جهان از کیفر چنین جنایتکارانی ناتوان است، آیا جنایتکاری که چشم و چراغ انسانیت را بکشد، کیفرش تنها کشتن خودش است؟ چگونه میشود کشتن یک تن، کیفر هزاران تن گردد؟
تنی چند از یزیدیان، زودتر از لشکر به کوفه بازگشتند، چون باری گران به دوش داشتند! بار، سرهای شهیدان بود، شهیدانی که چشم و چراغ انسانیت بوده و هستند. جهان از کیفر چنین جنایتکارانی ناتوان است، آیا جنایتکاری که چشم و چراغ انسانیت را بکشد، کیفرش تنها کشتن خودش است؟ چگونه میشود کشتن یک تن، کیفر هزاران تن گردد؟
پس باید نیروی حکمت و قوة عاقلهای که بر جهان حکومت میکند، کیفری دیگر مقرّر بدارد. جهانی دیگر وجود داشته باشد، تا گونهای دیگر از کیفر اجرا گردد.
یزدیان شب را در راه بودند و راه کوفه را با شتاب میپیمودند. شب تیره و تار بود. ظلمت سراسر جهان را فرا گرفته بود و همچون دل ستمگران تاریک بود.
درهای خانههای کوفه بسته بود، به ویژه در کاخ دارالإماره، که نشیمنگاه امیر بود. و امیر به خواب رفته بود. مرگ ظالم از زندگی او برتر است. آیا خوابش هم از بیداریاش بهتر است؟
شاید در مدت خواب جان مظلومی از او در امان باشد.
گویند: کسی که سرِ پیشوای شهیدان را با خود آورده بود، در تاریکی شب به خانه رفت و سر را در کناری نهاد و در بستر همسر شد و گفت:
گنجی جاویدان برایت آوردهام. ارمغانی که گرانتر از آن چیزی نیست.
این سرِ حسین است که در خانه توست.
همسرش هراسان و اشک ریزان از جای برخاست و گفت:
خاک عالم بر سرت باد مردان زر و سیم برای زنانشان به ارمغان میآورند، تو جنایت ارمغان آوردهای، سر فرزند رسول خدا را سوغات آوردهای؟
به خدا قسم دیگر با تو زندگی نخواهم کرد.
شبانگاه از خانه بیرون شد و سراسیمه و پریشان دویدن گرفت و در میان تاریکی ناپدید گردید.