کنند و به این ترتیب وجود و موقعیت سیاسی مستقلی را برای خویش نگاه دارند! آنها میگفتند اقلیتها در خاورمیانه پایمال میشوند. گرچه این اتهام به اسلام وارد نیست ولی واقعیت آن بود که دولت عثمانی نه تنها مسیحیان را بلکه مسلمانان غیرسنی و حتی مسلمانان غیرحنفی را مورد ظلم و تجاوز قرار داده بود.
مثلا شیعیان در جنگها شرکت میکردند ولی از منافع دولت بهرهای نمیبردند در حالی که مسیحیان از منافع دولت محروم بودند ولی حداقل به عنوان (اهل ذمه) در جنگ شرکت نمیکردند. «مارونی»ها با این شعار و در واقع با موقعیتی که در اثر ۶۰ سال معاشرت با اروپاییان و استفاده از فرصتهای آماده شده از طرف ۶ کشور اروپایی که برایشان فراهم شده شده بود، این تفوق را میخواستند حفظ کنند و به این دلیل مرکز اصلی دولت یعنی مقام ریاست جمهوری را «فرماندهی ارتش» را و «عدلیه» را و مراکز مهم استخدام کشوری را برای خود حفظ کردند.
در سال ۱۹۴۳ و بعد از جنگ بین الملل دوم لبنان مستقل و یک رژیم دموکراتیک مذهبی در آن برقرار گردید و رئیس جمهور «مارونی» برای آن مشخص شد و چون «ممدوح سامی» دست نشانده فرانسه از کشور رفت تمامی اختیارات «ممدوح سامی» نیز به ریاست جمهوری واگذار شد و در نتیجه رئیس جمهوری غیرمسئول و در عین حال یک دیکتاتور به تمام معنا ولی در چهره دموکراتیک در لبنان آغاز به حکومت کرد! شیعیان از فرصت استفاده کردند و چون از استعمار ۷۵۰ ساله نجات یافته بودند نعمت استقلال را غنیمت شمرده و تمام نیروی خود را صرف ساختن وطن خویش کردند و به مدرسهها رفتند.
کمتر کسی بود که در شرایط اجتماعی گوناگون زندگی کند و حتی اگر کارگر بود فرزند خود را به مدرسه نفرستد و تا پایان دانشگاه درسش را ادامه ندهد. به این ترتیب شیعیان در راه تحصیلات قدمهای بزرگی برداشتند و در ظرف یک سال عدد محصلین آنها گاهی تا ۳۰ درصد بالا میرفت. عدهای به دنبال کار به کشورهای عربی، آفریقای غربی و آمریکای جنوبی رفتند و ثروتمند شدند، گروهی دیگر به زراعتهای مردن و مترقی پرداختند و به طور کلی مذهبی زنده و جوان به وجود آمد ولی چون فئودالها بر جان آنها حکومت میکردند و نفوذ سیاسی را در دست داشتند شیعیان به صورت افراد متشتت و فرقههای مختلف در مناطق مختلف درآمده بودند و «وحدت کلمه» نداشتند و وضع سیاسی و اجتماعی، آنطور که درشان کوشش و فعالیت و جدیت آنها بود برایشان فراهم نشد.
در این مرحله بود که شیعیان به فکر «وحدت کلمه» افتادند و در سالهای ۶۰ و ۶۱ و ۶۲ میلادی فعالیت فراوانی برای تشکیل «مجلس اعلای شیعیان» انجام گرفت تا وحدتی میان شیعیان به وجود آید. این تلاشها با مبارزات و مخالفتهای رهبران سیاسی و حتی گروهی از روحانیون شیعه و مجموعهای از صاحب نفوذان سنی که این فعالیت را به منزله ایجاد تفرقه اسلامی تصور میکردند مواجه شد.
این صاحب نفوذان سنی قسمتی از شیعیان را که دنباله رو آنهابودند تحت تأثیر قرار داده و از نیروی مردمی آنها برای منافع خاص خود بهره میجستند. رهبران سنی با تشکیل مجلس اعلای شیعیان مبارزه کردند کشورهای عربی نیز در اثر هماهنگی فراوانی که با سنیان لبنان داشتند نسبت به تشکیل «مجلس اعلای شیعیان» واکنش نامناسبی نشان دادند و مبارزهها کردند ولی بالاخره فشار شیعیان سبب شد که در سال ۱۹۶۹ «مجلس اعلای شیعیان» به وجود آمد و با ایجاد چنین مرکزی شیعیان لبنان همدست و هم پیمان شدند. به دنبال مطالعات فراوانی که شیعیان در وضع حقوق و وظایف دولتی و وضع آبادی مناطق خود به انجام رساندند معلوم شد که پیروان این مذهب در حرمان سیاسی و اجتماعی فراوان زندگی میکنند و بدین لحاظ نهضتی به نام «حرکه المحرومین» که رفته رفته و بعدها به صورت یک نهضت سیاسی عظیم جلوه کرد به وجود آمد.
در ابتدای استقلال روابط بین مذاهب به تدریج ساخته و منظم شد ولی چنین به نظر میرسید که «مارونی»ها میخواهند به هر قیمت که شده امتیازات خود را حفظ کنند و برای حفظ همین امتیازات بود که مراکز اساسی دولت و قدرت ارتش را به دست گرفتند و با فشار ارتش مانع از به هم خوردن وضع موجود در منافع تامین شده خود میشدند. با این حال افکار عمومی بالا میرفت و بحرانهای خاورمیانه و نفوذ کشورهای خارجی بر خاورمیانه، مسئله نفت، مسئله فلسطین و آواره شدن صدها هزار بلکه یک میلیون و نیم فلسطینی و انتشار آنها در میان کشورهای عرب و مبارزات پیگیر آنها کمک کرد تا سطح فکر مردم لبنان، مردم غیر مارونی لبنان و بخصوص مسلمانان و به وجه خاص شیعیان بالا رود. آنها دیگر به حقوق خود آشنا شده بودند ولی باز هم امتیازات «مارونی»ها به واسطه ارتش حفظ میشد.....
مدتها گذشت و نهضت فلسطین به وجود آمد. فلسطینیها از صورت «پناهنده» به صورت مبارز و فدائی در آمدندو احساس میکردند که دیر یا زود دولت لبنان علیه آنها وارد عمل خواهد شد و آنها را خلع سلاح خواهد نمود. این گونه بود که ب سعی کردند در لبنان هم پیمانان و هم دستانی برای خود تامین کنند..... و واضح است که این «محرومان از وطن» با «محرومان در وطن» هم پیمان و هم داستان خواهند شد. این تعبیر را یکی از دانشمندان فلسطینی به نام «دکتر نبیر شعث» میگفت و تشبیهی حقیقی بود! رفته رفته مردم لبنان مسلح میشدند، «مارونی»ها که احساس میکردند موازنه قدرت در لبنان به هم خورده است خود را برای یک مبارزه نظامی و خونین آماده میکردند. یکی دو مرتبه تجربهای صورت گرفت و زد و خوردی میان ارتش و «نهضت مقاومت فلسطین» انجام گرفت.
در سال ۱۹۷۳ این زد و خورد به صورت یک جنگ عمومی درآمد ولی به سرعت خاموش شد، زیرا سوریه مرزهای خود را بست و به دولت لبنان فشارهای فراوانی آورد. «مارونی»ها احساس کردند که ارتش دیگر نمیتواند از آنها حمایت کند و به همین دلیل به مسلح کردن افراد خود پرداختند و از تجربههای «فاشیستهای اروپا» بخصوص ایتالیا و فرانسه استفاده کردند و احزاب مسلحی به نام «کتائب»، «احرار» و غیره بوجود آوردند... در پایان سال ۷۶ در حدود ۳۵ هزار مسلح «مارونی» دارای تجهیزات و اسلحه کامل بودند که از ایام ریاست جمهوری «سلیمان فرنجیه» آن مرد خونخوار و متکبر و متعصب، و با استفاده از فرماندهی ارتش «ژنرال غانم» که مردی احمق و مغرور و نوکر ماب بود و اسلحههای فراوان به نام دولت وارد نمودند، به چنگ آورده بودند. آنان جوانان خود را تعلیمات نظامی دادندو تشکیلات نظامی مفصل، بیسیم و امثال آن برای خود فراهم نمودند.
این مسلح شدن «مارونی»ها با عکسالعمل مسلمانان مواجه شد. آنها از خود میپرسیدند که اینها برای که مسلح میشوند؟ به این ترتیب مسلمانان نیز شروع به مسلح شدن کردند و در نهایت در طول سال ۷۴ ۱۹ صدها هزار قبضه اسلحه در لبنان وجود داشت و محیط برای انفجار آماده بود. از طرف دیگر مردم جنوب لبنان که با فشارهای سخت اسرائیل و ضربات دردآور آن غاصب و متجاوز از جنوب لبنان به بیروت روی میآورند، رنجیده خاطر و غضبناک بودند و دولت را متهم میکردند که جنوب را به حال خود گذاشته و عزت مردم را لکهدار کرده است. مسایل دیگری هم از جمله روش سیاستمداران لبنان و منازعات بیامان آنها نیز محیط داخلی را برای انفجار آماده میساخت. جهان عرب به خود مشغول بود. سوریه و عراق با هم اختلاف داشتند، مصر و لیبی در حال ستیزه بودند، مغرب و الجزایر هم منازعه داشتند و کشورهای عرب هر یک به جان دیگری افتاده بودند و به طور کلی یک «خلاء عربی» به وجود آمده بود که زمینه را برای توطئههای جهانی و نقشههای اسرائیل در کشورهای عربی فراهم میکرد.... و این عوامل داخلی و عربی لبنان بود.... اما «عوامل بینالمللی» را باید در جنگ سال ۱۹۷۳ جستجو کرد.
در این جنگ اعراب پیروز شدند و یا حداقل اسرائیل پیروز نشد و قدرت نظامی اعراب تا حدودی روشن شد... «سلاح نفت» برای جهانیان نیز وحشت آور بود، اعراب اشاره میکردند که با پول هم میتوان جنگید و میتوانند پولهای خود را از بانکهای اروپا و آمریکا بیرون بیاورند و بحران اقتصادی برای غرب ایجاد کنند. حتی کشورهای آفریقایی یکی پس از دیگری روابط خود را با اسرائیل قطع کردند. کشورهای اروپایی نیز سعی میکردند خود را در جنگ «اعراب و اسرائیل» بیطرف نشان دهند.
این مبارزات و پیروزیهای نظامی و سیاسی و نفتی و اقتصادی با یک پیروزی ایدئولوژیک نیز توام شد. سازمان فرهنگی (یونسکو) اسرائیل را به اتهام تغییر نشانههای مذهبی قدس از داخل خود بیرون راند... در سازمان ملل نیز بحث از این بود که اسرائیل از سازمان ملل اخراج شود و سرانجام یکی از کمیتههای سازمان ملل قراری صادر کرد که «صهیونیسم» یک از انواعنژاد پرستی است و معنای این قرار آن بود که جهان، اسرائیل را جسمی بیگانه میدانست و او را در خانواده بشری و جهانی عضوی نامناسب میانگاشت. به این ترتیب اسرائیل خود را در مقابل شکست عظیمی مشاهده میکرد که او را تا حد زوال تهدید مینمود و بالاخره تصمیم به انتقام گرفت و لبنان را که محیطی قابل انفجار بود برای انتقام اختیار کرد. اسرائیل میخواست دو موضوع مقدس را در کشورهای عربی بیاعتبار کند. یکی قضیه فلسطین و دیگری قضیه همزیستی میان مسلمانان و مسیحیان لبنان را و در نهایت هم توانست یکی را به جان دیگری انداخته و هر دو را خرد کند.
آمریکا نیز با تئوری «دکتر کیسینجر» که صلح گام به گام آمریکایی را به کشورهای عربی پیشنهاد کرده بود تصمیم داشت این صلح کذایی را تحمیل کند.... سوریه و «نهضت مقاومت فلسطین» دو قدرتی بودند که در مقابل رویکرد آمریکایی ایستادند و به صلح گام به گام و ذلتآور «کیسینجر» تن در ندادند و از این جهت هر دو در قاموس آمریکا مستحق عقوبت شدند. آمریکا تصمیم گرفته بود که فلسطینیها و سوریها را به جان هم بیاندازد و از طرف دیگر مطامع جهان شرق و غرب در خاورمیانه ایجاب میکرد که هر کس در این فکر باشد که از نمد لبنان برای خود کلاهی بسازد. به همین دلیل هرچه بحران جنگ بیشتر ادامه پیدا میکرد مطامع و خطرها و توطئهها و منابع اسلحه و منابع پول و خونریزیها هم زیادتر میشد...
در این اواخر کاملا روشن شده بود که بحران لبنان نه تنها خطر تجزیه این کشور را در بر دارد بلکه ممکن است با تحقق این تجزیه علاوه بر اینکه پایگاهی برای غرب در کشور «مارونی»ها و پایگاهی برای کمونیستها در جنوب لبنان به وجود آید، در نوار مرزی جنوب نیز منطقهای برای امنیت اسراییلیها و توطئههای آنان یعنی «مصرف مواد تولید شده در اسرائیل و مکانی برای همزیستی و عادت کردن اعراب به زندگی با اسرائیل» به وجود آید. پس روشن گردید که عوامل جنگ خانگی لبنان بر ۳ قسم: «لبنانی»، «عربی» و «بین المللی» (با محوریت اسرائیلی) بود. به این ترتیب منطقه آماده گردید... و تنها به کبریتی نیاز داشت که این بشکه باروت را منفجر کند.
بهانه سازی آسان بود... «معروف سعد» که یکی از رهبران مسلمان جنوب لبنان بود و در پیشاپیش تظاهراتی به نفع ماهیگیران محروم (که به تشکیل یک شرکت احتکار ماهیگیری اعتراض داشتند) حضور داشت، تیری خورد و کشته شد.... و بدین ترتیب بحران آغازگردید.... چند روز بعد اتوبوسی که ۲۷ نفر لبنانی و فلسطینی در آن بودند از منطقه «عینالرمانه» میگذشت با انفجاری متوقف شد و مردانی که داخل آن بودند یک به یک بیرون آورده شده و با گلوله «مارونی»ها! کشتهشدند و پس از این انفجار صورت گرفت. انفجار نخست بین منطقه فلسطینیها و منطقه مسیحی نشین بود. یعنی بین «عینالرمانه» و «شیاح». هنوز بحران به صورت انفجار در نیامده بود. ولی جنگ میان «تل زعتر» که یک اردوگاه فلسطینی است و «دکوانه» که یک منطقه مارونی است در گرفت.
رهبران فلسطین با این تصمیم که جنگ را از صورت جنگ بین فلسطینیها و لبنانیها خارج کنند، منطقه شیعه نشین «شیاح» را در مقابل منطقه مسیحینشین «عینالرمانه» و منطقه شیعه نشین «نبعه» را در مقابل منطقه مارونی نشین «سنالفیل» قرار دادند. شیعیان علی رغم اینکه هنوز آمادگی کامل نداشتند چون «مقاومت فلسطین» و «وحدت» کشور خود را در تهدید میدیدند با سینهای گشاده این جنگ را پذیرفتند. شیعیان جنگ را با جان و دل پذیرفتند زیرا «مارونی»ها آنان را در مقابل یک انتخاب دشوار قرار داده بودند.
«مارونی»ها آشکارامیگفتند یا باید امتیازات ما به طور قانونی ثابت و و غیر قابل تغییر در آید و در نتیجه روابط لبنان با کشورهای عربی تضعیف گردد و «مقاومت فلسطین» خلع سلاح شود... و یا ما لبنان را تجزیه میکنیم؟! تجزیه لبنان یعنی به وجود آمدن اسرائیل دومی که از اسرائیل اول خطرناکتر بود!. شیعیان و مسلمانان لبنان این پیشنهادات را رد کردند و بدون آمادگی کافی اما مردانه از کشور خود و از وحدت لبنان و از نهضت مقاومت ملی با جان و دل دفاع کردند و کشتهها دادند....
اما در نهایت پیروز شدند زیرا هدفهای شیطانی دشمنان اسلام و دین و دشمنان حق و عدالت به ثمر نرسید...