هر کجا میرفت، او را میشناختند؛ لبادهای بر تن و عمامهای سیاه بر سر به نشانه نواده علی- امام اول شیعیان- با قدی یکمتر و ۹۸ سانتیمتر. اما فقط قد بلند، صورت بشاش و رفتار آرام او نام «سیدموسی صدر» را از دیگران متمایز نمیکرد، بلکه سلوک و نظرات نادر؛ آن هم در میدان فقه و فقاهت گواهی دیگر بر این نام بود.
نویسنده:
فرید مدرسی
هر کجا میرفت، او را میشناختند؛ لبادهای بر تن و عمامهای سیاه بر سر به نشانه نواده علی- امام اول شیعیان- با قدی یکمتر و ۹۸ سانتیمتر. اما فقط قد بلند، صورت بشاش و رفتار آرام او نام «سیدموسی صدر» را از دیگران متمایز نمیکرد، بلکه سلوک و نظرات نادر؛ آن هم در میدان فقه و فقاهت گواهی دیگر بر این نام بود. در جولانگاه تبادل آرا، دیدگاه او بسیار متفاوت به نظر میرسید؛ به گونهای که روزی دانشجویی در بیروت- پایتخت لبنان- به او گفته بود: «حرفهای شما بسیار عالی است ولی از کجا که از اسلام باشد؟ ما چنین چیزی تا حال نشنیدهایم.» او فرزند حوزههای علمیه- پایگاه آموزشی مفسران دین اسلام- بود؛ هم در این مراکز آموزش دیده بود و هم زندگی آبا و اجدادش با آموزش علوم دینی گره خورده بود. در پیرامون او هم در میان خویش و قوم فقط عمامه به سر میدید و عبا بر دوش. او دل در گرو آنان داشت؛ ولی نظراتش متفاوت با دیگر آموزشیافتگان این مراکز مطرح میشد؛ به نوعی فرزند حوزه این بار با حوزویان بود و بر حوزه. بزرگ مرجع تقلیدی در نجف را تا بیمارستانهای لندن مشایعت کرد و از آن سو به خواهرزاده خود درباره عالم دینی دیگری گفت: «از این انسان ۹۵ ساله چه توقعی داری؟ او ۹۵ سال پیش در دهکدهای در فلان استان ایران به دنیا آمده و تا سن ۲۳ سالگی از آنجا خارج نشده است، بعد هم یکدفعه بلند شده و به شهری چون نجف آمده که از همه چیز و همه جای دنیا بیاطلاع است!»
صدر به ساختار منتقد بود؛ نه به اشخاص. او آنچنان در میان مراجع ارج و قرب داشت که آیتالله بروجردی، بزرگ مرجع شیعی در قم با علاقهمندی مفرط نامه به او نوشت و از او خواست که همچون «شیخمهدی حائرییزدی» که به ایالات متحده آمریکا رفته بود، او هم به ایتالیا برود و از سوی او مبلغ تشیع راستین باشد. از دیگر سو در نجف هم زعمای حوزه دل در گروی او داشتند؛ از آیتالله محسن حکیم تا آیتالله خوئی. او حتی در آن روزی که مجلس اعلای شیعیان لبنان را برپا کرد؛ پیش از آن در محضر آیتالله حکیم جلوس و نظر مثبت ایشان را مطالبه کرده بود. حتی در برخی نظرات فقهی نوگرایانه او جایگاه علمای شیعی لحاظ شده بود. به هر حال «سیدموسی صدر» در چارچوبهای فکری، اعتقادی و سیاسی مرسوم قرار نمیگیرد. او نوگراست؛ اما با سنتگرایان سر جنگ ندارد و بر مقام آنان ادای احترام میکند. شیعهای پروپا قرص است؛ در مقابل، اهل تسنن را برادر مینامد و از «وحدت فقهی» با آنان سخن میراند. فقیه است ولی به کلیسا میرود و در جایگاه کشیشها به عنوان یک روحانی شیعه موعظه میکند و برای دختران و پسران مسیحی خطبه عقد میخواند. گروه نظامی امل را به راه میاندازد؛ البته در دیگر سو با تروریستها میرزمد و آنان او را به سرسپردگی به اسرائیل متهم میکنند و انقلابیون ایرانی نیز او را عامل امپریالیست میخوانند. به روش و منش «سیدجمالالدین اسدآبادی» به عنوان الگو مینگرد، ولی از عدم همراهی این متفکر نوگرای اسلامی با مردم گلایه دارد. صدر اگرچه به این و آن انتقاد میکند و تنها پرورشیافتگان مراکز آموزشی خود را قابل اعتماد میداند، اما هیچگاه با رقیب، دشمن، مخالف و رهبر سیاسی این کشور و آن کشور سر ناسازگاری و جنگ ندارد؛ بلکه به دیدار آنان میرود، مصافحه میکند، آغوشش را برایشان باز میکند و تنها راهحل تمام مسائل را «گفتوگو» میپندارد. در دل کانون جنگها و اختلافات فرقهای چنین فقیه سیاستمداریزاده میشود و در این کارزار سنتگرایی و بنیادگرایی خاورمیانه با مماشات با متولیان این تفکرات، فرزند خود را متولد میکند: «نوگرایی اسلامی در بستر قدرت»؛ نه خارج از میدان سیاست.
*** در «گذر جدا» در محله چهارمردان قم به مناسبت سالروز ولادت امام هشتم شیعیان سال ۱۳۲۲ «موسی» پسر آیتالله صدرالدین صدر از مراجع تقلید وقت عمامه بر سر میگذارد و به سیمای دیگر روحانیون درمیآید. در منزل پدری، آیتالله سیداحمد شبیریزنجانی عهدهدار این اقدام میشود و پسر «سیداحمد»، «موسی شبیریزنجانی» - از مراجع کنونی تقلید- توسط «سیدصدرالدین» معمم میشود. موسی صدر ۱۵ سال بیش نداشت که در این گذرگاه وارد شد. او ۱۳ ساله بود که جامعالمقدمات را فرا گرفت و پس از آن نزد اساتیدی همچون سلطانی طباطبایی- شوهر خواهرش-، عبدالجواد جبلعاملی، علوی اصفهانی، حسینعلی منتظری، محقق داماد و روحالله خمینی دوره سطح را به پایان رساند و در درس خارج فقه و اصول آیتالله محمد محققداماد و آیتالله بروجردی و دیگر اساتید آن دوره حاضر شد. به تن کردن لباس روحانیت و آموختن علوم دینی او را از مدرسه و دبیرستان نهتنها دور نکرد، بلکه در مهرماه ۱۳۲۹ به دانشکده حقوق دانشگاه تهران رفت و پس از سه سال از این دانشگاه با مدرک «حقوق اقتصادی» فارغالتحصیل شد. اگرچه اکثر روحانیون حوزه علمیه قم به دو زبان فارسی و عربی تسلط داشتند، اما سیدموسی متفاوت با سایرین در دانشگاه «فرانسه و انگلیسی» را نیز فرا گرفت.
او که فرزند قائممقام بنیانگذار حوزه علمیه قم- شیخعبدالکریم حائرییزدی- بود، پس از فوت پدر در سال ۱۳۳۲ عازم حوزه نجف شد تا در درس خارج سایر اساتید نیز حضور یابد. صدر بر مبنای عرف به محضر آیتالله بروجردی رسید و ایشان نیز بر این تصمیم او صحه گذاشت و به او اجازه سفر داد. آیتالله سیدمحسن حکیم، مرجع بزرگ حوزه نجف و آیتالله سیدابوالقاسم خوئی از اساتید او شدند. آنگونه سیدموسی پس از اندک زمانی در نجف شناخته و محبوب شد، که آیتالله خوئی که به هیچکس در زمان تدریس اجازه اشکال گرفتن نمیداد، در قامت توجه خاص به او، به گفتار و ایرادهایش با دقت گوش میداد و در مورد سیدموسی میگفت: «من به قدری به آقای موسی صدر امید دارم که اگر او دو، سه سال دیگر در نجف بماند، یکی از بزرگترین شخصیتهای ارزنده علمی شیعه خواهد شد.» اما سیدموسی بار دیگر عزم سفر کرد تا به قم بازگردد. صدر تاب و تحمل حوزه علمیه نجف را نداشت و از غرق شدن این حوزه در احکام فردی و عبادی صرف مینالید و نمیتوانست همچون سایر روحانیون آن دیار «یاد گرفتن زبان خارجی، فلسفه و عرفان» را کفر، گناه و شرک تلقی کند. او به دنبال مأمن دیگر بود تا نظرات او را تاب بیاورند و او و همفکرانش را به انگهای مذهبی متهم نکنند. اما آسمان حوزههای علمیه رنگی همگون داشتند؛ البته با شدت و حدتی کم و زیاد. او تا پای خود را در قم گذاشت، آیتالله شریعتمداری از او خواست تا مجلهای را با نام «مکتب اسلام» مدیریت کند و از دیگر همفکران خود یاری گیرد. این مسوولیت در زمانی به او سپرده میشد که روزنامهخوانی در حوزه نشانی از بیتقوایی داشت و حتی قدم زدن طلاب، با «زیروحانیت» در تضاد بود. او همراه «جعفر سبحانی، ناصر مکارمشیرازی، سیدعبدالکریم موسویاردبیلی، حسین نوریهمدانی، علی دوانی، مجدالدین محلاتی، محمد واعظزادهخراسانی و سیدمرتضی جزایری» یک طلبه روزنامهنگار شد و سلسله مقالات «اقتصاد در مکتب اسلام» را نگاشت. از سوی دیگر به دلیل تسلط به چهار زبان سرویس مقالات این نشریه را اداره میکرد و به تصحیح و ارزیابی میپرداخت. اما حضور «سیدموسی صدر» در مقام مدیریت نشریه حوزوی آن هم در جمع برخی روحانیون نوگرای آن دوره کمتر از یک سال به طول انجامید و بار دیگر او با بروز برخی اختلافات حتی با آن روحانیون از این مقام استعفا کرد و سلسله مقالات او در باب اقتصاد اسلامی اولین و آخرین نوشته او در مکتب اسلام به حساب آمد. صدر حوزه علمیه قم را نیز تحمل نکرد؛ به قول مرتضی مطهری او ۵۰ سال از حوزویان جلوتر بود. اندکاندک تضادهای فکری صدر با حوزه بروز کرد.
چرا که او معتقد بود: «فقهای ما نباید ببینند رسول خدا (ص) ۱۴۰۰ سال پیش چه کردند. آنها باید فکر کنند که اگر ایشان امروز میبودند، چه میکردند.» او آنگونه حوزههای علمیه را نسبت به مسائل روز بیتفاوت و عقب میدید که درباره دو روحانی نوگرای دیگر- محمدحسین بهشتی و مرتضی مطهری- گفته بود: «آقای بهشتی محصول حوزه نیست؛ مثل آقای بهشتی شاید در ایران به سه یا چهار نفر هم نرسند.» «ایشان وقتی آقای مطهری شد که از حوزه برید؛ و اگر در حوزه باقی مانده بود، از بین رفته بود.» علت مخالفت صدر با رویه حوزه این بود که بنا بر باورش «متاسفانه علمای ما آنچنان خودشان را به گذشته وصل کردهاند که هر ابزار نویی میآید، فورا نسبت به آن موضع سلبی میگیرند!» اما صدر این رویه را نمیپسندید و همچون گذشته که خلاف رویه حوزویان به دانشگاه رفت، زبان انگلیسی و فرانسه آموخت، مدیر یک دبیرستان ملی در قم شد، موسیقی را هم آموخت. او دستگاههای موسیقی را میشناخت و به یکی از خواهرزادههایش که پدر او موسیقیدان بود، حتی توصیه کرد: «سعی کن هفتهای یک پرده موسیقی را از پدرت یاد بگیری. در این صورت دریچه علمی به رویت باز خواهد شد که خود جهان دیگری است.» او نسبت به برگزاری سرودی در حسینیه ارشاد در سال ۴۸ خشنود شده و گفته بود: «بالاخره هنر و موسیقی دارد در پناه امام حسین (ع) و حسینیه، خود را از چنگال جمود نجات میدهد. انشاءالله یواشیواش پای ارکستر بزرگ به حسینیهها باز شود و هنرهای زیبا در خدمت مذهب قرار گیرند.» علی حجتیکرمانی در اینباره گفته بود: «امام موسی صدر نه تنها موسیقی را به طور کامل حرام نمیدانستند، بلکه برخی انواع آن را از جلوههای زیبایی روح انسان تلقی میکردند. امام موسی صدر موسیقیشناس بودند و انواع و اقسام موسیقیها را درک میکردند.»
همچنین در دورهای که زنان مذهبی حتی از منزل خارج نمیشدند، به شرط ضمن عقد زنان حکم داد و اعلام کرد که اگر در ضمن عقد ازدواج شرط شود که در صورت بدرفتاری یا مسالهدار شدن شوهر، همسر از جانب او وکیل است تا خودش را طلاق دهد، آن شرط نافذ خواهد بود و همچنین دخترش «حورا» نیز با «مانتو و روسری» رفت و آمد میکرد. ارتباط او و سخنرانیاش در جمع زنان مسیحی دیگر رفتاری بود که از منظر حوزویان غیرشرعی قلمداد میشد. به گونهای که عکسی را از حضور او در مجالس مسیحیان در حال سخنرانی تهیه کردند که در آن جلسه چند زن بیحجاب حضور داشتند و برای مراجع بزرگ نجف همچون آیتالله حکیم و آیتالله خوئی فرستادند تا جایگاه او را در میان آنان متزلزل کنند. اما این دو مرجع تقلید در پاسخ به این اقدام علیه صدر، گفتند: «امام موسی صدر، راه تبلیغ را بهتر از همه میداند و به روشهای نوین و پیچیده آن و به چگونگی برخورد با اقشار مختلف مردم، آشناتر از دیگران است.» در پی این فضا، روحانیون حوزه نجف همچنین به نجس ندانستن اهل کتاب از سوی صدر خرده گرفتند و این حکم را حمل بر بیدینی و لامذهبی او کردند و تبلیغات وسیعی بر ضدش به راه انداختند. آنان میگفتند: «چرا یک روحانی و مجتهد اینقدر با مسیحیان که در اسلام نجس شمرده شدهاند، رفتوآمد و نشست و برخاست دارد و در مجالس آنها از چای، قهوه و میوه استفاده میکند؟! حتما او مسلمان نیست!» اما پس از جوسازیها علیه صدر، با اعلام حکم جدید آیتالله حکیم، مرجع بزرگ شیعیان در آن دوره که از نظر قبلی خویش دست برداشته و به پاک بودن اهل کتاب فتوا داده بود، اندکی نظرات تند روحانیون علیه او تقلیل یافت. البته صدر علاوه بر پاک دانستن اهل کتاب، خوردن ذبیحه اهل کتاب را هم جایز میدانست. اینگونه نظرات در زمین حوزه نجف و قم به بار ننشست، بلکه فقط در حد گعدههای آخوندی مطرح شده بود. خاک لبنان مجالی برای عرضاندام نظرات نوگرایانه صدر شد. بدینسان بود که صدر در پاییز ۱۳۳۸ در حالی که در گوش یکی از شاگردانش میگفت: «من ظاهرا خلق شدم تا به یکی از کشورهای اسلامی بروم و در آنجا فعالیت بکنم. بالاخره من از ایران میروم و در اینجا نخواهم ماند.» برای بازدید کوتاهمدت از لبنان، ایران را ترک کرد؛ اما گویی آبوهوای لبنان تحمل او را داشت و او در این دیار ماندگار شد.
***جد پدری «سیدموسی صدر» از اهالی جبلعامل لبنان بود که در زمان برخوردهای تند دولت سنی مذهب عثمانی با شیعیان به اصفهان مهاجرت کرد. از اینرو بود که «سیدموسی» با لبنان بیگانه نبود. او حتی پیش از اقامت دائم، دو بار به این سرزمین پای گذاشته بود؛ سال ۱۳۳۴ که با رهبر شیعیان لبنان «سیدعبدالحسین شرفالدین» - پسرخاله پدرش - آشنا شد و سال ۱۳۳۶ اندکی پیش از فوت شرفالدین. در همان سال ۳۶، شرفالدین وصیت کرد که سیدموسی به لبنان برود و در جایگاه او قرار گیرد. پس از گذشت دو سال، خانواده شرفالدین طی نامهای رسمی از صدر دعوت کردند تا او به لبنان برود. شیخ مرتضی آلیاسین از مراجع نجف و آیتالله بروجردی نیز از او خواستند که به این دعوت لبیک گوید. او که هم به دنبال فضایی متفاوت از نجف و قم بود و هم وضعیت شیعیان لبنان را نابسامان میدید، این تقاضا را پذیرفت. دیدگاههای صدر در آن دیار نیز با وجود ۱۶ طایفه و انواع و اقسام حزب، نو و تازه به نظر میرسید؛ به گونهای که «جورج جرداقی» و «شکرالله حداد» دو شخصیت معروف مسیحی به صدر درباره اظهاراتش گفته بودند: «این فرهنگ شیعه را که شما مطرح میکنید، اگر همه مثل شما این جور آن را ارائه میدادند، الان دیگر اثری از مذهب تسنن و دین مسیحیت در این کشور باقی نمیماند. این فرهنگ با این ویژگیها، قابل پذیرش برای همه مردم است.»
او فقط خود را در چارچوب سخنرانی در مساجد محدود نکرد و به تاسیس مراکزی در جهت ارتقای وضعیت اقتصادی شیعیان پرداخت تا قدم بعدی او یعنی برپایی مراکز آموزشی و فرهنگی تسهیل شود. او در سال ۱۳۳۹ «جمعیت بر و احسان» شرفالدین را بازسازی کرد و خانوادههای مستضعف را تامین و با تکدیگری مقابله کرد. موسیصدر در این راستا اقدام به سفر به استان و شهرهای سراسر لبنان کرد و در هر کدام از این مناطق جمعیتهای خیریه و موسسات فرهنگی به راه انداخت. یکی از این مراکز «مدرسه صنعتی جبلعامل» از مراکز فنی حرفهای بود که دانشآموزان محروم به صورت شبانهروزی در آن آموزش میدیدند؛ در رشتههای نجاری، آهنگری، جوشکاری، برق و ماشینهای کشاورزی.
همچنین تاسیس خانه دختران (بیتالفتاه)، آموزشگاه پرستاران، مرکز پزشکی (مدینهالطب)، موسسه قالیبافی، دارالایتام، سازمان زنان، کلاسهای مبارزه با بیسوادی، کودکستان، خانه معلولان و درماندگان، مدرسه نمونه دختران، باشگاه ورزشی جوانان و مرکز علمی ـ تحقیقی لبنان همگی نشان عزم او داشت که با همراهی مصطفی چمران رقم خورده بود که چمران چند موسسه صدر را مدیریت میکرد. البته او بار دیگر در کنار تاسیس این مراکز به فکر تاسیس یک حوزه علمیه افتاد که با حوزه علمیه قم و نجف متفاوت بود. «معهدالدراسات الاسلامیه» مرکزی بود که نهتنها شیعیان لبنان و دیگر کشورها به تحصیل در آن میپرداختند، بلکه اهل تسنن نیز در میان آنان دیده میشدند. پس از اینگونه فعالیتها، اندکاندک صدر به دنبال تاسیس سازمانهای سیاسی- اجتماعی افتاد، تا به این صورت نفوذ و قدرت محرومان ارتقا یابد؛ محرومانی که اکثر آنان از طایفه شیعیان بودند. در آن مقطع طایفه اهل تسنن، دروزیها، مارونیها و...
هر کدام مجلسی داشتند، صدر هم در سال ۱۳۴۵ رایزنیهای خود را آغاز کرد تا مجلس اعلای شیعیان لبنان را برپا کند. دولت آنچنان همراه نبود؛ اما با روش و منش صدر و اظهارات او در جمع مسلمانان و مسیحیان و لابیهایی با رئیسجمهور وقت لبنان، در سال ۴۶، با ارائه طرحی از سوی نمایندگان شیعه مجلس، تاسیس این مجلس مصوب شد و در تابستان سال ۴۸ به طور رسمی و قانونی آغاز به کار کرد. از همان ابتدا صدر ریاست آن مجلس را برعهده گرفت که مدت آن ۶ سال تعیین شد. البته در سال ۵۲ هیات رئیسه مجلس اعلا مدت ریاست او را تا سن ۶۵ سال مصوب کرد. بدینترتیب سیدموسی صدر تلاش برای سروسامان دادن جنوب لبنان را آغاز کرد و از دولت لبنان خواست تا از مردم این منطقه در حملات اسرائیلیها حمایت کند؛ چرا که دولت لبنان میگفت: «اینها به خاطر فلسطینیها کشته میشوند.
بنابراین باید «مقاومت فلسطینی» به خانواده آنها رسیدگی کند.» با سر باز زدن دولت لبنان، صدر اعلام اعتصاب عمومی کرد و فرودگاه بزرگ بیروت را به تصرف شیعیان جنوب درآورد که پس از آن «مجلس جنوب لبنان» تشکیل شد و بودجه ۳۰ میلیون لیره لبنانی در اختیار برنامههای عمرانی، فرهنگی و بهداشتی آسیبدیدگان قرار گرفت. از آن پس بود که مردم جنوب لبنان از او به نام «امام» یاد میکردند و او را به عنوان «امام موسی صدر» میشناختند. او همچنان به دنبال سازماندهی شیعیان و حل نابسامانیهای جنوب لبنان، دولت را که از این امر استنکاف میکرد، با برگزاری راهپیماییها و تظاهراتهایی در شهرهای مختلف تهدید میکرد؛ به گونهای که در سال ۵۲ به دولت لبنان اعلام کرد همه هوادارانش از شغل خود استعفا و مبارزه منفی را تا رسیدن به پیروزی ادامه میدهند. البته او با بروز برخی رخدادهای منطقهای در لبنان و کشورهای همسایه، اعتراضات را متوقف میکرد؛ همچون در جنگ ۶ روزه اعراب و اسرائیل یا جنگهای داخلی لبنان.
بدینسان بود که «جنبش محرومان» به رهبری او شکل گرفت و مسوولیت سازماندهی این جنبش از سوی صدر برعهده «مصطفی چمران» گذاشته شد. این جنبش وظیفه سازماندهی توده مردم لبنان را داشت و مجلس اعلا بر محور رهبران شیعی و ارتباطات با مجامع رسمی بینالمللی فعالیت میکرد. البته صدر فقط به این دو سازمان اکتفا نکرد و در سال ۵۴ یک سازمان نظامی با نام «امل» - افواج مقاومت لبنان- را سامان داد و وظیفه این سازمان را «دور کردن سایه شوم جنگ» عنوان کرد. این بار نیز «مصطفی چمران» در کنار صدر به آموزش نظامی جوانان شیعی که چند سال پیش در مدرسه صنعتی جبلعامل به مدیریت او آموزشهای فنی دیده بودند و در این مقطع گروه «هفتاد نفره» امل را به راه انداخته بودند، پرداخت.
این سازمان نظامی امام موسی صدر در ابتدا مخفی فعالیت میکرد که پس از انفجار یک مین ضدجنگ حین آموزش نیروها، او به طور رسمی در یک کنفرانس مطبوعاتی موجودیت «امل» را اعلام کرد. اگرچه صدر این سازمان نظامی را به راه انداخت، اما در جنگهای داخلی لبنان با زبان دیگری سخن میگفت و هر بار که طایفهای آتش اختلاف را شعلهور میکرد، به میدان جلسات آشتیکنان وارد میشد و آبی بر این آتش میریخت. او در همان سالهای ۵۴-۵۲ که جنگهای داخلی لبنان هر روز با یک اتفاق از سر گرفته میشد، گفته بود: «اگر در بیروت پسر مرا بکشند، اجازه نخواهم داد که در بعلبک یک مسیحی بیگناه کشته شود.» از این رو بود که او را به دستنشاندگی مسیحیان متهم کردند. روزی کمال جبلاط، رهبر حزب «تقدم اشتراکی» به او دراینباره گفته بود: «تو خیلی محبوبیت داری، شهرت خوبی داری ولی اگر میخواهی شهرت نیک تو همچنان بماند، باید دم از جنگ بزنی نه صحبت از صلح.» بدینسان بود که صدر هرازچندگاهی از این سوی میدان به تعصبهای شیعی متهم میشد و از دیگرسو به عامل اسرائیل و آمریکا و ترسو و محافظهکار بودن.
با این وجود صدر اقدام نمادینی را به تصویر کشید و در تیر ۵۴ در مسجد عاملیه بیروت دست به اعتصاب غذای نامحدود زد تا خونریزی پایان پذیرد و آتشبس حکمفرما شود. از روز دوم گروههای مسیحی و مسلمان به این اعتصاب غذا پیوستند و «دولت صغیر» به نخستوزیری «رشید کرامی» از دوستداران صدر شکل گرفت. اگرچه اکثر گروهها به همراهی با او پرداختند، اما تندروها او را به تمسخر گرفتند و گفتند: «تو که تا دیروز شعار «السلاح زینه الرجال» سر میدادی، چطور شد امروز یکدفعه در کنج مسجد نشستهای و دم از صلح و آرامش میزنی و از میدان جنگ میگریزی؟» او در این میان از نهضت فلسطینیها نیز حمایت و آزادی فلسطین را آزادی مقدسات اسلام و مسیحی و آزادی انسان قلمداد میکرد و معامله با اسرائیل را حرام میدانست. او حتی خطاب به یاسر عرفات، رهبر نهضت آزادیبخش فلسطین گفته بود: «این را بدانای ابوعمار! شرف قدس اجازه نخواهد داد که این سرزمین به دست غیرمومنین آزاد شود... من با عبا، عمامه و محرابم از نهضت فلسطین حمایت خواهم کرد...»
این سخنان با تمسخر از سوی افراطیون نگریسته میشد که میگفتند: «به این ایرانی بگویید عبا، عمامه و محراب خود را بردارد و به کشورش بازگردد...» اما با این حال صدر حاضر نشد طرح «توطین پناهندگان فلسطین» را بپذیرد و این اقدام را پذیرش دولتی به نام «اسرائیل» میانگاشت. البته این تصمیم از سوی برخی از فلسطینیها به جانبداری از اسرائیل تعبیر شده بود و شیعیان لبنان را به این عناوین متهم میکردند. این اقدامات صدر بود که چمران دربارهاش گفته بود: «تا کسی در گرداب حوادث لبنان قرار نگیرد، نمیتواند بعد حرکت امام موسی صدر را درک کند.»
***در همان روزهایی که درخشش موسی صدر در لبنان آغاز شده بود و آیتالله خمینی در نجف درس حکومت اسلامی را تدریس میکرد، روزی سیدمحمدعلی ابطحیاصفهانی از شاگردان آیتالله به ایشان میگوید: «آقا! فرض کنیم که انشاءالله بر طاغوت ایران غلبه کردی و سرنگون شد، آیا کسی را دارید به جای آن در راس امور کشور بگذارید و او هم بتواند به خوبی از عهده اداره کشور برآید؟» آیتالله پاسخ میدهد: «آقا موسی رفیق خودت.» اما بار دیگر به ایشان اینگونه میگوید: «آقا موسی دیگر لبنانی شده است و لبنانیها وی را رها نمیکنند.» ایشان هم در نهایت این مشکل را سهل توصیف میکند. این نگرش رهبر فقید انقلاب در میان حلقه روحانیون مبارز آنچنان پرطرفدار نبود و هرازگاهی گوشهچشمی ناملایم از سوی آنان نثار صدر میشد.
روحانیون انقلابی ایران بر طبل براندازی میکوبیدند و صدر اگرچه با شاه ایران از در آشتی وارد نمیشد، اما معادلات سیاسی لبنان به گونهای دیگر رقم میخورد و شیعیان لبنان شاه را تنها پادشاه شیعی میدیدند. از این رو صدر بازی سیاسی در ایران را در اندرونی دنبال میکرد. ابتدای داستان مخالفتهای روحانیون انقلابی از آنجا آغاز شد که سیدموسی صدر پس از فوت آیتالله حکیم، آیتالله خوئی را به عنوان مرجع تقلید شیعیان به لبنانیها معرفی کرد. این تصمیم صدر به مذاق فرزند آیتالله سیدمصطفی خمینی خوش نیامده بود، چرا که برای مصطفی مرجعیت پدر از رهبری سیاسی او اهمیتی بیشتر داشت. سیدمصطفی به صادق طباطبایی، خواهرزاده صدر و برادر همسر احمد خمینی گفته بود: «ما الان تمام تلاشمان این است که مرجعیت آقا را جا بیندازیم تا به دنبال آن بتوانیم کارهایمان را انجام دهیم. اما آقا موسی با ما راه نمیآید!»
حتی «سیدحمید روحانی»، از روحانیون همراه آیتالله خمینی در نجف به تندی از صدر یاد میکرد و میگفت: «این دو پسرعمو- سیدموسی و سیدمحمدباقر صدر- هر دو عامل مستقیم موساد و امپریالیسم هستند؛ یکی در بیروت و دیگری در نجف. اینها در رابطه با امپریالیسم روی مغز مراجع کار میکنند. ایشان [امام موسی صدر] به این دلیل عامل امپریالیسم و صهیونیسم است که هیچ رد پایی از خود بر جای نمیگذارد.» جلالالدین فارسی نیز که از مبارزان انقلابی بود که به واسطه صدر به لبنان راه یافته بود، پس از اندک زمانی به گروه فتح یاسرعرفات نزدیک شد و صدر را به همدستی با اسرائیل متهم کرد. او درباره صدر میگفت: «آقای صدر از وجود این افراد [همچون محمد منتظری و خودش] در لبنان احساس خطر کرد و نگران بود که موقعیتش متزلزل شود. به همین جهت زمینهچینی کرد تا اینها را از لبنان اخراج کنند.» فارسی حتی با اسم مستعار در روزنامههای فلسطینی علیه صدر مطلب مینوشت و اعلام میکرد: «وجود صدر در لبنان برخلاف مصالح فلسطینیهاست.» البته احمد خمینی که همسرش خواهرزاده صدر است، با نگرش انقلابیون آن دوره همراه نبود و حتی به برادر همسر خود گفته بود: «دقیقا همان کسانی هستند که مرحوم علامه مجلسی را امام سیزدهم میدانند! تمجیدی که علامه مجلسی در مقدمه کتاب مجارالانوار از حاکم وقت کرده است، او را در حد امام زمان (عج) بالا برده است!
آیا اینها حاضرند که همین ایرادها را به مرحوم مجلسی نیز بگیرند؟!» مصطفی چمران نیز در آن دوره در نامه خود به یکی از دوستانش از جلالالدین فارسی گلایه کرده بود: «مضحکتر از همه اینکه جلالالدین فارسی و همکار مغرضش محمدصالح نیز کاسه داغتر از آش شدهاند. امام موسی را جاسوس آمریکا و عمیل [مزدور] میخوانند و آنقدر دلشان برای مقاومت [فلسطینیان] سوخته و آنقدر حرص و جوش فلسطینیها را میزنند و برای دفاع از مقاومت آنقدر دروغ میبافند و آنقدر تهمت میزنند و آنقدر فحش رکیک میدهند که آبروی خود را به کلی ریختند...» قسمت دیگر این منازعات روحانیون انقلابی با سیدموسی صدر، به ملاقات او با محمدرضا شاه در سال ۵۰ بازمیگردد. صدر پس از سال ۳۸ که به لبنان رفت، سه بار برای دیدار با دوستان و خویشان خود به ایران آمد.
در آخرین سفر او مرتضی مطهری و مهدی بازرگان همراه خانوادههای زندانیان مجاهدین خلق «حنیفنژاد، ناصر صادق، بدیعزادگان و رضایی» از او میخواهند با شاه دیدار کند و نگذارد برخی از زندانیان سیاسی اعدام شوند. اگرچه صدر احتمال میداد شاه به این درخواست او پاسخ مثبت ندهد، اما مرتضی مطهری در پایان جلسه به او گفت: «اگر احتمال هم ضعیف باشد، محتمل قوی است و لذا خوب است این ملاقات صورت پذیرد.» او بالاخره به دیدار شاه میرود و از او چنین درخواستی میکند. پس از این ملاقات فقط برخی روحانیون همچون هاشمیرفسنجانی آزاد میشوند، اما برخی از زندانیان سیاسی که محکوم به اعدام بودند، حکمشان اجرا میشود. صدر هم که به لبنان بازگشت، در پی این اقدام در مصاحبه مطبوعاتیای دولت ایران را به باد انتقاد گرفت. سخنان صدر به گونهای بود که فردای آن روز «المحرر» یکی از روزنامههای لبنان در صفحه اول خود با تیتر بزرگ نوشت: «امام موسی صدر به سوی رژیم شاه ایران آتش گشوده است.»
اما این دیدار همچنان از سوی هواداران رادیکال نهضت اسلامی ایران برنتابیده شد؛ اگرچه افرادی همچون بازرگان و مطهری مصر به انجام آن بودند. صدر نهتنها در این اقدام با هواداران انقلاب ایران همراهی کرد؛ بلکه در اردیبهشت ۵۷ «لوسین جورج» خبرنگار لوموند در بیروت را به بیت آیتالله خمینی در نجف رهنمون شد تا صدای رهبر انقلاب اسلامی ایران شنیده و اولین مصاحبه ایشان با خبرنگاران خارجی پیش از سفر به پاریس در فرانسه منتشر شود. صدر حتی یک هفته پیش از ربوده شدن، مقالهای در روزنامه لوموند فرانسه تحت عنوان «ندای انبیا» در حمایت از رهبر انقلاب ایران نوشت: «موجی که امروز ایران را درمینوردد، پیش از هر چیز ندای پیامبران را در اذهان ما زنده میکند. اهداف حرکت در مصاحبه رهبر مخالفان، «الامام الاکبر الخمینی» با روزنامه لوموند (۶ می۱۹۷۸) به وضوح بیان شده است. این اهداف بیانگر اصالت حرکت و ابعاد قومی، فرهنگی و رهاییبخش آن هست.» اما به هر حال به قول علی حجتیکرمانی امام موسی صدر یک شخصیت اصلاحگر بود و امام خمینی یک شخصیت انقلابی.
***شخصیت امام موسی صدر در تمامی مراحل زندگیاش در این جمله او پیش از ترک ایران و اقامت در لبنان نهفته است. او به سیدعبدالکریم موسویاردبیلی همشاگردی او در درس آیتالله محققداماد گفته بود: «من ضد قدرت که نیستم هیچ، قدرت را یک کمال میدانم. مهم این است که قدرت چگونه استفاده شود.» از اینرو بود که روحانیای شیعی در جایگاهی قرار گرفت که اگرچه نه نخستوزیر بود و نه رئیسجمهور، اما دفاتر دولتمردان و پادشاهانی همچون جمال عبدالناصر، انورسادات، حافظ اسد، امیر فهد، امیرعبدالله، ملکحسین، ملکحسن، بومرین، قذافی و رئیسجمهورهای چندین کشور آفریقایی به روی او باز بود و دیدارهایی صورت گرفت. شخصیتهای علمی و مذهبیای همچون پاپ و مفتیهای الازهر با او ملاقات میکردند و او را متحد خود به حساب میآوردند.
صدر اگرچه در عرصه سیاست لبنان مشغولیتهایی داشت، اما کنفرانسهای علمی- مذهبی را نیز فراموش نمیکرد و فعالانه در این اجلاسها حضور داشت که نام «ستاره کنفرانسها» -نجم الموتمر- بر او گذاشتند. امام موسی صدر «سیدجمالالدین» معاصر بود که سیاستورزی را نیز با ارتباط با تودههای مردمی آموخته بود، نه تنها شیعیان بلکه تمامی مذاهب. بهگونهای که «فواد شهاب» رئیسجمهور اسبق لبنان پس از دیدار با امام موسی صدر گفته بود: «اگر مسیحیان چنین شخصیتی داشتند، او را به مقام قدیس میرساندند. این مرد را باید با تمامی وسایل و امکانات یاری کرد...»
اما ناگهان او، با این سیما و این منش در بعدازظهر ۹ شهریور ۵۷ در طرابلس به گونهای تراژدیک از صحنه سیاست خاورمیانه محو میشود. صاحبمنصبان لیبی نیز ربوده شدن او را در خاک این کشور تکذیب میکنند و از سفر او به ایتالیا میگویند و حضور چمدانهای او به همراه دو همراهش در یکی از هتلهای رم را دال بر این ادعا میانگارند. ۲۹ سال از این حادثه میگذرد اما همچنان نه نام و نه نشانی از او و حتی چگونگی ربودنش سخنی به میان نمیآید.