گفتگو از: علیرضا محمودی
بیست روزی از حمله اسرائیل به لبنان میگذشت. به ابویاسر مسئول دفتر جنبش امل در تهران تلفن زدم. از صدایش پیدا بود که به شدت ناراحت است و نگران لبنان. گفتم میخواهم گفتوگویی داشته باشیم، گفت میبینی که چه اوضاعی است، بگذار برای زمانی دیگر. گفتم میخواهم از امام موسی صدر برایمان بگویی. بلافاصله قبول کرد و برای عصر همان روز در دفترش قرار گذاشتیم.
ابویاسر نزدیک به ده سال در کنار دکتر چمران و امام موسی صدر بوده است. چند سالی است که مسئول دفتر جنبش امل در ایران شده. چهرهای جدی و قلبی مهربان دارد و فلسطینی الاصل است.
میگویم نیامدهام که جملاتی کلی و کلیشهای بشنوم که اگر اسم امام موسی صدر را برداری درباره هر مبارز و مخلصی صدق کند. بارها از تو شنیدهایم که امام شجاع بود، مردمی بود و... اما این بار میخواهم تئوری امام صدر را در عمل ببینم. لبخندی میزند، فنجان قهوه در دست، به عکس امام خیره میشود، چند دقیقه صبوری لازم است تا به حرف بیاید. میگوید: «مقاومت را از سید موسی یاد گرفتیم. یکی از شبهای رمضان ۱۹۷۴ بود. نشسته بودیم و با امام صحبت میکردیم. یکی از سادات که اهل شهر صور بود، پرسید: سیدی آیا ما شیعیان لبنان همچنان باید شهروند درجه «ده» بمانیم و همچنان آدامس بفروشیم و در حاشیه زندگی کنیم امام صدر گفت: آرام باش انشاءالله تا بیست سال دیگر شیعیان در لبنان مقتدر خواهند شد و سرنوشت را خودشان رقم خواهند زد و ما نیز شهروند درجه یک خواهیم بود. سید اهل صور پرسید چگونه امام صدر پاسخ داد: همان انقلاب آرامی که گاندی از نهضت حسینع فرا گرفته بود زمانی که گفت: «از نهضت حسین آموختم که چگونه مظلوم باشم و پیروز شوم.» جوانی فلسطینی سئوال کرد سرنوشت ما فلسطینیها چه امام موسی گفت: فلسطین مسئله همه آزادیخواهان دنیا و همه مسلمانان است. بنابراین باید از این لحظه و در این شب مبارک بیندیشیم که چگونه میتوان مقاومتی مردمی ضد اسرائیل ایجاد کرد. مقاومتی که انشاءالله به زودی زود ایجاد شود.»
فرزندان حسین
اخبار لبنان و بمباران بیوقفه بیروت و جنوب، تشییع اولین شهید سازمان آزادیبخش فلسطین، فتح، را به یاد ابویاسر میآورد: «پس از جنگ کرامه در سال ۱۹۶۸ اولین شهید لبنانی را به نام خلیل عزالدین از روستای ناقوره به صور آوردند. به خوبی به یاد دارم که در آن هنگام هیچ یک از روحانیون اهل تسنن یا شیعه جرات نداشتند که به تشییع جنازه بیایند یا نماز میت بر آن بخوانند... تنها امام صدر بود که در تشییع حاضر شد، نماز بر جنازه شهید خواند و سخنرانی حماسیای در صور ایراد کرد و مجاهدین فتح را فرزندان حسینع خواند. امام کلام خود را اینگونه پایان داد: پاینده باد فتح، پاینده باد فتح، پاینده باد فتح. جوانان به وجد آمده بودند و گروه گروه به مجاهدین فلسطینی میپیوستند.»
دیدار عرفات
پرسیدم ابویاسر از اولین دیدار امام صدر و یاسر عرفات چیزی خاطرت هست این را که پرسیدم خندید و گفت: «پس از سپتامبر سیاه در اردن و اخراج فلسطینیها از آن کشور توافق قاهره بین سازمان فتح و دولت لبنان انجام شد. براساس آن توافقنامه قرار شد مرکز فرماندهی فتح به لبنان منتقل شود و مبارزین فلسطینی با سلاحهایشان وارد کشور ما شوند. در آن هنگام رهبران احزاب و هر کس که ادعای میهن پرستی داشت، هروله کنان دنبال ابوعمار به راه میافتادند تا بازو در بازوی او راه بروند و بگویند رهبری ملی و همراه مقاومت هستند... امام صدر از ما خواست تا دیداری ترتیب دهیم تا با ابوعمار آشنا شود... نخواستیم که رفتار رهبران احزاب را تقلید کنیم و گفتیم او به نزد شما میآید...
پس از تلاش بسیار ابوعمار به حازمیه، مقر مجلس اعلای شیعیان رفت. بعد از دیداری که حدودا سه ساعت طول کشید، امام صدر از من خواست ابوعمار را تا دفترش بدرقه کنم. در راه از یاسر عرفات پرسیدم نظرت درباره امام صدر چیست گفت: برادر ابویاسر امام موسی صدر شخصیتی جامع و منحصر به فرد است... «اما ما کسانی میخواهیم که رهبرشان باشیم نه اینکه آنها رهبر ما شوند.»
با عبدالناصر
میپرسم ابویاسر شنیدهایم امام صدر اولین باری که با جمال عبدالناصر دیدار کرد، دیدارشان ساعتها طول کشید. گفت: «بله سال ۱۹۷۰ کنفرانسی اسلامی در قاهره برگزار شده بود که امام صدر در این کنفرانس تاریخی توانست مقامات الازهر را قانع کند تا کرسی تدریس تشیع را به عنوان مذهب پنجم چون سایر مذاهب در دانشگاه الازهر برقرار کنند. حسنین هیکل روزنامه نگار مشهور عرب که مشاور عبدالناصر هم بود، معتقد بود باید دیداری میان امام صدر و ناصر صورت گیرد. البته احزاب ناصریست و ناسیونالیستهای عرب در لبنان ذهن رئیس جمال عبدالناصر را نسبت به امام مشوش کرده بودند و نیز اطلاعات نادرستی در مورد مناسبات امام با شاه ایران به او داده بودند. با چنین ذهنیتی و در یک فضای بسیار سنگین و سراسر سوء ظن، امام به ملاقات عبدالناصر رفت. زمان ملاقات ۱۰ الی ۱۵ دقیقه معین شده بود. امام به همراه هیکل برای ملاقات نزد رئیس جمهور مصر رفتند. من هم بیرون از اتاق منتظر امام ماندم. پس از سه ساعت امام موسی صدر به همراه حسنین هیکل خارج شد، در حالی که جمال عبدالناصر امام را تا پایین پله برقی بدرقه کرد. از چهره امام پیدا بود که خوشحال و خشنود است. وقتی به هتل رسیدیم قهوه و قلیان درخواست کرد. به شدت مشتاق بودم که بفهمم در جلسهای که زمان آن بیش از پانزده دقیقه نبود چه گذشت که سه ساعت طول کشید.
امام صدر گفت: فضای صحبت در ابتدا بسیار سنگین بود. تصوراتی داشت که در اثر اطلاعاتی غلط ایجاد شده بود. پس از آنکه درباره جنوب و مقاومت در برابر اسرائیل و تاسیس مقاومت و... صحبت کردم، به وجد آمد و مرا برای تشکیل مقاومتی مردمی تشویق کرد تا در برابر اسرائیل ایستادگی نمائیم. رئیس ناصر اعتقاد داشت اگر اسرائیل وارد خاک لبنان شود بیرون نخواهد رفت، مگر با مقاومت و ایستادگی مردم. سپس امام صدر گفت: به اصرار مرا برای یک هفته اقامت در مصر دعوت کرده است. او از من خواست تا از خط مقدم جبهه جنگ در طول کانال سوئز دیدن کنم.
فردا امام صدر به همراه محافظان شخصی جمال عبدالناصر و با ماشین مخصوص او به دیدن خط مقدم جبهه رفت. خاطرم هست که ژنرال عبدالمنعم ریاض فرمانده ارتش مصر به استقبال امام آمد. پس از بازدید از جبهه جلسهای با حضور فرماندهان عالی رتبه ارتش تشکیل شد. نماز جماعت را که خواندند امام موسی در سخنان بسیار جالبی برای امرای ارتش از صبر و استقامت و حفاظت از مرزها و فضیلت جهاد گفت.
روز بعد امام به مسجد امام حسینع رفت، نماز را اقامه کرد و خطبهای بینظیر خواند. نمازگزاران پس از نماز به سمت ایشان هجوم آوردند و عبای امام را تکه تکه کردند و هر یک تکهای را برای تبرک بردند، چرا که امام صدر در نظر آنان از سلاله رسول اکرمص و اهل بیتع بود.»
اتحاد، اتحاد
در حاشیه اتاق ابویاسر، شبکه الجزیره گفتوگویی با یکی از رهبران مسیحی درباره جنگ اخیر پخش میکرد. فرد مسیحی در حالی که از مقاومت مردم در برابر اسرائیل سخن میگفت، اتحاد مردم لبنان از مسیحی، شیعه، سنی و دروزی را میستود. ابویاسر با دیدن این برنامه گفت: «امام همواره از لزوم اتحاد و عدم تفرقه میان لبنانیها برایمان میگفت. روزی تعدادی از افسران و درجه داران شیعه در ارتش لبنان نزد امام صدر آمدند و تقاضای تشکیل ارتش شیعه کردند. امام بلافاصله رد کرد و با صدای بلند به آنان گفت: میخواهید لبنان را تجزیه کنید ما با همه دنیا به خاطر وحدت لبنان میجنگیم و در این راه خون و جان فرزندانمان را میدهیم تا لبنان با همه طوائفش و فرزندانش از جنوب تا شمال و از ساحل تا کوه واحد و یکپارچه بماند. به سمت فتنهای که هدف دشمن اسرائیلی است نروید. صهیونیستها به دنبال ایجاد اسرائیلی دوم، سوم و چهارم در منطقه هستند. بهترین پاسخ به اسرائیل برقراری صلح و امنیت در داخل کشور است که خود بهترین شیوه جنگ با دشمن است. برادرانم بروید و به دنبال اتحاد نهادهای دولتی باشید به خصوص در ارتش.»
اخلاق او
از ابویاسر درخواست میکنم کمی هم درباره اخلاق امام برایمان بگوید. خاطرهای از رفتار امام با یکی از علمای معروف به یادش میآید: «زمانی که امام نماز جمعه را میخواند، پس از نماز، نمازگزاران میآمدند با امام دست میدادند. من نیز کنار ایشان میایستادم. شخصی که کلاهی قرمز که دستمالی سبز در آن پیچیده بود بر سر داشت و نشانه سادات لبنان است، نزد امام آمد و گفت دیروز نزد فلانی بودیم. او غیبت شما را میکرد و چیزهایی گفت که شایسته شما نبود. امام پاسخ داد نه حتما چنین نبوده. ایشان از بهترین کسانی است که درباره اهل بیتع مطلب نوشتهاند و اخلاق بسیار خوبی دارند و از آن سید خواست که سکوت کند. پس از آنکه همه رفتند امام صدر گفت به همراه این سید به دیدار آن عالم برویم. من و شهید دکتر چمران هم همراهشان بودیم. به روستای جناتا رسیدیم، ایشان به همراه تعدادی از دوستان و اهالی در حسینیه ایشان نشسته بودند. پس از سلام و احوال پرسی امام موسی صدر گفتند: این دوست ما خبر داد که شما کمی کسالت دارید. امیدواریم که خوب باشید و همیشه سالم و سلامت... پاسخ داد: نه سیدی الحمد الله در کمال صحت و عافیت هستم. میدانم که چیزهایی که من درباره شما گفتهام و شایسته شما نبوده، شنیدهای. تو همیشه بهتر و شریفتر و نجیبتر از همه بودهای. کظم غیظی داشتهای که کسی نداشته است. حدیث پیامبر اکرمص را به یاد میآورم که فرمودند: «به من امر کردند که با مردم مدارا کنم، همان گونه که امر کردند رسالتم را تبلیغ کنم.» سیدی واقعا به تو غبطه میخوریم و نسبت به تو حسودیمان میشود. اما از این لحظه با تو عهد میبندم که همراه تو باشم و در کنارت بمانم.»
عدالت
باز خاطرش آمد «روزی که پس از نماز جمعه به همراه شهید دکتر چمران و استاد یوسف حسین به مقر مجلس اعلا رفتیم. امام صدر تازه از سفر آفریقا بازگشته بود و یکی از لبنانیهای مقیم آنجا به امام وکالت داده بود تا همسرش را طلاق دهد. همراهان زن نیز حضور داشتند. امام از ما خواست شاهد طلاق باشیم. گفتم مولانا شاهد باید عادل باشد و اشاره کردم به صورتم. آن زمان ریشهایم را میتراشیدم. جالب اینجا است که من سالها کنار امام صدر بودم ولی یک بار هم از من نخواست تا تراشیدن ریش را ترک کنم امام صدر در پاسخم گفت: فرزندم از کی عدالت به ریش و بلندی آن بستگی پیدا کرده یا به طول تسبیح و... عدالت، عزیز من در دل و ذهن و جان است.»
بستنی مسیحی
خاطراتی دیگر را برایم میگوید. دریغ که فرصت محدود صفحات اجازه درج آنها را نمیدهد، اما شاید یکی از مهمترین خاطرات مربوط به آنتیبای بستنی فروش است، شهروند مسیحی شهر صور. این خاطره او مرا به یاد انتقادات برخی مقدس مآبان دهه ۴۰ شمسی میاندازد که به امام اعتراض میکردند که چرا اهل کتاب را پاک میداند و چرا در دین بدعت میگذارد ابویاسر میگوید: «بستنی فروشی مسیحی به نام آنتیبای در صور بود که کنار بستنی فروشی شیعه دکان داشت. بستنی فروش شیعه به مردم میگفت از این نخرید مسیحی است و نجس. آنتیبای نزد امام صدر رفت و گفت این همسایه شیعه با تبلیغ علیه من کار مرا کساد کرده و مردم دیگر از من بستنی نمیخرند. امام گفت تو برو من این مشکل را حل میکنم. روزی بعد از نماز جمعه امام به همراه چند نفر دیگر به دکان بستنی فروشی مسیحی رفت. نشست و کمی بستنی خورد. آنتیبای نمیدانست از خوشحالی چه باید بکند. این کار امام موسی مثل بمب در لبنان صدا کرد.»
از عادل عون تشکر میکنم. هنگام خداحافظی با ناراحتی میگوید: «نمیدانم چرا برای آزادی امام این همه سال اهمال و کوتاهی کردهایم»