بخش مربوط به امام موسی صدر از مصاحبه با سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب الله لبنان.
• اگر جنابعالی بخواهید شخصیتها و چهرههایی که شخصیت شما را شکل دادهاند به درصد بگویید و ذکر کنید، این صد در صد چگونه تقسیم میشود؟
برایم سخت است که به درصد بگویم، ولی... در دوران کودکی و نوجوانی، شخصیت اثرگذار برای من در درجه اول امام سید موسی صدر بود، که امیدوارم خداوند ایشان را به سلامت برگرداند. حوالی دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی، او شخصیت مرکزی لبنان بود و تأثیر گستردهای داشت و ما و خانواده و محیطی که در آن زندگی میکردیم، برای امام موسی صدر بسیار ارزش قائل بودیم و دوستشان میداشتیم و این علاقه، علاقهای عاطفی بود. به طور طبیعی برای یک پسر کوچک با کمتر از ده سال سن، مسائل سیاسی و فکری و عقلی تأثیر اول را ندارند و شاید اصلا نقشی نداشته باشند؛ ولی شخصیت امام موسی صدر برای بسیاری از کوچک و بزرگ شخصیت جذابی بود و من هم از کوچکترهایی بودم که به شخصیت ایشان جذب شدند. طبعا با توجه بیشتر به مسائل، مواضع امام صدر را پیگیری میکردم و مشتاقانه سخنرانیهای ایشان را دنبال میکردم و اگر میشنیدم که ایشان در جایی مثلا در مسجدی سخنرانی دارند، هر جا بود، میرفتم. این موضوع به حدود ۱۲ سالگیام بر میگردد؛ یعنی یک جوان کوچک بودم. ولی به هر حال من و بعضی جوانان همنسلم در پی ایشان بودیم و اولین شخصیتی که میتوانم بگویم در این دوره بر من تأثیر بسیار بزرگی داشت، جناب امام موسی صدر بود....
کودکی و نوجوانی نصرالله
عبدالکریم، پدرم، میوه و سبزی میفروخت و برادرم هم در این کار به او کمک میکرد. زمانیکه وضعیت مالی پدرم کمی بهتر شد، یک خواربار فروشی در محله دایر کرد. من معمولا به پدرم در مغازه کمک میکردم. در مغازه عکسی از امام موسی صدر روی دیوار بود. من همیشه روی صندلی روبروی عکس مینشستم و به آن خیره میشدم و در ذهن خود آرزو میکردم کهای کاش روزی من هم مثل او شوم.
آن زمان در محلهای ما مسجد نبود. بنابراین برای نماز به مساجد محلههای اطراف میرفتم. در آنجا هر کتابی که مییافتم میخواندم و هر کتابی را که متنش را نمیفهمیدم و به کناری میگذاشتم و با خود میگفتم: «زمانیکه بزرگتر شدم آنها را خواهم خواند.»
در محلهای که ما زندگی میکردیم، از فعالیت جنبشهای سیاسی خبری نبود. بنابراین نه من و نه هیچ یک از اعضای خانوادهام چیزی از مسائل سیاسی نمیدانستیم. اما بعدها پس از پایان دوره دبیرستان، زمانیکه به زادگاهم برگشتم، عضو جنبش امل شدم. من با اشتیاق فراوان به عضویت جنبش امل در آمدم؛ چرا که احترام فوقالعادهای برای امام موسی صدر قائل بودم. در آن زمان ۱۵ سالم بود و جنبش امل به عنوان جنبش مستضعفان شناخته میشد. علی رغم جوانیام، در مدت زمان کوتاهی به عنوان نماینده جنبش در روستای زادگاهم انتخاب شدم. پس از گذشت چند ماه تصمیم گرفتم برای تحصیل علوم دینی به نجف اشراف در عراق بروم. آن زمان ۱۶ ساله بودم و با محدودیتهای زیادی برای رفتن مواجه شدم. اما از آنجاییکه توکلم به خدا بود، روزی در یکی از مساجد محلههای اطراف با آخوندی به نام سید محمد غروی ملاقات کردم. او از طرف امام موسی صدر به عنوان معلم در آن مسجد مشغول به کار بود. به محض اطلاع از عزم من برای رفتن به نجف برای تحصیل علوم دینی، نامهای نوشت و آن را به من داد. سید محمد غروی از نزدیکترین و بهترین دوستان آیتالله سید محمد باقر صدر بود و نامهای که به من داده شد، درخواست از ایشان برای پذیرش من در کلاسهایشان بود. سرانجام با کمک پدرم و چند تن از دوستانم و همچنین با فروش مقداری از اسباب و اثاثیه خانه پول مورد نیاز برای سفرم را تهیه کرده و به نجف رفتم.
آغاز فعالیتهای سیاسی
در سال ۱۹۷۸، جنبش امل مرا به نمایندگی جنبش در ناحیه «بیکا» منصوب کرد. اینگونه بود که من به عنوان یکی از اعضای سیاسی دفتر مرکزی جنبش امل معرفی شدم. در همان سال هم سطح دوم تحصیلات حوزویام را به پایان رساندم. در ماه ژوئن ۱۹۸۲، حمله همهجانبه اسرائیل به لبنان آغاز شد. وقتی اسرائیلیها بیروت را اشغال کردند، خط مقدم نبرد علیه اسرائیل به نام نیروی رهایی ملی تشکیل شد. نبیه بری رهبر جنبش امل علاقه بسیاری برای پیوستن به نیروی رهایی ملی داشت؛ اما گروه مذهبی جنبش امل با این تصمیم مخالف بودند. اینجا بود که گروه مذهبی جنبش امل عملا از این جنبش جدا شدند. نیروهای جنبش با توجه به آموزههای امام موسی صدر معتقد بودند که جنبش امل به بیراهه میرود. نیروهای مذهبی بر این عقیده بودند که رهبر نیروهای رهایی ملی تمایل دارند تا با اسرائیل سازش کنند و به این ترتیب جنبش امل نباید به آنها بپیوندند.
اینگونه بود که نیروهای مذهبی با تشکیل ائتلافی با دیگر گروهها جنبش حزبالله را شکل دادند. من نیز چنبش امل را ترک کردم. اما برادرم سید حسین کماکان عضو این جنبش باقی ماند. من مسنترین پسر در میان خانواده ۱۱ نفرهمان بودم. ما ۹ برادر و خواهر هستیم که تمام خواهرهایم عضو فعال حزبالله بودند و تمام برادرهایم عضو جنبش امل بودند. اما اکنون دو برادرم به غیر از حسین، این جنبش را ترک کردهاند