شهادتکدۀ کربلا، بزمگاه عشق است و همهگونه شهید دارد. جوان دارد، پیر دارد، خردسال دارد، شیرخوار دارد. چنانچه سیاه دارد، سپید دارد، عرب دارد، عجم دارد. ترک دارد، پارس دارد. همگی یکی هستند، دوگانگی و دوگونگی در میان آنها نیست.
شهید، شهید است، خواه سیاه باشد، خواه سپید؛ خواه ترک باشد، خواه فارس؛ خواه عرب باشد، خواه عجم. شهیدان، همگی یک گروهاند و از یک نژاد. گوناگونی نژاد ملیت را، در کوی شهیدان، راهی نیست و آنکه در بزم شهادت جای دارد، انسان است. انسان، انسان است و از نژاد و قومیت، برتر و بالاتر است.
نژادهای بشری، همگی رنگین هستند، یکی سیاه است و یکی سفید، یکی زرد است و یکی سرخ، ولی انسان رنگ ندارد و در هر نژاد و ملتی، انسانی یافت میشود.
هرکس از هر نژادی باشد، میتواند انسان شود و رنگ شهادت پذیرد، ولی رنگ شهادت رنگ خون نیست و هر به خون خفتهای، شهید نتواند بود.
رنگ شهادت، رنگ مهر است، رنگ عشق است، رنگ فداکاری در راه خداست. رنگِ از خواستۀ خود، چشم پوشیدن و برای خواست خدا کوشیدن است.
شهادتکدۀ کربلا، بزمگاه عشق است و همهگونه شهید دارد. جوان دارد، پیر دارد، خردسال دارد، شیرخوار دارد. چنانچه سیاه دارد، سپید دارد، عرب دارد، عجم دارد. ترک دارد، پارس دارد. همگی یکی هستند، دوگانگی و دوگونگی در میان آنها نیست.
شهید سیاه
وی چند سال در خدمت ابوذر به سر برد. پس از ابوذر، از سعادت شرفیابی خدمت امام حسن مجتبی (ع) برخوردارگردید. پس از شهادت آن حضرت، خدمت حسین (ع) بر برگزید و در زیر سایۀ حسین بماند تا به شهادت رسید.
پیشوای شهیدان که از مدینه به مکه رفت، «جون» در خدمتش بود. از مکه که راهی عراق شد جون در خدمتش بود. روز شهادت نیز جون در خدمتش بود. به حضور پیشوا شرفیاب شد و اجازه خواست.
مهر حسینی به جوش آمده فرمود: «ای جون! نزد ما بودی که از بهزیستی برخوردار شوی. اکنون خود را گرفتار مکن، تو آزادی، به هر جا که میخواهی برو».
رادمرد سیاه، روی پاهای حسین افتاده بوسیدن گرفت و میگفت: ای پسر رسول خدا! وقت آسایش، کاسهلیس خوان شما بودم. اکنون که در تنگی و سختی افتادهاید، دست از شما بردارم؟! چنین چیزی نخواهد شد. و به سخن ادامه داده گفت: ای پسر پیغمبر! رنگ من سیاه است، خوی خوشی ندارم، از خاندانی شریف نیستم، کرم کن، بهشت را بر من ارزانی دار، تا رنگم سپید گردد. تا خوش بوی شوم، تا شرافت یابم.
به خدا سوگند از شما جدا نخواهم شد، تا خون سیاه خود را با خوانهای پاک شما آمیخته سازم.
اجازه صادرشد. جون، رهسپار کوی شهادت گردید، به جنگ پرداخت تا شهید شد.
حسین (ع) را دیدند که بر سر کشتۀ شهید، ایستاده میگوید:
«بار خدایا! جون را سپید گردان، خوش بوی و معطر ساز و با خوبان محشورش بدار و میان او و آل محمد جدایی مینداز».
روزی چند از شهادت شهیدان گذشته بود، که عشیرۀ بنی اسد آمدند، تا به خون خفتگان شهید راب ه خاک سپارند. آنان دیدند که جون بوی مشک، پراکنده میکند.
شهید ترک
أسلَم، از ترکان بود و در خدمت حسین قرار داشت. وفاداری کرد و از حضرتش جدا نشد تا در شهادتگاه، کربلا، به شهادت رسید. حسین را دیدند که خود را به کشتۀ شهید رسانید، وقتی که از وی رمقی باقی مانده بود، و با چشم حسین را مینگریست. پیکر اسلَمرا در آغوش گرفت و صورت به صورتش نهاد. شهید، لبخندی زده گفت: کیست مانند من؟! پسر پیغمبر، گونهاش را بر گونهام میگذارد. سپس جان داد.
شهادتکده کربلا لبریز از مهر است، حسن مهر است، سربازانش همگی مهرند و عشاق اویند. حسین، بر دشمنانش مهر بود، چنانکه بر دوستان مهر بود.
آری حسین فرزند «رحمة لِلعالمین» بود.
آیا پاداش چنین مردی این بود؟! وه که بشر، چقدر نمک به حرام است!
شهید پارسی
کلبی، ابونیزر را شهزادۀ ایرانی گفته. هر چند مبرّدش نجاشیزاده حبشی دانسته است.
سخنی کَلبی را چند چیز تأیید میکند:
1. کَلبی پیش از مبرّد بوده و در انساب تخصص داشته است.
2. نیزر شاید کوتاه شده نیزار است.
3. تخصص در کندن کاریز داشته و این، ویژۀ ایرانیان بوده است.
خواه ایرانی باشد و خواه حبشی، ابونیزر، انسانی سعادتمند بوده که از فیض حضور امیرالمؤمنین پدر حسین (ع) بهرهمند بوده است.
نصر، فرزند اونیزر است که زیر سایۀ علی به وجود آمده ودر رکب حسین شهادت یافته است. نصر، در میان آن خانوادۀ پاک، پرورش یافت و پاکیزگی گرفت. وی از حسین جدا نشد، تا با حسین شهید گردید.
حسین که از مدینه به مکه رفت، نصر در خدمتش بود. از مکه که به سوی کربلا شد، نصر در خدمتش بود. شجاعی بود، دلیر، سواری بود بینظیر، دلاوری بود شیرگیر، خروش سواران ایران را داشت. بامداد روز شهادت که عازم نبرد شد، چهار پای اسبش را با شمشیر قطع کرد تا پیاده بجنگد. پیاده به جنگ پرداخت و آنقدر پایداری کرد تا شهید گردید. شهادتش هنگام دفاع از حملۀ نخستینِ سپاه یزید بود.