سواران زبیدی جلوی راه قرار گرفتند و آب را به روی کاروان شهادت بستند. بستن آب روز هفتم محرم انجام شد. سپاه کوفه پاداش خوبی به نیکی حسین داد.
اما بعد، آب فرات را به روی حسین و یارانش ببند و مگذار یک قطره آب بنوشند. چنانکه با عثمان پاک و باتقوا چنین کردند.
فرمانی جدید بود که از سوی امیر برای عُمر صادر گردید. عمر اطاعت کرد و پانصدر سوار به سرداری زُبَیدی، به سوی فرات فرستاد و شریعه را به روی سقّایان سپاه حسین بستند.
رود گود بود و ممکن نبود از هر کناری آب برداشته شود. راهی بریده بودند که به آب میرسید و آن راه «شریعه» نامیده میشد.
سواران زبیدی جلوی راه قرار گرفتند و آب را به روی کاروان شهادت بستند. بستن آب روز هفتم محرم انجام شد. سپاه کوفه پاداش خوبی به نیکی حسین داد. حسین سپاه کوفه را به سرداری حر از تشنگی نجات داد، آن هم با آبی که به وسیله مشکها در بیابان حمل کرده بود. ولی سپاه کوفه آب روان فرات را که بر مرغان هوا و جانوران بیابان روا بود، بر حسین ببست. آیا سزای نیکی بدی است؟ یا المأمورُ معذور!
سپاه کوفه به بستن آب بسنده نکرد و به سرزنش پرداخت. سفله مردی از لشگریان عمر حسین را مخاطب ساخته، چنین گفت: آب فرات را میبینی که همچون سینه آسمان نمایان است. یک قطره آن را نخواهی چشید تا وقتی که از تشنگی بمیری.
حسین پاسخ او را نداد و با خدای خود سخن گفت: «پروردگارا، این مرد را نیامرز و از تشنگی بمیران.» نفرین حسین کارگر افتاد. پس از چندی او را دیدند که از تشنگی فریاد میزند: آب آب آب. به وی آب میدادند، مینوشید و قی میکرد. دوباره فریاد میزد: آب آب آب. به وی آب میدادند، مینوشید و قی میکرد. چنین بود، تا جان داد و زمین از لکة ننگی پاک شد.
تشنگی بر سپاه شهادت فشار آورد. پیشوای شهیدان که حال را چنان دید، کلنگی برداشت و به پشت خیمهها رفت و به کندن و کاویدن زمین پرداخت. دیری نکشید که آبی پیدا شد، گوارا و شیرین. همگی آب نوشیدند و مشکها را پر کرده و ذخیره کردند. سپس، آب فرو نشست.
پسر زیاد برای عمر نوشت: گزارش دادند که حسین چاه میکند و آب مینوشد. نامهام که به تو رسید، بکوش و بر حسین آن چنان تنگ بگیر که دیگر نتواند چاهی بکند.
عمر اطاعت کرد، چراکه وی در راه رسیدن به ملک ری ارتکاب هرگونه جنایت را روا میشمرد.