بخش دوم
روز گذشته بخش نخست از مصاحبه دکتر محسن کمالیان با دکتر سید علی غروی از دوستان و نزدیکان امام موسی صدر را به مناسبت سی امین سال ربوده شدن ایشان خواندید در این شماره ادامه اینگفتوگو از نظرتان میگذرد
جریانهای مخالف در لبنان
بنابراین گروههای فلسطینی را بخشی از مخالفین برنامههای امام صدر در لبنان میدانید؟
قطعا! کاملا قابل پیشبینی هم بود که گروههای فلسطینی با این برنامهها مخالف باشند; برای اینکه آنها نیروهای خود را از دست میدادند. آقای صدر خودشان میگفتند که گروههای فلسطینی اگر با شخص من هم مخالف نباشند، با این نوع اقدامات مخالف هستند; به همین جهت بود که ایشان و دکتر چمران را عامل اسراییل میدانستند;
با توجه به خروج گسترده جوانان شیعه از احزاب چپگرا و رادیکال لبنان، این بحران ریزش نیرو، در کنار عوامل خارجی، ضدیت آنان را با امام صدر توجیه میکند. آیا انگیزههای دیگری هم میتوانید به مواردی که برشمردید اضافه نمایید؟
به هر حال امام موسی صدر در لبنان به اعتدال شهرت داشت. ایشان در صحنه سیاسی لبنان، یکی از چهرههای برجسته خط اعتدال بشمار میآمد. به همین دلیل نیز مورد وثوق همه بود; طوری که هم مسیحیها، هم سنیها و هم فلسطینیها، به ایشان اعتماد داشتند. خط مشی معتدل آقای صدر به ایشان امکان داد تا با همه ارتباط برقرار کند. به نظر من یکی دیگر از دلایل مخالفت گروههای رادیکال و تندرو با ایشان همین بود. مخالفت برخی نیروهای ایرانی حاضر در لبنان، خصوصا طیف سازمان مجاهدین خلق، که در اردوگاههای فلسطینی آموزش نظامی میدیدند، از این منظر نیز قابل تحلیل است. البته شما آثار این اختلافات را اول انقلاب در خود ایران هم میتوانستید مشاهده کنید.
گروههای رادیکال داخل ایران، امثال مجاهدین و فداییان خلق، از همان اول علیه امام صدر و دکتر چمران موضع گرفتند، بیانیه امضاء کردند و بر دیوارهای شهرها شعار نوشتند; آنها وقتی شعار میدادند که «قاتل تلزعتر قاتل خلق ما شد»، منظورشان دکتر چمران بود; این تبلیغات در واقع از اختلافات لبنان بود که به ایران کشیده شد.
چرا مخالفان ایرانی امام صدر اقدامات شاه و ساواک علیه آن بزرگوار را به منزله همراهی ایشان با نهضت امام خمینی تلقی نمیکردند؟
آقایان خط رادیکال میگفتند که مثلا امتناع سفارت ایران و منصور قبل از تمدید گذرنامهایرانی آقای صدر، یک بازی سیاسی است. آنها میگفتند که نقشه آن است که این بزرگوار، با این ترفند بچههای مبارز را شناسایی و به سفارت گزارش کند. آنها به این جهت با آقای صدر اصلا تماس هم نمیگرفتند...
طرح توطین
به برخی مشکلات موجود میان فلسطینی با امام صدر اشاره کردید. طرح توطین فلسطینیها در این میانه چه جایگاهی داشت؟
سئوال خوبی است. آقای صدر میگفتند: «همه رهبران عرب با مذاکرات صلح کمپ دیوید موافق هستند; اما چون سالها شعارهای انقلابی سر دادهاند، بدون مقدمه نمیتوانند عقب نشینی کنند» ;
ایشان میگفتند: «انور سادات و عرفات که راه صلح را پذیرفتهاند، به سبب آن است که از پشت پرده افکار و نظرات رهبران جهان عرب اطلاع دارند، و میدانند که آنها هیچکدام اهل جنگ نیستند».
ایشان میگفتند که در این چهار جنگی که میان اعراب و اسراییل اتفاق افتاد، اغلب کشورهای عربی نه تنها به کمک مصر و سوریه نیامدند، بلکه همان کمکهای ناچیز خود را هم قطع کردند. تنها ملک فیصل بود که نفت را قطع کرد و البته اندکی پس از آن هم به قتل رسید. آقای صدر اعتقاد داشتند که رهبران انقلابی عرب از قبیل قذافی، بومدین و حافظ اسد، حتی زودتر از انور سادات، طرح صلح را پذیرفته بودند; ایشان میگفتند: «همه رهبران عرب با فلسطینیها مخالف هستند و هیچکدام آنها حاضر نیستند حتی ده تن از آوارگان فلسطینی را که در لبنان استقرار دارند، در کشور خود بپذیرند».
خوب به خاطر دارم که ایشان در رابطه با اهداف برافروخته شدن جنگ داخلی لبنان بارها عنوان کردند: «هدف جنگ لبنان این نبوده است که آوارگان و گروههای فلسطینی از لبنان خارج و رهسپار جای دیگری شوند. فلسطینیها کجا بروند؟ چنین هدفی اصلا معنی ندارد; برای اینکه همه دنیا میداند که اینها جایی را ندارند که به آنجا بروند».
یعنی امام صدر توطین فلسطینیان در جنوب لبنان را بخشی از موضوعات مورد توافق اعراب، اسراییل و غرب، در مذاکرات صلح خاورمیانه میدانستند؟
دقیقا! آقای صدر بارها این مسئله را متذکر شدند. ایشان میگفتند: «روح حاکم بر مذاکرات صلح آن است که آوارگان فلسطینی، در همان جایی که هستند، برای همیشه سکونت یابند».
انقلاب اسلامی ایران
فرمودید که پیوند میان حرکت امام صدر و انقلاب اسلامی ایران را یکی از انگیزههای ربوده شدن ایشان میدانید. اگر امکان دارد، این موضوع را نیز برای ما تبیین بفرمایید؟
ببینید! آقای صدر حتی اگر هنوز هم انشاءالله در قید حیات باشد، به هر حال برنامه این بوده است که دیگر در لبنان نباشد; چه زمانی در لبنان نباشد؟ همان زمانی که انقلاب اسلامیایران رو به پیروزی است...
آیا این همزمانی تصادفی نبود؟
نه; به هیچ وجه; الان خدمتتان عرض میکنم. به نظر من قدرتهای بزرگ جهان وقتی به این نتیجه رسیدند که نمیتوانند جلوی پیروزی انقلاب را بگیرند، بر آن شدند تا با زدن مهرههای اصلی آن در داخل و خارج از کشور، با تحمیل جنگ و با تضعیف نظام ایدئولوژیک داخل، انقلاب را از محتوای مردمی، انسانی و جذابیت آن خالی کنند; تا هم مردم داخل کشور به انقلاب بدبین شوند; و هم مردم مسلمان منطقه نگاهی به این الگو نداشته باشند. یکی از مهرههایی که به اعتقاد شخص من، شدیدا میتوانست حلقه رابط صدور انقلاب باشد، آقای صدر بود. البته وقتی من صحبت از صدور انقلاب میکنم، به قول مرحوم بازرگان منظورم این نیست که چیزی را در کوله پشتی بگذاریم و صادر کنیم; منظور من صدور فکر و اندیشه انقلاب است; این اندیشه که اسلام میتواند حکومتهای آزاد، ضد استبدادی، عدالتخواه و ظلم ستیز را بر اساس اعتقادات قرآنی و روش انبیاء پدید آورد. به نظر من یکی از کسانی که میتوانست این پیام را در سطح کشورهای عربی و اسلامیمنتشر کند، بیتردید آقای صدر بود. جایگاه و ارتباطات آقای صدر طوری بود که میتوانست این کار را بکند، و حتما هم چنین میکرد.
همانطور که اطلاع دارید، ایشان در رابطه با انقلاب ایران مقالهای تحت عنوان «ندای پیامبران» نوشت که متن فرانسوی آن در روزنامه لوموند پاریس و ترجمه عربی آن در روزنامه النهار لبنان به چاپ رسید. شما با مطالعه آن مقاله به خوبی میتوانید دریابید که آقای صدر چه راهی را تعقیب میکرد; ایشان در آن مقاله ماهیت انقلاب اسلامی ایران را تشریح و روی این موضوع بحث میکند که اگر آقای خمینی پیروز شود، چه اتفاقاتی در سطح جهان اسلام و بلکه کل دنیا رخ خواهد داد. یادم هست که مرحوم چمران زمانی اظهار داشت که شاید پنجاه درصد این مقاله بود که باعث شد تا آقای صدر را از صحنه خارج کنند. این را چمران میگفت; حالا تحلیلش چگونه بود، من نمیدانم; شاید درست میگفت و روزی صحت سخن او ثابت شود.
قبول سخن شما مستلزم آن است که بپذیریم، قدرتهای بزرگ لااقل از تابستان ۱۳۵۷، نسبت به پیروزی انقلاب اسلامی ایران و عدم امکان حفظ رژیم شاه به مراتبی از یقین دست یافته بودند؟
پس اجازه دهید که من اینجا یک جمله معترضهای را عرض کنم...
بفرمایید...
حقیقت آن است که ما از وقتی که آقای خمینی از نجف به پاریس رفتند، تقریبا فعالیتهایمان را رو کردیم. من از اواسط جنگ داخلی لبنان، با هماهنگی آقای صدر و دکتر چمران، به عنوان کارمند محلی در سفارت ایران کار میکردم. قصه از این قرار بود که روزی آقایی به من برخورد که در جستوجوی کسی بود که به سه زبان فارسی، انگلیسی و عربی مسلط باشد; او گفت جایی هست که به چنین شخصی نیاز دارند، حقوق خوبی هم میدهند و من تو را پیدا کردم. پرسیدم کجا هست؟ گفت باید بیایی ببینی;
گفت الان نمیگویم کجا هست، برای اینکه اگر بگویم، نخواهی آمد! گفتم پس همینطور هم نمیآیم. گفت نه، حالا بیا و محل را ببین! روزی دیگر آمد و من را به سفارت ایران نزد منصور قدر برد. به قدر گفت که ایشان همان کسی است که شما میخواهید! قدر گفت خیلی خوب، من باید فکر کنم; من گفتم نه، قبل از اینکه شما فکر کنید، من باید فکر کنم. رفتم و قضیه را با آقای صدر، مرحوم چمران و چند نفر دیگر مطرح کردم; آنها گفتند که اتفاقا در این شرایط خوب است که ما از داخل سفارت خبر داشته باشیم که اینها چه نقشههایی برای ما میکشند; اما خوب، اگر لو رفتی، دیگر رفتهای! یعنی دیگر در چنگال آنها خواهی بود! آنها میتوانند از همانجا بلیط بگیرند، تو را تحویل ایران دهند و از آنجا به زندان بفرستند. بنابراین باید بتوانی خوب نقش بازی کنی; حدود بیست روزی گذشت; من جوانب مسئله را حسابی بررسی و بالاخره قبول کردم.
کاری که آنها از من میخواستند آن بود که با توجه به اخبار مطبوعات، هر روز گزارشی از اوضاع منطقه بنویسم و بروم; کار دیگری نداشتند. گفتم که من دانشجو هستم و کلاس دارم; تنها ساعاتی که کلاس ندارم، میتوانم برای شما کار کنم. آنها قبول کردند. ظاهرا همین اندازه هم برای آنها مغتنم بود. برای اینکه جنگ داخلی شروع شده بود و سفارت کارمند نداشت; کسی نمیآمد و همه میترسیدند. به همین جهت برای سفارت مهم بود که کسی بیاید، روزنامهها را ببیند و روزانه یک گزارش کلی تهیه کند. به هر حال کارم را در دایره مطبوعات سفارت شروع کردم. روزنامههای بیروت صبح خیلی زود در میآمد. یعنی ساعت شش و نیم صبح دیگر همه روزنامهها در سفارت بودند. من به همین جهت صبح زود به سفارت میرفتم، روزنامهها و مجلات را به اتاق خودم میبردم، گزارش را تهیه میکردم و بعد هم سراغ کلاسهایم میرفتم...
ببخشید ; آیا موردی پیش آمد که بتوانید اخبار رژیم شاه را به امام صدر منتقل و از این طریق به روند انقلاب کمک کنید؟
مکررا; اتفاقا حضور من در سفارت از این جهت خیلی مفید واقع شد. بارها موقعیتهای حساسی پیش آمد که کسب خبر کردم و به آقای صدر و دکتر چمران منتقل نمودم...
اگر در این رابطه خاطراتی دارید، ممنون میشویم که بیان بفرمایید؟
یکی از مواردی که خوب به خاطرم مانده است، جریان فوت دکتر شریعتی و انتقال پیکر ایشان به سوریه بود. وزیر دربار شاه دائما با سفارت در تماس بود. من چون با اینها دوست شده بودم، مرتب به اتاق تلکس میرفتم و تلکسهایی را که میآمد و باید تایپ میشد، مطالعه میکردم. رژیم میخواست جنازه را به ایران انتقال دهد و البته از ناآرامیهای احتمالی مردم حسابی به وحشت افتاده بود; به همین جهت عوامل آن مرتب در باره کیفیت تشییع جنازه از فرودگاه مهرآباد به کجا، چگونگی برخورد پلیس با تظاهرکنندگان و نوع اقدامات امنیتی مشورت میکردند. خوب، من همه تلکسها را میخواندم و میآمدم بیرون گزارش میکردم که چنین اتفاقاتی قرار است رخ دهد. خوشبختانه این خبرها خیلی موثر واقع شد. برای اینکه اطلاعات از طریق دکتر چمران به قطبزاده منتقل میشد و او توانست نقش خیلی مهمی را ایفا کند. همانطور که میدانید، جنازه با یک سری کارهای پارتیزانی در فرودگاه لندن از دست ساواک ربوده شد و با هواپیمایی دیگر به سوریه منتقل گردید. البته حافظ اسد هم نقش مهمی را ایفا نمود که اجازه داد جنازه در سوریه دفن شود.
بنابراین شما معتقد هستید که قدرتهای بزرگ ماهها پیش از بهمن ۵۷ پیروزی نهضت امام خمینی را پیشبینی کرده بودند؟
همینطور است; قدرتهای بزرگ وقتی دیدند که آقای خمینی را نمیتوانند کنترل کنند، به این فکر افتادند که ایشان را حداقل در دایره ایران محصور کنند; آن هم زیر چنان فشار طاقتفرسا، که ایشان نهایتا بگوید که جام زهر نوشیدم! همانطور که میدانید، آقای خمینی کسی نبود که به این زودیها به جایی برسد که چنین حرفی بزند; این مسائل شایسته بررسی است; این فشارها توسط چه خطوطی و چگونه بر آقای خمینی وارد شد؟ از همان اول افراد و گروههایی در داخل ایران کوشش میکردند که در مسئله آقای صدر به لیبی فشار وارد نیاید; خوب، تا حدود زیادی هم موفق شدند; برای اینکه عملا از تعقیب مسئله جلوگیری شد; آقای خمینی در یکی دو تا سخنرانی عمومی تاکید کردند که مسئله باید تعقیب شود; یک بار هم یک هیئتی را که ظاهرا آقای قطبزاده در آن بود، به لیبی فرستادند، که گویا بینتیجه بود... پس از آن کار دیگری صورت نگرفت...
شاه و ربودن امام صدر
حضرتعالی نقش حکومت شاه را در ماجرای ربودن امام صدر چگونه ارزیابی میکنید؟
عرض کنم که اینجا یک مسئلهای وجود دارد که معمولا مخفی میماند و شما باید به آن توجه کنید. ما در زمان شاه دو نوع سفیر داشتیم; یکی سفیر دولت شاهنشاهی ایران بود که وزارت خارجه تعیین میکرد; یکی هم سفیر شاه بود. سفرای شاه به هیچوجه گزارشهای محرمانه خود را به وزارت خارجه یا ساواک نمیدادند; بلکه مستقیما به وزیر دربار میدادند. من خیلی از گزارشهای محرمانه را به جهاتی میتوانستم در آنجا ببینم; مثلا گاهی که به بهانه نوشیدن یک لیوان چای به اتاق رمز میرفتم، مشاهده میکردم که گزارشهای قدر مستقیما به وزارت دربار فرستاده میشود و زیر آنها مهر میخورد که «به شرف عرض ملوکانه رسید و تقدیر کردند». یعنی تقدیر و تشکر شاه از گزارش، پای خود همان گزارش بود. وزارت دربار یک جریان موازی راه انداخته بود و برای خود، ساواک و تشکیلات اطلاعاتی مستقلی داشت. خوب یادم هست که قدر یک روز به خود من گفت: «حالا که اینجا کار میکنی، یک وقت به این فکر نیفتی که کارمند این منجلاب شوی! هرگز به طرف این منجلاب وزارت خارجه نرو»! این عین عبارت او بود...
آیا در این گزارشهایی که قدر مستقیما برای شاه میفرستاد، مطلبی مشاهده کردید که با مسئله ربوده شدن امام صدر مرتبط باشد؟
همین را میخواهم عرض کنم. قدر در آن گزارشهای محرمانهای که مستقیما برای شاه میفرستاد، خیلی با آقای صدر دشمنی میکرد. خوب یادم هست که او پس از اختفاء آقای صدر گزارشی برای شاه نوشت که در آن از این اتفاق خیلی اظهار خوشحالی کرد; یعنی اگرچه با لیبی دشمنی داشتند، اما شخص قدر از اتفاقی که برای آقای صدر افتاد، خیلی خوشحال بود.
آقای سید محمد علی ابطحی در مصاحبهای با استناد به اسناد ساواک عنوان کرده است که حکومت شاه در این ماجرا نقش نداشته است؟ حضرتعالی در این خصوص چه نظری دارید؟
من نیز اعتقاد دارم که قدر و شاه به رغم همه آن دشمنیها، در این ماجرا نقشی نداشتهاند; لااقل من سندی در این خصوص مشاهده نکردم.
آیا احتمال میدهید که منصور قدر، که به هر حال فردی اطلاعاتی، با روابط عمومی فعال و نسبت به امام صدر حساس بوده است، پس از ربوده شدن آن بزرگوار، به اطلاعات بیشتری در باره این ماجرا دست یافته باشد؟
این احتمال وجود دارد; کاملا محتمل است که به اطلاعات دقیقتری رسیده باشد. حقیقت آن است که شاه و قدر اینجا در یک موقعیت گازانبری گیر کرده بودند. از یک طرف میخواستند قذافی را که شدیدا با او دشمن بودند، در هم بکوبند; یعنی از مسئله ربودن آقای صدر علیه قذافی استفاده تبلیغاتی کنند، ; از طرف دیگر از اینکه آقای صدر در لبنان نباشد، خوشحال بودند. به هر حال باشناختی که من از قدر پیدا کردم، بسیار محتمل میدانم که او توانسته باشد به اطلاعات بیشتری دسترسی پیدا کند.
اگر چنین باشد، این اسناد اطلاعاتی را در کجا باید جستوجو نمود؟
این اطلاعات باید الان قاعدتا در اختیار وزارت خارجه یا وزارت اطلاعات باشد. برای اینکه یک گاوصندوق بسیار بزرگی در سفارت لبنان بود که تا زمانی که من آنجا بودم، هیچ کس نتوانسته بود رمز آن را پیدا کند. من که به تهران آمدم، به دکتر یزدی، چمران و مهندس بازرگان اطلاع دادم که چنین چیزی در آنجا وجود دارد و رمزش پیدا نشده است. البته من آن شخصی را که مسئول اتاق رمز و کارمند ساواک بود، میشناختم. به همین جهت قرار شد که قضیه را خود از طریق او دنبال کنم. آن شخص تلفن منزلش را به من داده بود. به او زنگ زدم، اما کسی گوشی را بر نمیداشت. به کمک یکی از کارمندان قدیمی وزارت خارجه او را پیدا کردیم. سفارت چهار تا گاوصندوق داشت که رمز هر چهارتا را نوشت. من شمارههای رمز را آوردم و به آقایان دادم; تا اینجا را میدانم که گاوصندوقها باز شدند. اما چون دیگر آنجا نبودم، نمیدانم که اسناد را به کجا بردند. همین قدر به شما بگویم که اسناد بسیار مهمی بود. از دیدگاه من، اسناد سفارت ایران در بیروت، از اسناد تمام سفارتخانههای دیگر ایران، حتی در آمریکا، لندن و پاریس، مهمتر بود.
سرنوشت اسناد خصوصی قدر چه شد؟
نمیدانم; برای اینکه آن زمان در آنجا اختلاف و دعوا بود. همان زمانی بود که آقای محمد منتظری هواپیمایی گرفته بود که به لیبی برود; در سفارت هم طلبهای به اسم آقای موسوی مستقر بود.
نوه مرحوم آیتالله سید عبدالله شیرازی؟
ظاهرا; بله، بله; درست است.
توطئه جهانی
بنابراین شما اعتقاد دارید که قذافی اگرچه عامل مستقیم ربودن امام صدر است، اما آمرین این ماجرا قدرتهای بزرگتری هستند؟
دقیقا; من معتقد هستم که ربودن آقای صدر یک توطئه جهانی بود.
آیا شهادت استاد مطهری و حادثه هفت تیر را نیز میتوانید با همین نگرش ارزیابی میکنید؟
در مورد ترور آقای مطهری هم میتوانیم این حرف را بزنیم; حالا کاری نداشته باشید که گروهکی مثل فرقان این ترور را انجام داده است. آنها را تحت تاثیر قرار دادند. عامل همیشه ممکن است جاهل باشد; یعنی نداند که دارد چه میکند. یک ارادهای برنامهریزی میکند و گروهک جاهلی پیدا میشود که آن را اجرا کند.
در رابطه با حادثه هفت تیر و شهادت آیتالله بهشتی چطور؟
در رابطه با انفجار دفتر حزب جمهوری، اصولا هنوز تحقیق جامعی صورت نگرفته است. حتی در مورد انفجار دفتر نخستوزیری و شهادت شهیدان رجایی و باهنر هم همینطور; واقعا جای تعجب است! اصلا کشمیری که بود؟ چگونه توانست در نخستوزیری جا بگیرد؟ بعد هم برود، جنازهاش هم تشییع شود و بعد خودش از جای دیگری سر در بیاورد، که آقا من اینجا هستم؟! بگذریم...
بنابراین شما اعتقاد دارید که ارادهای شوم در سطح جهان وجود دارد که جهت مقابله با حرکت «احیاء اسلام» برنامهریزی میکند و ربودن امام صدر و برخی ترورهای سه دهه اخیر، بخشی از برنامههای آن بوده است؟
همینطور است; من همه این وقایع را در چارچوب آن تئوری «احیاء اسلام» قابل تحلیل میدانم. البته چنانکه گفتم، این نظر شخصی من است; یعنی بحث اقناعی نمیکنم که شما و دیگران نیز این اعتقاد را داشته باشید. اما به نظر من ربودن آقای صدر و ترور بسیاری از بزرگان به این سبب بود، که آنها در پی احیاء اسلام به عنوان تفکری بودند، که بتواند آزادی، عدالت و حکومت را برای جوامع بشری به ارمغان بیاورد. این اسلام و این تفکر، برای جهانخواران و همه کسانی که منافعشان در بیرقیب بودن است، زنگ خطر بزرگی است. ببینید! مارکسیسم را توانستند نابود بکنند; امروز نیز با تمام قوا روی اسلام متمرکز شدهاند و میخواهند سفره آن را جمع کنند; ما هم واقعا در خواب هستیم! البته خداوند حافظ است و باز عدهای خواهند آمد و بحث و احیاء خواهند کرد; اما با چه هزینههایی؟ ما در این چند دهه گذشته گامهای بسیار بلندی برداشتیم و هزینههای بسیار گزافی پرداخت کردیم تا اسلام به عنوان یک تفکر احیاءگر به عرصه بیاید. اما حقیقت آن است که تمام دنیا، از رهبران گرفته تا حتی برخی روحانیون، با این احیا مخالف هستند. وقتی هم به کنه قضیه وارد میشویم، مشاهده میکنیم که منافع اقتصادی برخی در معرض خطر قرار گرفته است!
حالا البته هر کسی در حد خودش! گاهی حتی فلان آخوند بهمان مسجد نیز میگوید که اگر من به فلان تاجر تذکر دهم که عدالت را رعایت و دزدی، رشوه و ربا را رها کند، دیگر به مسجد من نخواهد آمد و نتیجتا چیزی هم نخواهد داد; به همین جهت تذکر نمیدهد; یا طوری تذکر میدهد که کاملا بیاثر باشد; به عبارت دیگر قضیه ماستمالی میشود; این است که اهمیت دارد; ظهور آقای خمینی اساسا به این مناسبت برای نسل جوان جهان اسلام اهمیت پیدا کرد، که ایشان اسلام را به عنوان یک تفکر رهاییبخش، آزادیبخش، عدالتگستر و ظلم ستیز به صحنه آورد. من نقش آقای صدر را نیز در همین چارچوب ارزیابی میکنم. آقای صدر دقیقا همین اندیشه و نقش را داشت. بنابراین مسئله ربوده شدن آقای صدر را باید در این چارچوب ارزیابی کرد. ربوده شدن آقای صدر به این سادگی نیست که فکر کنیم انسانی گم شد! اینطوری نیست. ما باید قضیه آقای صدر را با مسئله حرکت احیاءگری اسلامی مساوی بدانیم; مسئله آقای صدر مسئله یک شخص نیست. مسئله آقای صدر مسئله خط و ارادهای است که میخواست این حرکت را کور و مسدود کند. به همین جهت است که من اعتقاد دارم، که پیگیری مسئله آقای صدر نیازمند یک تحقیق جهانی است.
آخرین دیدار
اگر از آخرین دیدار خود با امام صدر خاطرهای به یاد دارید، خوشحال میشویم که بیان بفرمایید؟
آخرین باری که من آقای صدر را ملاقات کردم، همان روزی بود که ایشان عازم لیبی شدند. فکر میکنم روز جمعه ۲۵ اوت سال ۱۹۷۸ بود. وقتی من وارد ساختمان محل اقامتم شدم، آقای صدر را دیدم که از آسانسور بیرون آمده و به بخش لابی وارد شدند. سلام علیکی کردیم و پرسیدم شما کجا و اینجا کجا؟ گفتند که من مسافر و عازم لیبی هستم; آمده بودم با آقا مرتضی [طباطبایی] و خانوادهاش خداحافظی کنم. آنها نبودند و مزاحم خانواده شما شدم. خانم شما زحمت کشید و سیگاری خرید; اما مرتضی نیامد. بنابراین تلفنی خداحافظی خواهم کرد. گفتم لیبی برای چه؟ گفتند بومدین وساطت کرده که با قذافی آشتی کنیم; گفتم شما که نباید اینقدر ساده باشید; شما را به خدا سفر را لغو کنید. پرسیدم حالا چه کسانی با شما همراه هستند؟ گفتند شیخ محمد یعقوب و عباس بدرالدین. گفتم من مخالفم; من قذافی را اصلا داخل آدم نمیدانم که شما به دیدنش بروید; اگر میتوانید، به این سفر نروید.
چرا امام صدر را از سفر به لیبی منع میکردید؟
ببینید! قذافی آدم نرمالی نیست. من مصاحبهای از قذافی با الحوادث دارم که آن را به آقای خمینی هم نشان دادم. برای اینکه میخواستم ایشان را تشویق کنم که مسئله آقای صدر را تعقیب کنند. گفتم این مصاحبه بیانگر آن است که قذافی انقلابی نیست و دروغ میگوید. سلیم اللوزی از او پرسیده بود که به نظر شما انقلاب ایران به کجا خواهد رسید؟ قذافی پاسخ داده بود که انقلاب ایران انقلابی است که به تاریخ خواهد پیوست...
قاعدتا زمان این مصاحبه مربوط به قبل از پیروزی انقلاب است؟
بله; این مصاحبه قبل از پیروزی انقلاب انجام گرفته بود. قذافی در آن مصاحبه خودش را مافوق همه رهبران جهان عرب و اسلام قلمداد میکند. از جمله میگوید که اسلام اصلا همین کتاب سبزی است که من نوشتهام; انقلاب هم همین است.
نتیجه صحبتتان با امام صدر چه شد؟
من به آقای صدر پیشنهاد کردم که کمی صبر کنند. اما ایشان اظهار داشتند که بلیطها تهیه شده و چون شخص بومدین هم وساطت کرده است، به امید خدا میروند تا بلکه «یخها آب» شود، مقداری به «تلطیف اجواء در لبنان» کمک شود و قذافی از تحریک گروههای رادیکال در لبنان دست بردارد. گفتم امید به خدا، اما من خیری در این سفر نمیبینم. برای اینکه قذافی شخصیتی نیست که بواسطه مذاکره با شما از مواضع خود عدول کند. به هر حال خداحافظی کردیم. این آخرین باری بود که ایشان را میدیدم. خوب یادم هست که سیگار دیگری را روشن کردند و رفتند. آقای صدر عصر آن روز به لیبی رفتند و بعد هم آن اتفاقات افتاد که شما دیگر خبر دارید. البته مدتی بعد واقعه مهمی اتفاق افتاد...