در مجلس با شكوهي كه به نام عالم ديني بزرگ و زمان شناس و روشن بين، حضرت امام موسي صدر برپا شده است بايد از دين سخن گفت
در مجلس با شكوهي كه به نام عالم ديني بزرگ و زمان شناس و روشن بين، حضرت امام موسي صدر برپا شده است بايد از دين سخن گفت؛ ديني كه رهاننده آدمي از جهل و خشونت و بيداد است. همان كه امام موسي صدر زندگي خود را وقف آن كرده بود. او پيشواي شيعيان لبنان بود، اما براي پيروان همه اديان و مذاهب پدري مهربان و معلمي دلسوز بود. او لبنان سرافراز را آرام، آزاد، مستقل و پيشرو مي خواست و مسلمان و مسيحي و درزي و شيعه وسنّي را در كنار هم و برخوردار از همه مواهبي كه خداوند براي بندگان خود آفريده است؛ و همه را شايسته برخورداري از اين آن مي دانست. انديشه بلند و روح لطيف امام موسي صدر از مرزبنديهاي ظاهري و صف بنديهاي تصنعي سياسي و قومي فراتر مي رفت و به نام اسلام روشنگر، همه انسانها را آزاد و عزيز مي خواست. امروز گرچه امام موسي صدر در ميان ما نيست، ولي انديشه و مرام او برانگيزاننده هر انسان آزاد لبناني است و در مقاومت دلير لبنان و در جان آنان كه سربلندي لبنان عزيز را مي خواهند و نسبت به توطئه هايي كه استقلال و سرافرازي لبنان را تهديد مي كند، زنده و جاري است. ما هنوز هم منتظر بازگشت آن عزيز هستيم كه در اين زمان سخت به او نيازمنديم. قدمت دين به قدمت وجود آدمي است و همين امر نشانه فطري بودن و ريشه داري دين در ذات آدمي است. دين آفريننده تمدن ها و فرهنگ ها است و حتي در دوران ما، تمدن جديد كه با جدايي از سنت شكل گرفت، به شدت مرهون فرهنگ ديني است و چه كسي است كه ميراث پرشكوه مسيحيت را در گوشه، گوشه همين تمدن جديد نبيند. هر چند كه بنيانگذاران و مفسران اين تمدن آن را غير ديني به حساب آوردند و به ديني بودن خود اعتراف نكنند و شايد مهمترين تفاوت دنياي جديد، گذشته در اين است كه تمدنها و فرهنگهاي پيشين همگي ديني بودند و به ديني بودن خود معترف. دين در همه حال و همه جا معارضان سرسختي داشته است و دين ستيزي نيز مانند خود دين سابقه اي بلند دارد. البته در گذشته، ستيز با دين نيز از موضع دين بود و ديني در برابر دين ديگر به معارضه بر مي خاست و دينداران مورد تهاجم نيز مي كوشيدند تا از دين خود دفاع كنند. علاوه بر جنگهاي ديني در تاريخ، انديشه بشري نيز رشد و تحول خود را بيش از هر چيز مرهون منازعات فكري ديني است. در دوران جديد اما، همانگونه كه شكل و محتواي زندگي با گذشته تغيير كرده است، نوع ستيز با دين نيزتفاوت كرده است. مي خيزند، جهاني متفاوت از جهان گذشته را آفريده اند. منازعاتي كه در حوزه فكري رخ داده است منجر به پيدايش نوع جديدي از كلام (Theology) شده است كه موضوع، مسائل، روش و حتي در بسياري از موارد هدف و غايت آن با كلام قديم تفاوت دارد. پرسش اساسي اين است كه آيا ادعاي پيشوايان فكري دين ستيز يا دين گريز تمدن جديد در قرن هجدهم و پيش و پس از آن كه مدعي بودند دوران دين به سر آمده درست است؟ آيا تقسيم بندي معروف آگوست كنت (August Cont) كه زندگي بشر را به سه دوره ديني، فلسفي و علمي تقسيم مي كرد و مهمترين شاخصه دوران مدرن را علمي بودن آن مي دانست تقسيم صحيحي است؟ صرف نظر از مباحثي كه در فلسفة علم مطرح است و بينش افرادي چون آگوست كنت را درباره علم، سطحي به حساب مي آورد و علاوه بر مباحث گسترده فلسفي كه پيرامون اين تقسيم بندي و نظرات فيلسوفان پيشين عرب و رد و نقد آنها وجود دارد، عالم واقع نيز درسهاي بزرگي به ما مي آموزد. بنا بود علم جديد، بدون كمك وحي و عقل متافيزيكي همه مشكلات بشر را حل كند. بنا بود بهشت موعود اديان توسط انسان سود انديش (Utilitarianist) و ظاهر بين بر روي زمين برپا شود. بنا بود با سرپنجه علم گره هاي آزاردهنده زندگي گشوده شود و نبايد از نظر دور داشت كه پيشرفتهاي شگفت انگيزي نيز در سايه تمدن جديد پديد آمد. ولي آيا بشر امروز با مشكلاتي به مراتب بزرگ تر از مشكلات گذشته مواجه نشده است؟ آيا جنگها و ويراني هاي مادي و معنوي ناشي از آن در دوران جديد قابل مقايسه با درگيريهاي دوران قبل است؟ آيا دلهره اي كه بر بشر امروز حاكم است و نا امني تباه كننده زندگي در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم، ويرانگرتر از اضطرابات و ناامني هاي بشر گذشته نيست؟ نمي توان و نبايد با نگاه سطحي در برابر پيشرفتهاي محيرالعقول علم تجربي و تكنولوژي غول آساي روزگارمان مبهوت شد و چشم بر مصيبتهايي كه در دنياي به هم پيوسته امروز آثار تلخ و جانكاهي را بر جاي مي گذارد بست. اجازه بدهيد يكي از وجوه بارز زندگي در دوران جديد را از زبان كسي كه او را حجت موجه عقلانيت غرب خوانده اند بيان كنم. از نيچه، فيلسوف پر آوازه آلماني. او در كتاب خود «دانش طربناك (Die Frohliche Wissen – Schaft) يا (The Joyous of the Gay Science)» به نقل از ديوانه اي مي نويسد كه در روز روشن فانوسي در دست در بازار مي دود و فرياد مي زند كه «خدا را مي جويم» و در پرسش سخره آميز مردمان كه مي پرسند مگر خدا گم شده يا به سفر رفته، فرياد مي زند: مي پرسيد خدا كجا رفته است؟ به شما خواهم گفت. ما، من و شما، او را كشتيم... ما قاتلان، سر آمد همه قاتلان، چگونه خويشتن را تسلي دهيم. آنكه را جهان تاكنون مقدس تر و نيرومند تر از او به خود نديده است، زير ضربات خنجرهاي خود گرفتيم. كيست كه اين خود را پاك كند؟ به چه آبي خويشتن را بشوييم؟ هرگز واقعه اي به اين عظمت نبوده است. گر چه داوري نهايي درباره نيچه، اين نابغه ناآرام و آشفته فكر دشوار است، ولي هر چه باشد اين فراز از انديشه نيچه در واقع تمثيلي است از جهان مدرن كه در آن انسان ايمان خود را به خدا از دست داده است و روح تمدن جديد روح بي خدايي است. هر چند كه انسانهاي متمدن ممكن است شخصاً صاحب ايمان باشند، چنانكه هنوز هم كليساها و معابد در غرب از رونق نيفتاده است، ولي چراغ ايمان به غيب و مدد جستن از فيض روح القدس در متن تمدن جديد فرو مرده است. تمدن مدرن غرب تهي از نور مراد اين فيلسوف هر چه باشد اما، اولاً نمي توان از حقيقتي كه در دل اين تمثيل، كه با هنرمندي در تعريف تمدن جديد بيان شده است رويگردان شد. ثانياً راه درماني كه او براي بيماري غيبت خدا از متن تمدن جديد معرفي مي كند خود بيمار است و به بن بست تأسف باري مي رسد. نيچه مي گويد: انسان مأيوس و وامانده در جهاني كه در آن از خدا چيزي نيست، بايد همه ارزشها را از نو ارزيابي كند و از نو بيافريند. بايد دلير باشد و خطر كند و دل به دريا بزند و سرشار از نشئه حيات اين دنيا زندگي كند. بايد هر مانعي را از سر راه نيرو و نشاط زندگي بردارد. بايد بشود هر آنچه حقيقتاً هست. او حيات را بزرگترين مايه آدمي مي داند، ولي حيات با اين همه ارزش غايت و هدف نيست، بلكه وسيله است در دست اراده اي كه معطوف به قدرت است: Derwille zur macht يا The will to power انسان با اهميت دادن به حيات و با تقويت ارائه معطوف به قدرت بايد «ابر مرد« شود، نيچه كه خود برآمده از متن تمدن جديد بود در دامي افتاد كه پيشينيان او افتادند و علم را نه وسيله كشف حقيقت، بلكه ابزار قدرت و توانستن تعريف كردند و آنرا نه براي تفسير عالم، كه براي تغيير آن به كار گرفتند. او نيز اراده معطوف به حقيقت را افسانه و دروغ دانست و آن را با ارادة معطوف به قدرت جايگزين كرد و خواست جاي خالي خدا را در نظام دنيوي با انسان پر كند و ديري نپاييد كه در كشور زادگاهش- آلمان- ابر مرد، در چهره هيتلر و اراده معطوف به قدرت در هيبت «نازيسم» ظهور كرد و جهان را به خاك و خون كشاند تا براي خود فضاي «حياتي» باز كند و شگفت اينكه در نظام ناسيونال سوسياليسم آلماني، يهوديان بيش از ديگران مورد تحقير و آزار قرار گرفتند و بعد كه اراده معطوف به قدرت از هيتلر به نيروهايي منتقل شد كه در جنگ جهاني دوم پيروز شده بودند، به جاي اينكه نازيسم و فاشيسم را از ميان بردارند، آن را از صحنه حيات ملي خود به عرصه بين المللي منتقل كردند و از جمله همت و اراده خود را معطوف به فاجعه اي بزرگ كردند كه طي آن مردم مظلوم خاورميانه و در رأس آنان ملت عزيز فلسطين مي بايست تاوان «آنتي سميتيزم» و يهودي ستيزي غربيان را بپردازند و اين در حالي است كه از زمان پيدايش اسلام تاكنون نه تنها در ميان جوامع مسلمان شاهد ستيز با پيروان اديان ديگر نبوده ايم، از جمله اينكه قرنها يهوديان و مسيحيان و مسلمانان در فلسطين همزيستي مسلمت آميز و سرنوشت مشترك را تجربه كرده بودند و اگر احياناً حكومتهاي فاسد و جباري نيز به انگيزه هاي غيرديني يا در اثر القاء ذهنيت نادرست از سوي صاحبان تعصب بر ديگران سخت گرفته اند، دامن مردم مسلمان از دشمني با ديگر اديان پاك است و هم اكنون هم اگر ملت فلسطين به خود رها شوند، مسلمانان و مسيحيان و يهوديان مي توانند آزاد در فلسطين در كنار يكديگر به سر برند.جنگهايي كه امروز رخ مي دهد، انديشه ها يا پندارهايي كه به ايدئولوژي تبديل مي شوند و با سلاح تعصب به ستيزه با يكديگر بر گرچه تمدن غرب به نحوي از غيب روي گردانده است، ولي در دوران جديد نيز تاريخ، فارغ از جنگها و درگيريهايي كه الهام گرفته از انگيزه هاي ديني است، نبوده است. صرف نظر از اينكه استعمارگران و سلطه طلبان در مستعمرات و در كشورهايي كه مورد تهاجمشان قرار گرفته است با مقاومتهايي روبرو شده اند كه از سرچشمه ايمان ديني مردم سيراب شده، در بسياري از نقاط در زماني نه چندان دور از سلطه استعمار شاهد منازعات خونين و ويرانگر بوده ايم كه هر دو طرف، يا يك طرف آن، با انگيزة ديني به ميدان آمده اند. الجزاير سالها در كابوس خونيني غوطه ور بود كه در آن بنيادگرايان ديني در يك سو و ارتش و نيروهاي سياسي و اقتصادي سكولار از سوي ديگر به جان هم افتاده بودند و در مقياس كوچكتر، همين پديده را در خاورميانه و شمال آفريقا و خيلي جاهاي ديگر مي بينيم و حتي در تركيه كه فرض مي شد كه در آن محيط امني براي غربگرايي و عرفي گري (سكولاريسم) فراهم آمده است. اما اين پديده اختصاص به جهان اسلام و كشورهاي غيرعربي نداشت. در غرب نيز حق ستيزه جويي ديني دردسر ساز بوده است. حقّي كه به نجات دادن ايمان سنتي از تجاوزهاي مردم سالاري عرفي گره خورده است. به همين دلايل بود كه حدود يك قرن بعد از نيچه كه اعلام مي كرد ايمان ديني در تمدن غرب مرده است، متفكران و تحليلگراني از «انتقام» خدا سخن گفتند كه دست او از آستين مؤمنان تحقير شده و متعصب در آمده است، در حاليكه واقعيت امر ديگري است. من مي خواهم از اين بحث دراز دامن، چنين نتيجه بگيرم كه آنچه پيش آمده، نتيجه رويگرداني دوران از خدا است. وقتي خدا در ذهن و محاسبات آدمي غايب شد، عشق و عدالت نيز از ميان مي رود و بشر براي رهايي از اين مصيبت راهي جز بازگشت به خدا و زنده كردن چراغ ايمان در دل خود و در متن جوامع خود ندارد. اما اين سخن نه به معني دعوت به بازگشت به گذشته و احياء روشها و نظامات غير انساني به نام دين است و از ياد نبريم كه يكي از بزرگترين عوامل رويگرداني بشر متجدد از دين ناراستي ها و نارواييهايي بوده است كه به نام دين بر بشر تحميل شده است. سكولاريسم كه مختص تاريخ غرب است، زاده طبيعي و معلول بدبيني و بداخلاقي به نام دين در دوران ماقبل تجدد است. وقتي من اينجا از دين سخن مي گويم به هيچ وجه، هم سخن با مرتجعان كج انديش نيستم كه دين را فقط در ظواهر مي بينند كه بخش عمده آن نيز ناشي از برداشتهاي غلط از دين يا عادتهايي است كه از گذشته به ارث رسيده و اينك رنگ تقدس و جاودانگي گرفته است. مراد من از دين، رفتارهاي خشن و غير متمدنانه اي نيست كه به نام دين با هر چه نو وپيشرو است مخالف است و جهاد را در آدم كشي و ترور و ايمان را در خاموش كردن چراغ عقل و تقوي را در محروم كردن زن از همه حقوق خويش و زهد را در مقابله با علم و پيشرفت مي داند. بشر نيازمند دين است و رسالت دين هدايت آدمي است. دين هيچ گاه جاي عقل بشري را براي راه بردن زندگي نگرفته است، بلكه بر اهميت تدبر و تعقل تأكيد كرده است و انسان را آزاده، خردمند و عزيز خواسته است. دين راستين جهت زندگي را معين مي كند. زندگي كه در متن همين طبيعت بايد جريان يابد، ولي انسان را بزرگتر از همه طبيعت مي داند و طبيعت را مسخّر انسان، اما اين تسخير به معني هم نفسي با عالمي است كه در تسبيح دائم ذات حق است، نه تصرف بي رويه در آن كه آثار سوء آن امروز دامن بشر را گرفته است. انسان برتر از طبيعت است، نه تنها به خاطر برخورداري از عقل، بلكه در پرتو موهبت عشق كه حتي فرشتگان نيز از آن محروم اند. ايماني كه از آن سخن مي گويم، ايماني است كه مي تواند آدمي را از دلهرة پرتاب شدگي به متن وجود بي انتها رهايي بخشد و ايماني كه صاحب خود را از آفت ويرانگر اندوه و ترس پاك مي كند. ايماني كه ميان شهر خدايي آگوستين قديس و شهر دنياي مدرن پيوند ايجاد مي كند تا مردم آن، مردم سالاري، معنويت و عدالت و برخورداري را با هم تقسيم كند. زمان ما براي رهايي نيازمند دين است، ديني كه علاوه بر خدا، به عدالت، آزادي و حقوق انسان مؤمن باشد و به فقر و جهل و جنگ و ترور و تحقير انسان كافر.