آنچه در ادامه میخوانید سخنان حجت الاسلام والمسلمین دکتر مهدی مهریزی در جلسه نقد و بررسی کتاب
«پیشوایی فراتر از زمان» است که اسفند ۱۳۹۰ در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد.
برای نقد و بررسی کتاب «پیشوایی فراتر از زمان» باید به شخصیت امام موسی صدر پرداخت و قصد دارم که مسئله را از وصف نگاه و رفتار و تعامل ایشان به موضوع فقه و اجتهاد بررسی کنم. به این معنا، وقتی با آثار و اندیشه امام موسی صدر مواجه میشویم، درمییابیم که ایشان قرائتی انسانی از دین در ذهن دارد که ضمن ارائۀ آن به مردم، خود نیز به آن عمل میکرد. وقتی به نوشتههای علمای حوزه و عملکرد و رفتار آنان در حیطۀ دین و مؤلفههای دینی مینگریم، متوجه میشویم وقتی که به ارزشهای دینداری ضریب میدهند، نگاهشان خاص است. برای نمونه، از نظر عالم حوزوی مؤلفههای اخلاق و حقوق و عبادات و شرع و مناسک در مقایسه با دیگر مؤلفهها از ضریب بالاتری برخوردار است. همچنین، وقتی قصد دارند که فردی را ستایش کنند، میگویند که این فرد همواره نماز شب میخواند، زیارت عاشورایش ترک نمیشود و امثال اینها. این قرائت، قرائتی رایج است. اما امام موسی صدر قرائتی متفاوت از این داشت؛ یعنی آن مؤلفهها را در جای خود و با ضریبهایی که دین گفته است، معرفی میکرد. این قرائت، قرائت انسانی از دین است.
وقتی انسان به «قرآن» و برخی از سخنان مسلّمی که از پیامبر رسیده است مراجعه میکند، در عرصۀ دینداری سه سطح را میبیند:
۱.حقوق؛ ۲.اخلاق؛ ۳.رهایی انسان.
حقوق: قرآن سطح اول را با این آیه بیان میکند: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ.» قسط شاخص حقوق است؛ یعنی در روابط انسانها باید مرزها را رعایت کنیم. این موضوع اساس دینداری است؛ یعنی دینداری از اینجا آغاز میشود.
اخلاق: مرحلۀ بعدی سقف است یا بهتعبیر دیگر لایه میانی است. در روایتهای مختلف اهل سنت و شیعیان از پیامبر اکرم(ص) نقل شده است: «إِنَّی بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ.» اخلاق در واقع لایۀ بالاتر است.
رهایی انسان: سطح سوم رهایی انسان است و به این معناست که انسان طبق آیه «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ» تسلیم حقِ محض بشود. وقتی به موضوعاتی که به امام موسی صدر مربوط است، نگاه میکنیم، این شخصیت را میبینیم؛ کسیکه برای انسان ارزش قائل است و حقوق انسانها را رعایت میکند برای اینکه انسان هستند. اصول اخلاقی و کرامت انسان را در رابطهاش با انسانها رعایت میکند، بهدلیل اینکه آنان انسان هستند.
«قرآن» دربارۀ کرامت دو گونه سخن گفته است. مشهور مفسران آیۀ «وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ» را به کرامت اقتضایی معنی میکنند؛ یعنی میگویند که ویژگیای وجود دارد که اگر به آن دینداری و تشیع و ولایت افزوده شود، این کرامت به فعلیت میرسد. بهنظرِ من اینچنین نیست. آن کرامت، کرامت فعلی است؛ یعنی هر انسانی چون انسان است، آن ویژگی را دارد و زمانی که دیندار میشود، مصداق آیۀ «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُم» قرار میگیرد. لذا «قرآن» صفت تفضیلی میآورد؛ یعنی ویژگیای هست که با تقوا و دینداری بیشتر میشود. پس، هر انسانی چون انسان است، چون «عیالُ الله» است و چون مخلوق خداست، کرامت به ذات دارد. کرامت به ذات یعنی چه؟ یعنی انتخابکردن، سؤالکردن و نیز محترمبودن اندیشهها و افکار او. این مضمون را در سراسر «قرآن» میبینیم. منتها انسان این بخش از «قرآن» و ادبیات دینی را در آن قرائت مشهور نمیبیند.
«قرآن» وقتیکه «عبادُ الرحمان» را در پایان سورۀ فرقان معرفی میکند، یکی از خصلتهای او را چنین برمیشمرد: «إِذَا ذُکِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمّاً وَ عُمْيَاناً.» یعنی عبادالرحمان کسانی هستند که وقتی سخن خدا را میشنوند، چشم و گوشبسته کرنش نمیکنند و آزاد هستند. این آزادی را خدا به بشر داده است. وقتیکه «قرآن» در سورۀ نحل میگوید: «أَنْزَلْنَا إِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَکَّرُونَ.» یعنی خدا «قرآن» را نازل کرد و از پیامبر خواست تا برای مردم توضیح دهد که مردم در آن تفکر کنند. در اینجا قرآن نمیگوید تا شما تسلیم شوید و فقط اطاعت کنید. این ادبیات و خدای قرآنی در آثار و کردار امام موسی صدر مشهود است.
مستندات دینی نگاه امام موسی صدر
مجتهد و متفقه در دین کسی است که در دین این نگاه را دارد. کتاب «دروغ» نوشته مرحوم آیتالله سید رضا صدر است. نگارش چنین کتابی بهطور قطع بیانگر این نکته است که بزرگ دانستن آفت دروغ در این خانواده مرسوم است. آقای دکتر سریعالقلم نیز در تعبیرها و در نوشتههایشان به این آفت اشاره میکند. اکنون میتوانیم قرائت انسانی از دین را در ادبیاتی که ایشان بهکار گرفته است و در رفتار و عملکرد و سیرۀ عملی ایشان بهطور کامل مشاهده کنیم. این مسئلهای تظاهری و تکلفی نیست. درواقع، این باور و برداشت از دین در وجود ایشان نهادینه شده و به آن معتقد است. این مطلب اول من است.
در جایی نوشته بودم که انسان در منظومۀ فکری و رفتاری و خصلتی امام موسی صدر جایگاه اول را دارد. تعبیر ایشان که ادیان در خدمت انسان هستند، تعبیر بسیار والایی است. امروزه ما همهجا در دعوای بین دین و انسان، حق را به دین میدهیم و دین را بر انسان ترجیح میدهیم و همهچیز را فدای دین میکنیم، با اینکه دین برای انسان است. «قرآن» بارها با تعبیرهای مختلفی مانند «جَعَلَ لَکُم» و «خَلَقَ لَکُم» و نیز «سَخَرَ لَکُم» به این موضوع اذعان میکند که همۀ هستی برای انسان است. نهفقط در حوزۀ تکوین که در حوزۀ تشریع هم وضع به همین شکل است. برای نمونه، «قرآن» میگوید: «شَرَعَ لَکُم مِنَ اَلدین.» دین برای انسان است. هستی برای انسان است. پس، در این منظومۀ دینشناسی، انسان باید محور باشد. این محوریت از آنِ انسان است؛ بهدلیل اینکه انسان است و نه چیز دیگر. ممکن است در ادامه، کمالات دیگری مانند دینداری و متشرعبودن و متنسک و متعبدبودن نیز به آن اضافه شود و مقام او را بالاتر ببرد، یعنی همان «أَکرَمَکُم»؛ ولی اصل همان انسان است. متأسفانه، این اصل اساسی در ادبیات رایج دینی ما مغفول مانده است و نتیجه این میشود که در بسیاری مواقع ارزشهای اخلاقی قربانی میشود. برای مثال، بهتانزدن به مخالفان و جعل و نقل روایات همگی نشئتگرفته از همین نوع نگاه است.
حال پرسش من این است: آیا میتوان این مسئله را پذیرفت که پیغمبری برای کاملکردن مکارم اخلاقی در جامعه تلاش کند و بعد همان پیغمبر اجازه بدهد که افراد آن جامعه برای بیرون راندن مخالفان از صحنه، به آنان بهتان بزنند؟ آنچه واضح و مشخص است، این است که انسان به دوستان خود بهتان نمیزند؛ بلکه به دشمنانش بهتان میزند. مظهر اخلاق در همین تعامل با دشمنان و مخالفان است. بهتعبیر آقای سریعالقلم، وقتی میتوان میزان پایبندی انسانها به اصول اخلاقی را فهمید که در بحران و سختی قرار بگیرند. در حالت طبیعی همه خوب هستند و مشکلی ندارند. اما وقتیکه میان افراد کشمکش بهوجود میآید و بر سر منافع خود به اختلاف دچار میشوند، در اینجاست که مشخص میشود چه مقدار اصول اخلاقی و انسانبودن در وجود آن افراد و در فکرشان نهادینه شده است. تا زمانیکه دوست هستیم، همه برای انسان شعار میدهیم؛ اما زمانیکه دشمن شدیم، آن انسان کجا میرود؟ متأسفانه آن انسان در هنگام نزاع و درگیری، از حیوان هم پستتر میشود. عکس این رفتار، یعنی نمود مثبت این انسان را ما در مجموعۀ فکری و منظومۀ رفتاری امام موسی صدر میبینیم. این نکتۀ اول بود.
بخش دوم صحبت بنده دربارۀ جناب آقای سریعالقلم و انتخاب ایشان برای تولید این اثر است. دغدغۀ ایشان، همانگونه که در ضمن تعابیر و آثارشان مشهود است، خصلتهای اسلامی و ایرانی در جامعۀ ایران است. بنابراین، انتخاب ایشان برای به سرانجام رساندن این مسئولیت بزرگ انتخابی شایسته بوده است. آقای سریعالقلم در کتابها و مقالههای مختلفی که در این زمینه نوشتهاند، همواره بر شخصیت ایرانی و لزوم بهکارگیری عقلانیت و بازنگری در خلقیات ایرانیان و تعبیرهایی از این قبیل توجه و تأکید کردهاند.
از سوی دیگر، نیازمندیم که عقَبۀ فکری و خصلتهای درونی را که در ورای رفتار ظاهری امام موسی صدر نهفته را آشکار سازیم. پس، برای انجام این کار، انتخاب شخصی که توجه و دغدغهاش روی خصلتهای دینی و ایرانی متمرکز است، انتخاب درستی است و جناب آقای سریعالقلم بهترین کسی هستند که میتوانند این کار را انجام بدهند. ناگفته نماند طلبهها وقتیکه صرف و نحو را یاد میگیرند، کلاس تجزیه و ترکیب هم برگزار کرده و آن قواعد را روی مثالهایی اجرا میکنند. بنده وقتی کتاب ایشان را خواندم، این مطلب در ذهن من بود که بهتعبیر طلبگی، این کتاب تجزیه و ترکیب مباحثی است که ایشان در نوشتههای دیگرشان دارند، منتهی به شکل ضد آن. یعنی آنجا گاهی منفیهای خلقیات خاورمیانهایها یا ایرانیها را به شکل دیگری منعکس کردهاند، ولی در این کتاب، از منظر مخالف، آن منفیهای خلقیات را تجزیه و ترکیب کردهاند.
نگاه روانشناسانه به مسائل و نمایاندن وضعیت فرهنگی کشورهای اقتدارگرا در لابهلای مطالب کتاب و به مناسبتهای مختلف، از جنبههای مثبت و درخور توجه آن است. همچنین، تحلیلهای فراوانی راجعبه مسائل مختلف در کتاب آمده است که فقط به امام موسی صدر ختم نمیشود و درواقع، الگویی وسیعتر را مدنظر دارد. بهبیان دیگر، مطالب این کتاب به شخصیت امام موسی صدر محدود نشده است و تا حدودی دغدغههای کلیترشان را نیز مطرح کرده و ارائه دادهاند.
درخصوص سبک کتاب، گاهی برای انسان این ابهام ایجاد میشود که آیا این متن علمی است یا ادبی؟ و برای کدام طبقه از مخاطبان نوشته شده است؟ در اینجا فرد احساس میکند که متن مقداری آشفته شده است. گاهی با استفاده از تعبیرها و توصیفهای ادیبانه، نثر بسیار ادبی میشود و گاهی مانند نثر دائرةالمعارف بسیار جدی و خشک. باید روشن شود که این کتاب برای قشر تحصیلکردۀ دانشگاهی نوشته شده است یا عموم. اینها مسائلی است که هنگام خواندن کتاب برای من مبهم بود و لازم است که بهشکلی توضیح داده شود.
از سوی دیگر، گاهی تکرارهایی در این کتاب دیده میشود که ملالآور است. نمونۀ آن، اوصافی است که برای خصلتها آورده شده است و در جاهای مختلف و به مناسبتهای گوناگون تکرار میشود. مانند قصۀ آپارتمان که در دو جا تکرار شده است.
مطلب دیگر اینکه، در تمامی قسمتهای کتاب، چه در عناوین و چه در تیترها و مطالب، نوعی پراکندگی به چشم میآید. البته با خواندن مطالب متوجه منظور نویسنده میشویم، اما اگر بخواهیم برای نشاندادن فردی ممتاز، الگویی در نظر بگیریم، آن نظم منطقی بین تیترها یا خصلتها را در کتاب نمیبینیم. این پراکندگی در بیان مطالب هم برای من پذیرفتنی نبود و خواستم که به آن توجه کنید.
نکته دیگر اینکه، تعمیمهایی در کتاب آمده است که نویسنده قصد داشته با ذکر نمونهای آن را در نظر مخاطبان پذیرفتنی کند و گاهی اوقات نیز اینطور احساس میشود که نویسنده قصد دارد مطالب را بزرگ جلوه دهد. برای مثال، اگر خبرنگاری از ایشان دربارۀ عمامۀ سیاه سؤال کند، ایشان پاسخ میدهد که طلبهها دو دستهاند: آنانکه از نسل پیامبر هستند، عمامۀ سیاه بر سر میگذارند و آنانکه از نسل پیامبر نیستند، عمامۀ سفید میگذارند. اینها را از من هم بپرسید، همین پاسخ را میدهم. درواقع، این نکته مسئلۀ بزرگی نیست و خواننده احساس میکند که نویسنده درصدد نوعی بزرگجلوهدادن است. اگر اینگونه مسائل ساده را آنچنان تحلیل و استنتاج کنیم، شاید خلافِ توقع باشد.
در قسمت آخر کتاب، مثلثی ترسیم میشود که سه ضلع دارد: ۱. تربیت خانوادگی؛ ۲. تجربۀ محیطی؛ ۳. هوش سرشار. بهنظرِ من، محیط موضوعی است که در جاهای مختلف نادیده گرفته شده است و فقط یکجا به آن تصریح کردهاند. برای نمونه، لبنان را در نظر بگیرید. وضعیت محیطی لبنان بر زندگی امام موسی صدر بیتأثیر نیست. این سه ضلعی که شما مطرح کردهاید، یعنی تربیت و تجربه و هوش، هر یک یا به خانواده برمیگردد یا به شخص. محیط چیزی جدای از تجربه است و بسیار تأثیرگذار است. در جایی تصریح شده است که اگر ایشان در قم میماندند، شاید لباس طلبگی را درمیآوردند و کار دیگری انجام میدادند. پس، محیط ایران برای همان شخصِ باهوش و دارای اصالت خانوادگی فضای تنگی میشود که امکان زندگی در آن وجود ندارد. بنابراین، میشود عامل محیطی را هم، به این سه ضلع اضافه کرد و دربارۀ فضای لبنان و تنوع آن بحث کرد. البته در جایی از کتاب به تنوع محیطی و تأثیر محیط لبنان اشاره شده است.
در طول تاریخ سرزمینهای بسیاری وجود داشته که با وجود تنوع مذهبی، عالمان بزرگی نیز در آن سرزمینها زندگی کردهاند.
«نهجالبلاغه» در محیط بغداد نوشته میشود که شیعه و سُنی با هم هستند. «نهجالبلاغه» در قم نوشته نمیشود؛ در قم «مَن لا یحضر الفقیه» و «بصائر الدرجات» نوشته میشود، کتابهایی که بوی غلو از آنها میآید. پس محیط تأثیرگذار است.
البته نکات دیگری نیز وجود دارد که سعی میکنم به شکلی آنها را بیان کنم. قرآن همیشه میخواهد که حتی انبیا برای مردم بت نشوند. لذا قرآن چیزهایی از پیغمبران میگوید که اگر خدا نگفته بود، هیچکس آنها را نمیدانست: «وَ مَا أَنْسَانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطَانُ.» چهکسی متوجه شد که حضرت یوسف(ع) یا آن پیغمبر را شیطان وسوسه کرد. حال کسانی مانند سیدمرتضی میآیند و کتاب تنزیه الانبیاء را مینویسند. اگر بنا بود که این تنزیه الانبیاء را بنویسیم که خدا این مطالب را نمیگفت و عبارتی را بهکار نمیبرد که در ذهن خواننده سؤالبرانگیز شود. قرآن میگوید که موسی کشت و بعد گفت «ببخشید». آدم عصیان کرد و بعد گفت «ببخشید». پیغمبر «عَبَس و تولی» چهره درهم کشید و روی برگرداند و بعد گفت «ببخشید». حال ممکن است تفسیر ایدئولوژیک کرده و بگوییم که «عبس» به چه کسی برمیگردد؛ ولی این دو نگاه مختلف است. بهنظرِ من این منظر هم خوب است که محل توجه قرار بگیرد؛ یعنی خدا میخواهد انسانها از هر چیزی جز حق و حقیقت رها شوند.
این مهم است که وقتی با شخصیت بسیار بزرگی مثل امام موسی صدر مواجه میشویم، خوانندۀ مطالبمان احساس نکند که نویسنده قصد دارد کاملاً به یک سمتوسو حرکت کند.