پاسخ پسر زیاد به وی چنین بود: درست گفتی و حق با توست. اینک نامهای مینویسم و برای عمر ببر و به او بگو: به حسین و یارانش پیشنهاد تسلیم بده؛ اگر پذیرفتند، نزدِ منشان بفرست و اگر نپذیرفتند، با ایشان در جنگ شو.
کوشش حسین فکر عمر را تغییر داد، هر چند به راه غلط رفت، راه رسیدن به ملک ری. ولی نامهای برای پسر زیاد بنوشت:
خدای آتش فتنه را خاموش کرد: حسین آماده است که از همان جایی که آمده، برگردد و، همچنین، حاضر است به شام برود و خودش با امیرالمؤمنین یزید، مشکل را حل کند. صلاح ملت اسلام در همین است و بس.
نامة عمر که به پسر زیاد رسید و آن را بخواند، بپسندید و گفت: نامة کسی است خیرخواه و مهربان. مسیر فکر پسر زیاد را نامة عمر تغییر داد. ولی آتشافروز جنگ نگذارد. پس از خواندن نامه و سخن پسر زیاد، شمر از جای برخاسته گفت:
اگر پیشنهاد حسین را بپذیری، او قوی و نیرومند شده و تو ضعیف و زبون خواهی شد. کنون او در حیطة فرمانروایی تو قرار دارد، از این فرصت استفاده کن و حسین و یارانش را تسلیم خود کن. خواستی به کیفرشان برسان، خواستی از گناهشان در گذر.
آتشافروز جنگ از راه تحریک حس خودخواهی و حکومتطلبیِ پسر زیاد وارد شد و به مقصد پلید خود رسید.
پاسخ پسر زیاد به وی چنین بود: درست گفتی و حق با توست. اینک نامهای مینویسم و برای عمر ببر و به او بگو: به حسین و یارانش پیشنهاد تسلیم بده؛ اگر پذیرفتند، نزدِ منشان بفرست و اگر نپذیرفتند، با ایشان در جنگ شو. سپس به شمر گفت: اگر عمر فرمان مرا اطاعت کرد، تو تحت امر او قرار خواهی گرفت و اگر از فرمان من سرباز زد، تو امیر جیش و فرماندة سپاه هستی، عمر را گردن بزن و سرش را برای من بفرست.
اینک نامة پسر زیاد به عمر:
من تو را به سوی حسین نفرستاده بودم که با وی مسالمت کنی و به او مهلت دهی و نوید نجاتبخشی و سلامتش را تضمین کنی و برای او، نزد من عذر بتراشی و شفاعت کنی. آنچه میگویم گوش کن. اگر حسین و یارانش تسلیم فرمان من شدند، آنها را نزد من بفرست و اگر زیر بار فرمان نرفتند، بر آنها بتاز و آنها را بکش و گوش و بینی ببر، که سزاوار هستند. وقتی که حسین را کشتی، اسبها را بر پیکرش بتاز که او مردی است طاغی و ستمکار. من با خود پیمان بستهام که اگر حسین را بکشم، با پیکرش چنین کنم. پسر سعد، اگر دستور مرا به کار بستی، پاداش نیکو به تو خواهم داد و اگر نمیخواهی اطاعت کنی، از سرداری لشکر کنار برو و فرماندهی سپاه را به شمر واگذار. ما او را سردار سپاه قرار دادهایم.
روز نهم محرم نامة پسر زیاد به وسیلة خود شمر به دست عمر رسید و بخواند و پس از خواندن گفت: آیا میدانی چه کردی؟ وای بر تو! وه چه بدفرمانی آوردهای! گمانم این است که تو نگذاشتی امیر پیشنهاد مرا بپذیرد. تو کار را خراب کردی. من امید داشتم که کار به خوبی اصلاح شود. به خدا سوگند، حسین ع تسلیم نخواهد شد. روح مردانگی و جوانمردی در پیکر حسین جا دارد و زیر باز ظلم و زور نخواهد رفت.
شمر خاموش بود و چیزی نمیگفت. پس از پایان سخنان عمر، مقصود خود را دنبال کرده، پرسید: اکنون بگو چه خواهی کرد؟ آیا فرمان امیر را اطاعت میکنی و با دشمنش در جنگ میشوی یا نه؟ اگر این کاره نیستی، کنار برو و سپاه را به من واگذار.
عمر گفت: در جنگ میشوم و فرماندهی لشکر را به تو نخواهم داد. تو را به فرماندهی پیادگان منصوب میسازم. آتشافروز جنگ، ناامید و خشمگین بازگشت و از امارت لشکر محروم شد و آرزومند ملک ری به جنگ و کشتار پرداخت.