آنچه میخوانید خلاصه ای است از مصاحبۀ خانم ملیحه صدر، فرزند امام موسی صدر با رادیو الرسالۀ لبنان است که به تازگی از این رادیو پخش شده است:
نمیدانم از دختر امامم، امام موسی صدر چه بپرسم. برخی افتخارشان این است که یک بار با امام صحبت کردهاند و یا یک بار با ایشان دست دادهاند. من از شما که فرزند امام هستید، چه سؤالی بکنم؟درست است که فرزند امام هستم و در خانوادهای زیر سایۀ پدری ویژه و مادری ویژه بزرگ شدهام و خدا را بر این نعمت شاکرم و احساسم توصیفشدنی نیست، اما من از پاسخ به این سؤال ابا دارم. به چند علت:
علت اول شخصی است: فکر کردن دربارۀ این موضوع و دربارۀ غیبت امام سخت است و اگر فکر کنم مغزم ایست میکند.
دیگر اینکه امام همیشه تأکید داشتند که با دیگران فرق نداریم و هیچ وقت احساس نکنیم که با دیگر خانوادهها متفاوت هستیم و البته که نیستیم.
مادرم هم همواره اینگونه مرا تربیت کرده که امام صدر متعلق به خانواده نیست. او متعلق به همۀ هموطنان است و مسئلۀ او مسئله همۀ کشور و همۀ منطقه است. این طور است که درد فراق و غیبت او را تقسیم و تحمل میکنیم.
دربارۀ لقب «امام» هم باید بگویم که این لقب، لقبی نیست که در حوزه به دست آید. این لقب را مردم میدهند.
امام در لغت معنای دیگری هم دارد. معنای تراز و معیار است که ضامن درست ساخته شدن است. امام متفکری است و مصلحی است که در ساختن میهن مشارکت میکند و دیگران را مشارکت میدهد.
امام مقالهای دارد که در سیزده سالگی نوشته است و از اوضاع سیاسی ایران در آن زمان انتقاد میکند.
(
لینک مرتبط)
نسب امام به امام کاظم میرسد و همۀ اجداد او از علما بودند و همواره تحت فشار. البته در برابر مصائب اهل بیت همۀ مشکلات آنان هیچ است.
جد امام سید صالح است که در جبل عامل بود و فرزند او را در برابر چشمانش سر بریدند. و او را زندانی کردند ولی فرار کرد.
امام موسی صدر در قم به دنیا آمد و در قم درس خواند. در حوزۀ علمیۀ قم. و سپس در حوزۀ نجف و همچنین در دانشگاه تهران هم تحصیل کرد. او در سن 28 سالگی ازدواج کرد و چهار فرزند دارد.
می توانید برای ما خاطره ای از امام تعریف کنید؟
غیر از اینکه من خردسال بودم، حضور امام هم در خانه کم بود و همواره در حرکت بود. از مادرم شنیدهام که امام صبح با گروهی میرفت برای سرکشی به مردم و مناطق مختلف و بعدازظهر با گروه دیگری سفر را ادامه میداد چون گروه اول خسته شده بودند.
البته خاطراتی دارم از اینکه سر سفره، معمولاً ما سفره را بر زمین میگذاشتیم و مینشستیم، مرا روی زانوی خود میگذاشتند تا مادرم کمی راحتتر باشند.
ایشان همیشه از هر فرصتی استفاده میکرد تا با فرزندانش صحبت کند. البته نه به صورت سخنرانی و وعظ بلکه با زبان خودشان. گاهی دربارۀ یک گل و خلقت خدا صحبت میکرد، گاهی دربارۀ مسائل دیگر.
مادرم را در جریان کارهایش قرار میداد و با او صحبت میکرد. حتی در نامهها هست که دربارۀ فعالیتهای خود و علت برخی اقداماتشان برای مادرم مینوشت.
خاطرۀ دیگری که میتوانم ذکر کنم، خاطرۀ برادرم صدرالدین و مسئۀ سیگار کشیدنش است. او تعریف می کند که یک بار بعد از رفتن مهمان از منزل، باقیمانده سیگار یکی از مهمان ها را برمی دارد و به بالکن می رود و روشن می کند و شروع به کشیدن آن می کند. ناگهان پدر او را می بیند ولی هیچ عکس العملی نشان نمی دهد. فردای آن روز پدر یک پاکت سیگار به او می دهند و به او می گویند اگر خواستی از این بکش. این ماجرا باعث می شود که برادرم، صدرالدین، دیگر لب به سیگار نزد که نزد. البته ویژگی ایشان این است که با هرکسی طبق ویژگی خودش رفتار و صحبت می کردند، یعنی شاید در شرایط مساوی با برادرم حمید رفتار دیگری می کردند.
یا داستان سفری که میخواستند به فرانسه بروند و حورا در پاریس بود و از او که پانزده ساله بود خواستند که برای استقبالشان به فرودگاه برود. حورا تعریف می کند که وقتی به او تلفن کردند و گفتند که به فرودگاه برود، دست به کار شد تا راه رفتن به فرودگاه را با مترو و اتوبوس یاد بگیرد و رفت و از ایشان استقبال کرد و البته از فرودگاه به شهر با تاکسی رفتند نه با وسائل نقلیه عمومی. شما به این اعتماد توجه کنید! به این شخصیت دادن.
احساس نمیکردید که امام در منزل دربارۀ شما کوتاهی میکرد؟این بیانصافی است که بگوییم کوتاهی کرده است. البته خودشان در برخی مصاحبهها میگویند که در برابر همسر و فرزندانم کوتاهی میکنم، ولی تصور کنید که ایشان فقط بیست سال در لبنان فعالیت کردند از 1959 تا 1978 و این دوران دورانی پرالتهاب و پر مسئله و جنجال بود. شما به دست آوردهای ایشان در این دورۀ نسبتاً کوتاه ولی پر ماجرا توجه کنید. ایشان هم همواره در تلاش بودند تا مردم زندگی بهتری داشته باشند.
دانشمند معروف، ویلیام جیمز میگوید بهترین زمان برای اصلاح جامعه، صد سال قبل است. بنابراین، امام با فعالیتهایش هم برای من که فرزندشان هستم، فضا را آماده میکردند و هم برای دیگران.
من عضو سازمان پیشاهنگی «الرساله» هستم. افتخارم این است که عضو سازمانی هستم که رهبر آن امام موسی صدر است. شما احساستان چیست؟ شما که دختر امام موسی صدر هستید؟داستان ما داستان بیم و درد و امید است. درد تا درجهای که ترجیح میدهم کمتر دربارۀ آن فکر کنم ولی همه در این درد مشترکیم. و امیدی که به بازگشت ایشان داریم. هر روز صبح به این فکر هستیم که کی میرسد آن روز. در این مصاحبه فکر میکنم که در مصاحبۀ بعدی انشاءالله خودشان با شما صحبت خواهند کرد. البته من احساس نمیکنم که در این بیم و درد و امید تنها هستم.
فرمودید که امید دارید به بازگشت ایشان. بر چه اساسی و اطلاعاتی؟این سخن از روی احساسات نیست. ما معتقدیم که آنان، یعنی امام و دو همراهش سلامتاند و قضیۀ آنان قضیۀ حقی است که همه دربارۀ آن مسئولیت دارند. البته این موضوع حساسی است و ترجیح میدهم بیش از این دربارۀ آن صحبت نکنم. هر کلمه و جملهای ممکن است به قضیه آسیب بزند. مطبوعات و رسانهها هم در این زمینه مسئول هستند و باید احتیاط کنند.
قبل از آغاز این مصاحبه دربارۀ یک اسیر ایرانی با من صحبت کردید.بله، دربارۀ شهید تندگویان صحبت می کردم. ایشان را ارتش عراق در جنگ ایران و عراق اسیر کرد و حتی ابتدا به اینکه نزد آنان اسیر است اعتراف نمی کرد. ایران برای آزاد کردن او تلاش ها کرد و گفت و گو با عراق چندین سال ادامه داشت. اما عراق می گفت که او شهید شده است. ایران شهادت ایشان را نمی پذیرفت. اما در مرحله ای که شهادت او پذیرفته شد و قرار بر این شد که پیکر او را تحویل دهند و پیکر را البته پس از مشکلاتی تحویل دادند مشخص شد که او زنده بوده و به تازگی او را کشته بودند، یعنی زمانی که در گفت و گوها شهادت او پذیرفته شد!
چگونه با مسئلۀ غیاب و دوری امام کنار آمدید؟بسیار سخت است. البته ما نباید تسلیم شویم. مادر من، و همین طور سرکار خانم ربابِ صدر، خواهر امام، و همۀ بستگان ما هیچ گاه این مسئله را شخصی ندانستهاند.
رباب خانم صدر، در خاطرات خود گفتهاند که امام صدر برای کارها به ایشان کمک میکردند.بله، همین طور است. در کارهای سخت و یا در مشکلات از زمان بچگی و جوانی به امام پناه میبردند و هنگامی که قرار شد رباب خانم تحصیل کند یا در کلاسی شرکت کند، امام این کار را تسهیل کرد ولی توصیه کرد که تو باید نمونهای باشی که راه را برای دیگر خانمها و دخترها هموار کنی و باید طوری رفتار کنی که پدر و مادر ها تشویق شوند و اجازه این کار را به فرزندانشان بدهند.
البته این رفتار دربارۀ برادرزادهها و خواهرزادههایشان نیز بوده است. ایشان دکتر کاظم صدر و دکتر صادق طباطبایی را برای ادامه تحصیل و سفر برای ادامه تحصیل تشویق کرد ولی در عین حال به آنان توصیه میکردند که شما سعی کنید با رفتارتان و با تلاشتان برای موفقیت، راه را برای دیگران هموار کنید.
دربارۀ مادر و دیگر برادران و خواهران امام برای ما صحبت کنید.مادر امام تا سن 103 سالگی زنده بودند و همواره چشمانشان در انتظار بازگشت امام به در بود. برادر ایشان حاج علی آقا، بزرگتر از امام است و هماکنون با سلامت زندگی میکنند. خدا طول عمرشان بدهد.
برادر بزرگتر هم که مرحوم حاج آقا رضا صدر بودند که از اساتید حوزه و استاد اخلاق بودند.
خواهرهای ایشان هم در ایران زندگی میکنند.
برادرها و خواهر خودتان چه می کنند؟برادرم سید صدر الدین که مدیر مرکز مطالعات و تحقیقات امام موسی صدر در بیروت است و شبانه روز مسئلۀ پروندۀ ربودن امام و همراهانشان را پیگیری می کند و برای آزادی آنان فعالیت می کند. دوست دارم آدرس پایگاه اینترنتی مرکز را به شنوندگان عرض کنم
imamsadr.net برادر دیگرم سید حمید هم در امریکا در زمینۀ تخصص خود که مهندسی است کار می کند و البته با مؤسسات امام صدر در امریکا همکاری می کند. متأسفانه علی رغم تلاشش شرایط استقرارش در لبنان فراهم نشد. اما خواهرم حورا، در ایران مستقر است و مؤسسۀ فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر را در تهران اداره می کند.آدرس پایگاه اینترنتی آنان هم
imamsadr.ir است.
شما چطور؟همین جا هستم و هیچ گاه لبنان را ترک نکرده ام و همواره زیر سایۀ مادرم بوده ام. از سال 2011 مرکزی تحت پوشش مؤسسات امام صدر تأسیس کردم به نام مرکز مداخلۀ زودهنگام که به کودکان از صفر تا سه سال رسیدگی می کند، کودکانی که مشکلاتی دارند و خود و والدین و خانواده هایشان نیاز به کمک دارند. در این مرکز چندین متخصص گفتار درمانی و حسی حرکتی و فیزیوتراپی و روانشناسی و روانشناسی تربیتی و مددکار اجتماعی و دیگر تخصص ها همکاری می کنند.
چه توصیهای دارید؟توصیه که نه. امیدوارم که ما بر راه امام که همانا راه پیامبران و اهل بیت است، پایدار بمانیم.