درباره امام موسی صدر باید کتاب نوشت؛ جزوه و ویژهنامه و مقاله و مصاحبه، ناکافی است.
حبیبه جعفریان
درباره امام موسی صدر باید کتاب نوشت؛ جزوه و ویژهنامه و مقاله و مصاحبه، ناکافی است. این، ربطی به اینکه آقای صدر را قبول داشته باشیم یا نه، دوستش داشته باشیم یا نه، ندارد؛ به کاراکترش، نوع زندگیاش و کارهایش برمیگردد؛ کارهایی که شاید ما هم به آن فکر میکنیم اما فقط فکر میکنیم؛ بعید است به خاطرش تا سر کوچه هم برویم چه برسد به لبنان و مصر و واتیکان و لیبی.
این متن، بخشی از یک مصاحبه بلند با «صدرالدین صدر» - فرزند ارشد آقای صدر – است که در اصل برای نوشتن کتابی درباره زندگی امام موسی صدر تهیه شده است.
* درباره این تصویر تقریبا معصوم و کاملی که از «امام موسی صدر» وجود دارد صحبت میکنید؟ اینطوری شده؟ یا اینطوری بوده؟
سخت است که کسی مثل من بتواند قضاوت کند درباره این. موضع من در این باره موضع ضعف است؛ اینکه پسری بخواهد بگوید پدرش آدم کاملی است یا نه و اگر هست چطور؟ ولی میتوانم بگویم در آن دورانی که با ایشان بودیم – با اینکه کم و کوتاه بود – یادم نمیآید چیزی ازشان دیده باشم که نباید آنطوری میبود یا جور دیگری باید میبود.
* از اینکه پدرتان آنقدر کم در خانه بودند اذیت نمیشدید؟ احساس نمیکردید دارند در یک چیزی کم میگذارند برایتان؟
چرا. طبیعی هم هست. این تهمت، ممکن نیست. بالاخره ۲۴ساعت که بیشتر وقت نداشتند ایشان. من هم معتقد نیستم ایشان کسی هستند که میتوانند وقت را پربرکت کنند. بعضیها معتقدند ایشان چنین آدمی هستند ولی من نیستم؛ یعنی دوست دارم معتقد نباشم. دوست دارم بگویم بابا آدم عادیای هستند؛ منتها یک آدم خیلی خوب عادی.
* آن موقع هیچوقت این را نگفتید بهشان؟ که چرا برای ما وقت کم میگذارید؟
بله. شاید با محبتشان نمیگذاشتند ما چنین احساسی بکنیم.
* پس هیچوقت نگفتید؟
نه، چیز عجیب این است که در همان چند دقیقهای که بودند وجود آدم را پر میکردند؛ شوخی میکردند، حرف میزدند... (مکث) البته الان که فکر میکنم به این موضوع، احساس دلخوری و عصبانیت میکنم. الان اگر بابا بیایند قطعا با هم دعوامان میشود؛ نه به این معنا که ایشان مقصرند، به این معنا که اگر اراده میکردند، من جور دیگری میشدم.
* اگر برگردند بازهم میگذارید از این کارها بکنند؟ خودشان را به خطر بیندازند؟ یا دستشان را میگیرید میبرید یک جای دور؟
اگر بیایند، ایشان باید به ما بگویند چه کار باید بکنیم.
* تا به حال فکر نکردهاید کار دیگری بکنید بهتر است؟ نمیدانم چه کار.
من هم نمیدانم. راستش ما هرچه که به عقل ناقصمان رسیده سعی کردهایم انجام بدهیم. با دوستانمان مشورت کردهایم؛ حتی روی پیشنهاد آنهایی که مطمئن نبودهایم از روی خیرخواهی است کار کردهایم، فکر کردهایم ولی قبول داریم که هیچکدام اینها نه در شأن آقای صدر است نه همراهانشان. چیزی که درد را بیشتر میکند این است که من همیشه فرض میکنم اگر جای ماها برعکس بود – یعنی آقای صدر اینجا بودند و یکی از ماها (نمیخواهم بگویم مسئولان، رهبران یا سران) گرفتار آقای قذافی بودند – چی میشد؟ آقای صدر چه کار میکردند؟
* چه کار میکردند؟
من نمیدانم. من امام موسی صدر نیستم. فقط این را میدانم که اجازه نمیدادند چنین چیزی ۲۹سال طول بکشد.
* شاید هرکدام از شما هم این وضع را داشتید پدرتان همین کار را میکردند که شما دارید میکنید. شاید شرایط الان این را میطلبد. شرایط فرق دارد.
نه. بیشتر شخصیت فرق میکند تا شرایط. آقای صدر زمانی در لبنان آن کارهای عجیب و غریب را کردند که بدترین شرایط را داشت این کشور. الان که خوب است... دیگر حرفی ندارم درباره این مسئله؛ هرچه بیشتر حرف بزنم بیشتر خودم را محکوم میکنم.
* مگر کاری بوده که فکر کنید خوب بود انجام میدادید و نداده باشید؟
در توان ما اگر کاری بوده یا فکری بوده که مفید به نظر میآمده، سعی کردهایم بکنیم. خیلی کارها کردهایم که به جایی نرسیده؛ خیلی کارها را شروع کردهایم که نتوانستهایم؛ خیلی کارها را کردهایم که نتیجه نداشته ولی به هرحال اینقدری که تا به حال جلو رفتهایم نتیجه همین کارهاست.
* پس چرا خودتان را محکوم میکنید؟
برای اینکه آخر آخر خط را که میبینم، آخر حساب و کتاب را که نگاه میکنم، میبینم ۲۹ سال گذشته و بابا هنوز پشت میلههای زندان است. این، چی میگوید؟ این، محکوم میکند آدم را.