حجت الاسلام و المسلمین سید عبدالعزیز حکیم، خانم پوران شریعت رضوی، دکتر سید علی اصغر غروی، آیت الله سید حسن طاهری خرم آبادی، دکتر حسین کنعان، شیخ احمد الزین، حجت الاسلام محمد حسن اختری.
حجت الاسلام و المسلمین سید عبدالعزیز حکیم، رئیس مجلس اعلای عراق
در حوزه علمیه نجف طلبه بودم؛ در مدرسهای که آیتاللهالعظمی سید محسن حکیم تأسیس کرده بودند و شهید آیتالله سیدمحمدباقر حکیم اداره آن را بر عهده داشت. آنجا بود که شنیدیم امام موسی صدر به نجف آمده است. ایشان از مدرسه علوم اسلامی در انتهای خیابان الرسول دیدن کردند و سخنرانی مؤثر و بسیار خوبی در آنجا داشتند. امام صدر در آن سخنرانی تجربه شخصی خود را از تحصیل در قم و نجف بیان داشتند. پس از آن بود که به لبنان رفتند و رسالت خود را در مقام عالمی دینی ادا کردند و به تبلیغ دین مبین پرداختند.
ایشان همواره در کنار فعالیتهای اجتماعی به مطالعه و تحقیقات علمی نیز میپرداختند. البته همانطور که خودشان نیز گفتهاند، وقتی به لبنان رفتند بار سنگین مسئولیت و کارهای مختلف به ایشان مجال نداد، آن طور که علاقه داشتند به پژوهشهای علمی خود بپردازند. در نتیجه ایشان همواره به ما توصیه میکردند از این فرصت گرانبهایی که در اختیارمان است، نهایت استفاده را ببریم. چرا که اگر زمان آن برسد که به ناچار مسئولیتی بپذیریم، دیگر فرصتی برای استمرار مطالعه و تحقیق علمی نخواهد ماند. سخنان ایشان و ایستادگی و فعالیتشان برای ما بسیار جالب بود.
امام موسی صدر همواره برای ما الگوی بسیار خوبی برای پذیرش مسئولیتهای تبلیغی بودهاند. به علت آن فعالیتها و ایستادگیها بود که ایشان طرحهای بزرگی را به ثمر رساندند. امیدوارم خداوند ما را نیز در برابر امت و مردم موفق بدارد. به خاطر دارم هنگامی که ایشان (فرج الله عنه) تصمیم داشتند، نجف را ترک کنند. آن روز، با علما خداحافظی و وداع میکردند. در برخی محافل گفته میشد، سفر ایشان به لبنان و عهدهدار شدن فعالیتهای دینی در آنجا به نوعی گریز از عهدهدار شدن مرجعیت دینی در نجف اشرف بوده است. چرا که هیچ صفتی از نظر علمی، اخلاقی و دینی نبود که در ایشان وجود نداشته باشد. اینها همه به امام موسی صدرشایستگی پذیرش مرجعیت اعلی را در قم و نجف میداد.
خانم پوران شریعت رضوی، همسر دکتر علی شریعتی
سلام و درود بر روح و روان آقا موسی صدر که واقعا مثل برادرم دوستشان داشتم و دارم و همیشه به وجودشان افتخار میکنم و مایه افتخار همه هستند. در یک شرایط روحی و روانی بسیار بدی که ما در آن ایام داشتیم که من در ایران بودم و بچهها هر کدام در یک سر دنیا بودند و بعد وارد یک شهر غریب شدیم و با مسائلی که قابل پیشبینی نبود رو به رو بودیم، تقدیر و سرنوشت ما را به سوی زینبیه و لبنان کشانید.
آقا موسی صدر مثل کوه پشت سر ما بودند و به خاطر ایشان بود که آن تشییع جنازه بر قرار شد و جنازه دکتر شریعتی را در زینبیه شام پذیرفتند. لحظهای که وارد فرودگاه دمشق شدیم، من بودم و احسان و مونا. در سالن تشریفات به خاطر لطف آقا موسی از ما استقبال کردند و ارتباط با اوقاف سوریه هم توسط ایشان بود. شب اول در اتاقهای کنار حضرت زینب خوابیدیم و بعد به خانه آقای صدر رفتیم. در منزل امام موسی صدر ما احساس میکردیم که در کشور خودمان هستیم؛ در بین فامیل خودمان هستیم و غربت را احساس نمیکردیم. محبتهای پری خانم [همسر امام صدر] و سفرههای گرمی که میانداختند، بچهها و مخصوصا ملیحه که با مونا همسن بودند و با هم صحبت میکردند و سر مونا گرم میشد... آن قدر که ما در آن شرایط از آقا موسی صدر محبت دیدیم، در دیار و کشور خودمان ندیدیم...
دکتر سید علی اصغر غروی
آخرین باری که من آقای صدر را ملاقات کردم، همان روزی بود که ایشان عازم لیبی شدند. فکر میکنم روز جمعه ۲۵ اوت سال ۱۹۷۸ بود. وقتی من وارد ساختمان محل اقاتم شدم، آقای صدر را دیدم که از آسانسور بیرون آمده و به بخش لابی وارد شدند. سلام علیکی کردیم و پرسیدم شما کجا و اینجا کجا؟ گفتند که من مسافر و عازم لیبی هستم؛ آمده بودم با آقا مرتضی [طباطبایی] و خانوادهاش خداحافظی کنم. آنها نبودند و مزاحم خانواده شما شدم. خانم شما زحمت کشید و سیگاری خرید؛ اما مرتضی نیامد.
بنابراین تلفنی خداحافظی خواهم کرد. گفتم لیبی برای چه؟ گفتند بومدین وساطت کرده که با قذافی آشتی کنیم؛ گفتم شما که نباید اینقدر ساده باشید؛ شما را به خدا سفر را لغو کنید. پرسیدم حالا چه کسانی با شما همراه هستند؟ گفتند شیخ محمد یعقوب و عباس بدرالدین. گفتم من مخالفم؛ من قذافی را اصلا داخل آدم نمیدانم که شما به دیدنش بروید؛ اگر میتوانید، به این سفر نروید. قذافی آدم نرمالی نیست. من مصاحبهای از قذافی با الحوادث دارم که آن را به آقای خمینی هم نشان دادم.
برای اینکه میخواستم ایشان را تشویق کنم که مسأله آقای صدر را تعقیب کنند. گفتم این مصاحبه بیانگر آن است که قذافی انقلابی نیست و دروغ میگوید. سلیم اللوزی از او پرسیده بود که به نظر شما انقلاب ایران به کجا خواهد رسید؟ قذافی پاسخ داده بود که انقلاب ایران انقلابی است که به زودی به زبالهدان تاریخ خواهد پیوست... این مصاحبه قبل از پیروزی انقلاب انجام گرفته بود.
قذافی در آن مصاحبه خودش را مافوق همه رهبران جهان عرب و اسلام قلمداد میکند. من به آقای صدر پیشنهاد کردم که کمی صبر کنند. اما ایشان اظهار داشتند که بلیطها تهیه شده و چون شخص بومدین هم وساطت کرده است، به امید خدا میروند تا بلکه «یخها آب» شود، مقداری به «تلطیف اجواء در لبنان» کمک شود و قذافی از تحریک گروههای رادیکال در لبنان دست بردارد. گفتم امید به خدا، اما من خیری در این سفر نمیبینم. برای اینکه قذافی شخصیتی نیست که بواسطه مذاکره با شما از مواضع خود عدول کند. به هر حال خداحافظی کردیم. این آخرین باری بود که ایشان را میدیدم. خوب یادم هست که سیگار دیگری را روشن کردند و رفتند. آقای صدر عصر آن روز به لیبی رفتند و بعد هم آن اتفاقات افتاد که شما دیگر خبر دارید. البته مدتی بعد واقعه مهمی اتفاق افتاد...
آیت الله سید حسن طاهری خرم آبادی، عضو سابق شورای نگهبان و از اعضای جامعه مدرسین
ساعت ۱۲ شب که شد، به همراه آقای موسی صدر و یک روحانی دیگر که اکنون اسمشان را فراموش کردهام [شیخ محمد یعقوب] و بعدها به همراه آقای صدر ناپدید شد، [از دمشق] به طرف لبنان حرکت کردیم.... صحبتهای مختلفی به میان آمد. از جمله صحبتهایی که مطرح شد این بود که ایشان گفت که الآن تلفنی به من خبر دادند که شریفامامی نخستوزیر خواهد شد.... ایشان اوضاع ایران را تحلیل کردند و وضعیت را در صورت روی کار آمدن شریفامامی تشریح میکردند؛ اینکه وضعیت چگونه خواهد شد؟ آیا کودتایی صورت خواهد گرفت؟ ایشان روند انقلاب را پیشبینی میکرد و تحلیل مینمود.
سپس اضافه کرد که من عازم لیبی هستم و در پی این هستم که این سه جناح، یعنی سوریه، لیبی و مصر را به یکدیگر نزدیک کنم. اعتقاد ایشان این بود که نزدیک شدن این سه کشور، در انقلاب ایران تاثیر دارد و به همین دلیل هم عازم لیبی بود. ملاقاتهایشان در سوریه نیز به همین منظور بود. از جمله مسائلی که در بین راه مطرح شد، این بود که ایشان میگفتند به نظر من امام باید امسال به مکه برود و من حاضرم وسایل سفر ایشان را فراهم کنم. دولت سعودی را وادار میکنم که رسما ایشان را برای ادای فریضه حج دعوت کند. رابطه من با عراق خوب نیست، عراقیها با من خوب نیستند؛ من از پشت مرز عراق به این طرف، میتوانم در خدمت ایشان باشم. در واقع اینها پیامهایی بود که به من میگفتند تا به امام بگویم....
ایشان علاوه بر این، نامهای هم نوشتند تا به حضرت امام تقدیم کنم. نامه ایشان دربسته بود و من نامه را نخواندم؛ ولی مضمون نامه همان دعوت از امام بود و خودشان گفته بودند که من این مطلب را در نامه مینویسم.... آقای صدر به ایشان [شیخ علی پاکستانی] گفتند که برای بنده اولا، اتاقی در هتل بگیرد چون خودشان فردا عازم لیبی بودند. ثانیا، گذرنامهام را به سفارت عراق بفرستد و ویزا بگیرد تا بتوانم به عراق بروم.... آقا موسی گفته بودند که مسافرت من به لیبی دو سه روز بیشتر طول نمیکشد. در این مدت من به لیبی میروم و بر میگردم. وقتی من از لیبی برگردم، شما هم از عراق به اینجا باز گشتهاید. من نامه را از ایشان گرفتم و به طرف هتل برگشتم و ایشان هم در همان ساعت به طرف لیبی پرواز کرد.... آقای موسی صدر به این سفرشان بسیار خوشبین بودند و میگفتند که در این سفر میخواهم سه کشور مصر، سوریه و لیبی را به یکدیگر نزدیک کنم.... دو سه روزی که گذشت، شایعه مفقود شدن ایشان اوج گرفت. میگفتند که ایشان ناپدید شده است.
دکتر حسین کنعان، نماینده سابق پارلمان لبنان و از همراهان و نزدیکان امام صدر
ماه رمضان بود و من و امام در شهر الزهرا تنها بودیم. [ساعاتی قبل از سفر] امام منتظر بودند تا همسفرانشان از راه برسند. روی پلههای ساختمان ایستاده بودیم. امام عبایش را از دوش برداشت و آن را روی پلهها پهن کرد و فرمود: بنشین! من با حالتی خجالت زده، با خودم گفتم: چطور میتوانم بر روی عبای امام بنشینم؟! ولی امام اصرار داشت. ایشان همواره اخلاق و رفتاری همچون پیامبران داشتند. در آن لحظات، با من دربارة جنبش محرومین و برخی اشخاص سخن گفتند، اما دغدغة اصلی ایشان، اوضاع جنوب و رویدادهای آن بود.
در مورد مسائل همیشگی بحث کردیم، اما احساس میکردم امام برخلاف همیشه، ناراحت و گرفته است. گویی آن سفر برایش یک اجبار بود و حالتی را که همیشه در ایشان مشاهده میکردیم، در آن لحظات نمیدیدم. پس از حدود نیم ساعت، امام از جا برخاست و گفت: شما به خانه بروید و من هم قبل از سفر یک چرت میزنم! گفتم: کجا میخواهید بخوابید؟ گفت: روی صندلی! گفتم: آقا جان! اجازه بدهید بمانم و برای بدرقة شما به فرودگاه بیایم. ولی ایشان اصرار کرد که بروم. ساعت حدود ۳ بعدازظهر بود. نخستین بار بود که هنگام خداحافظی با امام، اشک از چشمانم سرازیر میشد، زیرا اولین بار بود که ایشان هنگام وداع، سر و کتف مرا بوسیدند؛ و آن آخرین باری بود که ایشان را دیدم. وداع تلخ و دردناکی بود و من هنوز به آن سفر و به فرجام آن میاندیشم.
شیخ احمد الزین، مفتی اهل سنت لبنان
سید موسی صدر عالم مجاهدی بود که به فرهنگ اسلامی احاطه داشت. فراموش نمیکنم آن بخشی را که مردم کمتر در مورد آن صحبت کردهاند. همه از سیاستش، از اخلاقش، از فرهنگ وسیعی که داشت سخن گفتهاند اما به بُعد ایمانی سید موسی اشاره نکردهاند. اینجا باید به آن بعدی اشاره کنم که با چشمهایم آن را مشاهده کردم، هنگامی که عمره را با سید موسی به جا میآوردم در روزهایی که با هیئتی برای گفتن تبریک به ملک خالد به مناسبت به قدرت رسیدن او و تسلیت برای کشته شدن ملک فیصل، برادرش، نزد او رفته بودیم، فرصتی برای اداء عمره به دست آوردیم. در حال طواف به دور کعبه شریف بودیم که باران نیز در حرم باریدن گرفت. امام موسی صدر را دیدم که کنار در کعبه ایستاده و پرده کعبه را در دست گرفته است، من او را در آنجایگاه جلیل رها کردم و به طواف خود ادامه دادم ولی سید موسی همان جا ایستاده بود؛ طواف ما تمام شد ولی او هنوز به راز و نیاز خویش مشغول بود. به سویش رفتم دیدم بلند بلند گریه میکند و به دیوار کعبه دست میکشد. این چیزی بود که شاهدش بودم و هیچگاه فراموش نمیکنم.
حجت الاسلام محمد حسن اختری، سفیر سابق ایران در سوریه
من قبل از تأسیس مجلس اعلای اسلامیشیعه به نجف بازگشتم تا درسم را ادامه دهم. تا سال ۴۹ در نجف ماندم. در آن سال مجددا برای تبلیغ به لبنان رفتم و با راهنمایی بعضی دوستان در یکی از روستاهای آنجا مستقر شدم. شاید مدتی طول کشید، دو سه ماه و شاید هم بیشتر، که برای اولین بار در منطقه حازمیه بیروت، مقر مجلس اعلای شیعه، به دیدن امام موسی صدر رفتم.
از من سؤال کردند کجا هستید؟ گفتم در فلان روستا. فرمودند چطور من مطلع نشدم؟ گفتم مایل بودم اول در جایی مستقر شوم و بعد خدمتتان برسم. به هر حال از آن روز به بعد تعداد دیدارها و میزان آشناییمان افزایش یافت. یادم هست که وقتی مؤسسه فنی هنری جبل عامل افتتاح شد، برای شرکت در مراسم افتتاح به آنجا رفتم. آن مؤسسه از دو بخش تشکیل میشد: یک قسمت کارگاهها و کلاسهای دروس صنعتی بودند؛ قسمت دیگر نیز حوزه علمیه بود که از محل قدیم به آنجا انتقال یافته بود. در روز افتتاح نمایندگان کشورهای مختلف در مراسم حاضر شدند و امام موسی صدر سخنرانی بسیار جالبی ایراد کرد.
این مؤسسه، که کوششهای بسیاری برای تأسیس آن انجام گرفته بود، اولین قدم اساسی بود که با همت ایشان، برای ارتقاء دانش فنی حرفهای جوانان شیعه در جنوب لبنان برداشته شد. همانطور که گفتم، حوزه علمیه نیز به آنجا منتقل شد. یادم هست همان موقع امتحاناتی را گذاشتند که ما نیز در آنها شرکت کردیم. آقای صدر در پی آن بود تا این حوزه پایهای برای آن دانشکده اسلامیشیعی باشد، که مد نظرشان قرار داشت. ایشان دانشکده را راه انداخت و ما نیز در آن اسم نوشتیم. محل دانشکده در منطقه برج البراجنه بیروت بود و خود ایشان هم تدریس فلسفه را عهده دار شدند. هیچوقت یادم نمیرود.
با اینکه منظومهحکمت را قبلا خوانده بودم، اما ایشان آنقدر شیرین، عمیق و دسته بندی شده فلسفه را بیان کردند، که من از آغاز تا پایان آن را بار دیگر پیش ایشان خواندم و همه آن مباحث مشکل به شکل بسیار مطلوب و شیرینی در کام من جای گرفت. یعنی آن همه به اصطلاح اعوجاج و گذرگاههایی که در فلسفه وجود دارد، به واسطه آن تسلط و احاطهای که ایشان بر مطلب داشت، بسیار آسان و در نهایت سهولت پشت سر گذاشته میشد و انسان خیلی شیرین و عمیق مباحث فلسفی را فرا میگرفت. این برنامهای که ایشان به اجرا گذاشته بود، برای ما دوره بسیار خوب و دلنشینی بود که یک سال در آن حاضر شدیم.
http: //www. imamsadr. blogfa. com