فاطمه صدر:آن زمان ها، ۶۰ سال پیش دخترها را نمی گذاشتند درس بخوانند. دخترها نباید خط و نوشتن یاد می گرفتند، ولی پدر ما اصرار داشتند که ما درس بخوانیم، مشق بنویشیم، مطالعه کنیم. ما صندوق خانه ای داشتیم که پر از قلم و شیشه های مرکب بود و خود آقا برای ما قلم می تراشید.
آیت الله سید صدرالدین صدر، پدر امام موسی صدر عالمی بزرگ بود که با وجود کار و تدریس و مسئولیت های حوزه، از تربیت و ارتباط نزدیک با فرزندانش غافل نبود.
به گزارش خبرآنلاین، خواهران امام موسی صدر در یکی از روایت های کتاب
«7 روایت خصوصی» نوشته حبیبه جعفریان، نکاتی را درباره پدرشان و روش برخوردی ایشان با فرزندان یادآوری می کنند. به مناسبت سالروز درگذشت آیت الله سید صدرالدین صدر گزیده ای از سخنان آنها را در ادامه می خوانید.
طاهره صدر، خواهر امام موسی صدر درباره پدرشان، آیت الله سید صدرالدین صدر می گوید:
«ایشان یک آدمی عاطفی با محبتی بودند. پدرم، مادرانه به ما محبت می کرد. توجهات خاص کوچکی داشت. با نکات لطیف تربیت می کرد. بچه ها از صبح در روزهای بلند بازی می کردند. ایشان می نشستند روی تختی که روی حوض قرار داشت، ما را صدا می زدند و بعد مثلا می گفتند که یک کلمه ای است سه حرفی، اولش این است، آخرش این است و یا یک کلمه ای است پنج حرفی و با مشخصاتی راهنمایی می کردند و از ما می خواستند که آن کلمه را بگوییم، در اینها نکات تربیتی زیاد بود.»
زهرا صدر، خواهر دیگر امام موسی صدر می گوید: « این بازی برای من خیلی جالب بود. می گفتند که یک کلمه ای هست پنج حرفی که یکی از تکه های لباسی است که آدم می پوشد. دو حرف اولش را به آدم ناتوان می گویند، سه حرف بعدی را به فلزی می گویند. بعد این می شد پیراهن. ما باید فکر می کردیم وجواب می دادیم. این ظاهرا سبک است که یک مجتهدی این گونه بنشیند و با یک مشت بچه صحبت کند.
این همان ویژگی خاص ایشان بود که فکر نمی کردند که من بزرگتر خانواده هستم و مجتهدم و شان من درس دادن است. با تمام گرفتاری ها و برنامه هایشان مقید بودند بعد از نماز مغرب و عشاء با اهل خانه دور هم بنشینند.
هیچ وقت نبود که اوقات ما تلخ شود یا برنجیم. فرض کنید اگر پدر یک وقت لازم می دید اعتراضی کند که مثلا چرا لباست این طوری است؟ کمی که می گذشت با اصطلاح خودشان که «جانم» بود می گفتند: «جانم می دانی چرا این را گفتم؟ برای این که شان شما این نیست.» این بود شکل حرف زدنشان. یک وقت هایی که هوا خوب بود، در را باز می گذاشتند و لب درگاه می نشستند و با ما که در حیاط بازی می کردیم، صحبت می کردند.»
فاطمه صدر، خواهر دیگر می گوید: «ما را بدون استبداد و فشار ولی با محبت تربیت می کردند. می گفتند: آدم به خاطر اینکه خدا را دوست دارد، عصیان نکند بهتر از آن است که بترسد و عصیان نکند. خیلی کلمات نافذی داشتند...
آن زمان ها، 60 سال پیش دخترها را نمی گذاشتند درس بخوانند. دخترها نباید خط و نوشتن یاد می گرفتند، ولی پدر ما اصرار داشتند که ما درس بخوانیم، مشق بنویشیم، مطالعه کنیم. ما صندوق خانه ای داشتیم که پر از قلم و شیشه های مرکب بود و خود آقا برای ما قلم می تراشید.
خیلی خیلی به ما محبت می کردند. یک وقت من بقچه ای دستم بود و داشتم گلدوزی می کردم. پرسیدند چه جوری می دوزی؟ من هم بلند شدم رفتم روی تخت کنار آقا نشستم و نشانشان دادم ... این طور حواسشان به ما بود و ما را دوست داشتند.»