میگفتند خیلی مراقب باش! تو در راهی قدم گذاشتهای که میتوانی راه را برای بقیه هموار کنی یا میتوانی سد راهشان بشوی. اگر تو در این راهی که میخواهی بروی، استعدادت را و این سرمایههای ذاتیات را هدر بدهی، راه بقیه را هم بستهای و برای پدر و مادرهای دیگر هم تجربه میشود که به بچههایشان اجازه ندهند. اما اگر رفتی و موفق بودی، راه را برای بقیه هم باز کردی.
گروه تاریخ شفاهی مؤسسۀ فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر، سلسله مصاحبههایی را از سال ۱۳۸۹ با دکتر صادق طباطبایی انجام داد که تا هشت جلسه ادامه یافت و به علت سفرها و بیماری ایشان این مصاحبهها ناتمام ماند.
در این مصاحبهها دکتر صادق طباطبایی به بیان خاطرات خود از امام موسی صدر و خاندان صدر پرداختهاند.
ویدئوی زیر بخش کوتاهی از سومین جلسه از این مصاحبه هاست که در مهرماه ۱۳۸۹ در منزل ایشان ضبط شده است و دکتر طباطبایی در آن به بیان خاطرات خود، به هنگام سفر به آلمان و توصیههای امام موسی صدر به ایشان سخن گفته است.
مشاهده فیلم
متن خاطره:... یادم هست که در تمام آن مدت سه هفته، مدام تذکر میدادند و میگفتند خیلی مراقب باش! تو در راهی قدم گذاشتهای که میتوانی راه را برای بقیه هموار کنی یا میتوانی سد راهشان بشوی. اگر تو در این راهی که میخواهی بروی، استعدادت را و این سرمایههای ذاتیات را هدر بدهی، راه بقیه را هم بستهای و برای پدر و مادرهای دیگر هم تجربه میشود که به بچههایشان اجازه ندهند. اما اگر رفتی و موفق بودی، راه را برای بقیه هم باز کردی. بنابراین، این رسالت را داری.
گاهی مینشستند از اجداد ما تعریف میکردند. میگفتند مثلاً پدرت را ببین، پدرت بزرگت و برو، برو، برو، تا برسد به امام حسن، در هر دورهای یک چهره است. یا عالمند، یا فعال اجتماعیاند، یا شخصیتیاند. بعد هم میرسد به امامها. از اینطرف مادرت را نگاه کن. اینها همه سرمایه است. آدم سرمایه را که به ارث بهش رسیده است، هزینه نمیکند هیچ وقت. سرمایه را باید به کار انداخت و از آن سود حاصل کرد. این چیزها، این پتانسیلها و استعدادها که در توست اینها همه زمینه است... داری میروی در کشوری که بیشترین امکانات بهرهوری را از دانش روز دارد..... سعی کن که بر این سرمایهها بیفزایی... اینها را به مناسبتهای مختلف و در این جهت میگفتند. پیام آن شب و
«سفارش ماندگار» هم تقریباً همین است. راجع به پدر خودشان، پدر بزرگشان، اجدادشان تذکر میدادند و میگفتند که خلاصه همۀ اینها عصاره شده در تو.
ـ مادربزرگتان چه می گفتند؟
برای ایشان جنبۀ عاطفی داشت. مادربزرگم مدتی همین طور اشکش جاری بود. ایشان هم فوقالعاده به من علاقه داشت. اولاً اولین نوه بودم. آن هم نوه پسری. خب حالا هم وقتی بود که داشتم تنها دور میشدم...