اگر قرار به گفتن تنها یک کلمه دربارهی این کتاب باشد، من میگویم: «۷روایت خصوصی» کتاب «لطیفی» است. کتابی که لطافت و زلالی روح اعضای خانواده صدر را به ما نشان میدهد و بیش از همه، خوبی و خیر و لطافت روح و جانِ «امام موسی» را
زینب افراخته
از «حبیبه جعفریان»، سالها پیش که دانش آموزی دبیرستانی بودم، چند کتاب از مجموعه «به روایت همسر شهید» را خوانده بودم. «چمران»، «همت»، «باکری»، شهدایی بودند که حرفهای همسرانشان را «جعفریان» کتاب کرده بود. من که خیلی از کتابهای «به روایت همسر شهید» را خوانده بودم، نثر و حال این چند کتاب را به نسبت بقیهی آن مجموعه، بیشتر دوست داشتم. بعدها البته کتابی درباره زندگی «علامه محمد حسین طباطبایی» را هم از قلم این نویسنده مطالعه کردم و آن را هم خیلی پسندیدم.
وقتی به طور اتفاقی در فضای اینترنت، تحسینهای «رضا امیرخانی» –نویسندهی محبوبم- را دربارهی کتابی به نام «۷ روایت خصوصی» خواندم و دیدم که چطور «امیرخانی» آن را ستایش کرده، متوجه شدم که این کتاب را هم «حبیبه جعفریان» نوشته است. همین که کسی مثل «امیرخانی» از کتابی تعریف کند، برای من کافی است تا انگیزه پیدا کنم آن را بخوانم. تا اینجای کار دو انگیزه و علّت قوی داشتم برای مطالعهی «۷ روایت خصوصی»: «امیرخانی» و «جعفریان». اما دلیل سوم چه میتوانست باشد؟
«۷ روایت خصوصی» دربارهی شخصیت «امام موسی صدر» است. برای منی که سرزمین لبنان و تاریخ و مقاومت و آدمها و «حزب الله» و «سید عبّاس» و «سید حسن نصرالله» و «مغنیهها» و همه چیزش برایم جذاب و دوست داشتنی است، دانستن دربارهی «امام موسی صدر» که سرسلسلهی همهی آن آدمها و خوبیها در لبنان است، ذوق و انگیزه بود. با شوقِ دانستن دربارهی لبنان و امامِ مفقودش، کتاب را در دست گرفتم و این شد دلیل سوم.
از هر آدمِ بزرگی -به خصوص اگر سیاسی باشد- روایتی رسمی وجود دارد که رسانههای عمومی آن را میسازند و بازتاب میدهند. مثل اینکه: آن آدمِ بزرگ و مهم از چه تاریخی فعالیتهای خود را شروع کرده و کجاها بوده و چه کارهایی را به ثمر رسانده و در نهایت، حیات سیاسیاش چه فرجامی پیدا کرده است. اما کمتر اتفاق میافتد که حرفی از زندگی شخصی یا خانوادگی آن آدم به میان بیاید. اینکه گفته شود فلان آدم در چه خانهای بزرگ شده یا مثلا غیر از سیاست، در اوقات فراغتش با چه چیزی اُنس داشته یا اینکه رابطهی او با همسرش چگونه بوده، چیزهایی است که معمولا دربارهی آدمهای بزرگ گفته نمیشود. کتاب «۷ روایت خصوصی» دربارهی آدمِ بزرگ و مهمی به نام «امام موسی صدر» است اما سعی کرده تا «امام» را جور دیگری ببیند. «حبیبه جعفریان» در گفتگو با اعضای خانواده و نزدیکان «امام موسی صدر» تلاش کرده تا خودِ خود امام را بشناسد و به مخاطب نشان دهد.
نثر «۷ روایت خصوصی» به شدت روان، گیرا و لطیف است. قالب کتاب، «شخصی نگاری» است که البته در هر کدام از ۷ روایت و بخش آن به تناسب نیازِ کتاب و روایتش، فرم نثر تغییر پیدا کرده است. در جایی، از زاویهی دید «اول شخص» دربارهی قهرمان داستان میخوانیم، در جایی، از نگاه «دانای کل» و در بخشی دیگر، شیوهی روایت کتاب، قالب مصاحبه و پرسش و پاسخ را دارد. و «جعفریان» چه هوشمندانه فرم روایت کردنش را تغییر میدهد. در روایت «خواهرها» دربارهی «امام موسی»، چون تعداد خواهرها زیاد است و بیشتر حرفها، دنباله هم و دربارهی یک زمان و فضای واحد-که همان خانه ایّام کودکی و نوجوانی باشد- است، سوالات راوی و جوابهای خواهرها عیناً آمده. یا وقتی قرار است روایت بچههای «امام» را که طبعاً نزدیکترین آدمها به او بودهاند را بخوانیم، «اول شخص» -یعنی خود بچهها- با مخاطب حرف میزنند و از احساساتشان میگویند.
«جعفریان» در این کتاب سعی کرده روایتی به دور از اغراق و بزرگنمایی از شخصیت «امام موسی صدر» داشته باشد. برای همین است که از ذکر تنبیه بدنیای که «امام» دربارهی پسرش اجرا میکند، هراسی ندارد یا از خستگیها و دل تنگیهای او در برابر قدرناشناسی و نامُرادی مردمی که برای نجات و عزتشان عمرش را گذاشته بوده، مینویسد. «جعفریان» اِبا داشته از اینکه شخصیتی خارق العاده از «امام موسی» به نمایش بگذارد، اما در نهایت، قامتِ بلند «امام» در لابهلای جملات و سطرهای کتاب نمیگنجد و میشود همان «امام موسی»ای که چهرهی زیبا و پُرنورش، صدای گیرایش، سیادت و هیبت رحمانیاش، بیش از پیش قُدسیاش میکند، بیش از پیش خارق العادهاش میکند، بیش از پیش متفاوتش میکند.
«۷ روایت خصوصی» کتاب دقیق و صادقی است. این صداقت دربین تمام روایتهای کتاب، بیشتر از همه در روایتِ «صدرالدین صدر» وضوح دارد. چقدر حرفهای «صدری» دربارهی پدرش انسان را درگیر خود میکند و چقدر درک پسر ارشدی که ایمان دارد پدرش زنده است، اما نمیتواند برای پیدا شدن او کاری کند، سخت و دردناک است. «جعفریان» در اثرش به آدمها و موقعیتها وفادار است.
درست است که کتاب دربارهی «امام موسی» است، اما این روایتها در خلأ شکل نمیگیرند. یعنی اگر «فاطمه صدر عاملی» -خواهرزادهی امام- از او میگوید، ما صرفاً مجموعهای از جملات و گزارههای اخباری را دربارهی «امام» نمیشنویم، بلکه کتاب، ابتدا ما را با حالات و ویژگیهای شخصیتی «صدرعاملی» آشنا میکند. اینچنین است که وقتی او دربارهی توجه «امام» به لباس پوشیدن خواهرزادهاش حرف میزند، میفهمیم که چقدر این نکته سنجی «امام موسی» تاثیر مثبتی بر او گذاشته است. در روایتِ «خواهرها»، وقتی صفحات بسیاری از کتاب به تشریح و توصیف فضای خانه پدری «امام موسی» میگذرد و به ندرت حرفی از خود ایشان زده میشود، نمیتوان ایرادی به کتاب وارد کرد، چرا که باید خانهی «آیتالله صدر» با همهی جزئیاتش برای خواننده به تصویر کشیده شود تا ظهور عزیزی چون «امام موسی» از چنین خانوادهای برای مخاطب قابل هضم باشد.
خانهای که در آن، پدر عالمش حتی طاقت «کوفت» گفتن به گربههای فضول را هم ندارد. پدر مجتهدی که در فضای بستهی آن زمانِ حوزه علمیه و شهر قم، نه تنها به باسواد شدن دخترهایش اصرار دارد، بلکه مجلههای آن ایّام را بعد از اینکه خود رصد میکند به دست دخترانش میدهد تا آنها هم اهل مطالعه و دانستن پیرامونشان شوند. مادری که در فراق پسرش -موسی که به نجف رفته- آن قدر در نمازهایش گریه میکند که مجبور بوده نمازهایش را بشکند.
اگر قرار به گفتن تنها یک کلمه دربارهی این کتاب باشد، من میگویم: «۷روایت خصوصی» کتاب «لطیفی» است. کتابی که لطافت و زلالی روح اعضای خانواده صدر را به ما نشان میدهد و بیش از همه، خوبی و خیر و لطافت روح و جانِ «امام موسی» را. «حبیبه جعفریان» کار خودش را بلد بوده است. چرا که وقتی آخرین صفحه از حاصل دست رنج او را میخوانی و کتاب تمام میشود، یک لحظه احساس میکنی که چه قدر دلتنگ «امام موسی صدر» شدهای. احساس میکنی که دوست داری کاش سنِّ تو هم قد میداد و میتوانستی تو هم آن سیدِ قد بلندِ خوش روی مهربانِ چشم آبی را درک میکردی. احساس میکنی امیدی در دلت هست که میگوید: «امام موسی صدر» روزی باز میگردد