چندی پیش با سقوط نظام قذافی رمان زیبای شب رنج موسی که به ابعاد مختلفی از پرونده مجهول امام موسی صدر پرداخته توسط مصطفی جمشیدی راهی بازار شد. راجع به این کتاب و سرگذشت یک نخبه سیاسی که در هالهای از ابهام است با آقای جمشیدی به گفتگو نشستهایم.
زهرا قهرماني
داستان نویسی در کشور ما دارای سابقه طولانی ست. علاوه بر منظومههای شعرای پرآوازهمان چون فردوسی، سعدی و...، نثر نیزجایگاه خود را از همان زمان میان اهالی قلم پیدا کرد. با ظهور پدیدهای چون انقلاب اسلامی و بعد از آن جنگ تحمیلی، موج جدیدی از داستان نویسی در میان اهالی قلم شکل گرفته که موازی با ادبیات غرب در حال رشد است. چندی پیش با سقوط نظام قذافی رمان زیبای شب رنج موسی که به ابعاد مختلفی از پرونده مجهول امام موسی صدر پرداخته توسط مصطفی جمشیدی راهی بازار شد. راجع به این کتاب و سرگذشت یک نخبه سیاسی که در هالهای از ابهام است با آقای جمشیدی به گفتگو نشستهایم.
یا چه نیازی را در جامعه میدیدید که شما را به سمت نوشتن از امام موسی صدر کشاند؟
ببینید منهای تفکر مذهبی که به هر حال ما تابع آن هستیم و یک مسلمان شیعه هستیم، موضوع یک رهبر سیاسی که در منطقه آنقدر نفوذ داشته و حضورش به عنوان یک مصلح و اصلاح گر اجتماعی مراتبی را ایجاد کرده. چه به لحاظ سیاسی و چه به لحاظ اجتماعی و.... و بعد با یک دیکتاتوری به عنوان معمر قذافی که چندین دهه زندگی قشری از مردم مسلمان منطقه را تحت سیطره خود داشت، برای من خیلی جالب بود.
به اضافه اینکه چطور میشود که سرنوشت یک انسانی در هاله ابهام باشد ودر حالی که همهٔ اتهامات به سوی یک دیکتاتور نشانه رفته، او بتواند از زیربار همهٔ این اتهامات شانه خالی کند و مسئولیتی را نپذیرد! همهٔ اینها باعث میشد که سرگذشتی که بر این شخصیت انقلابی گذشته بود برای من همیشه مسئله باشد و بنیانگذار و مولد فکری تحت عنوان یک رمان شود که بتواند به ابعاد این قضیه بپردازد.
حال بحث مسلمان بودن و روحانی بودن این شخصیت مزید بر علت بوده و نقش منجیگری و احیاگری که داشته، دلایلی بوده که بنده را به سمت نوشتن از این شخصیت کشاند و مرا وادار کرد که در مورد ایشان فکر کنم.
پس بیشتر حس کنجکاوی و ماجراجویی شخصی شما در مورد شخصیت امام موسی صدر بود که منجر به نگارش آن شد، نه اقتضای جامعه و جریاناتی که پررنگتر از قبل به چشم میآمد.
طبیعتا داستان، سرک کشیدن به یک زندگی دیگر است و حلاجی کردن احتمالات و مقتضیات و شرایطی که برای یک زندگی میتواند پیش بیاید.
صرف کنجکاوی و ماجراجویی نبود! شاید نوعی ادای دین هم میتوانست مطرح باشد. به عنوان یک اسوه و نمونه از نوعی سلوک که میتواند الهام بخش انسانهای دیگر باشد.
سترگ بودن انتخاب شخصی که از ایران رفته و سپس در آمجا مسئولیت قبول کرده و از کمکهای مادی و معنوی خویش دریغ نکرده، الگویی میتواند باشد برای جامعهای که به سمت معنا زدایی و هجو اصول، مبناها و اعتقادات پیش میرود. به نظر من این میتوانست پارامتر و دلیل خوبی باشد برای اینکه همچنان قهرمانان زندهاند و در حقیقت به رسالت خود که منجیگری و اصلاح اجتماعی ست، میپردازند.
بیان روایی این داستان در این قالب چگونه به ذهنتان رسید؟
ببینید من حدود ۴ سال بود که روی این سوژه کار میکردم. منابع و کتابهای زیادی را مطالعه نمودم. قصد سفر به آن منطقه را نیز داشتم که متاسفانه میسر نشد. ولی با شروع انقلاب لیبی و بحث فرو پاشی نظام قذافی، این انگیزه و هیجان و شورش درونی در من زیاد شد. به دلیل اینکه میگفتم با سقوط قذافی هر لحظه ممکن است ابعاد پرونده امام موسی صدر رو شود و من نتوانم این کار را انجام دهم. به همین دلیل گوش به زنگ بودم و مدام اخبار را گوش میدادم، با خانواده امام موسی صدر کما بیش در ارتباط بودم که بدانم کار به کجا رسیده. ضمن اینکه خود شخص معمر قذافی نیز مانعی بود برای اینکه به سرنوشتی و یا یک رمان از امام موسی صدر برسیم.
البته موانع حقوقی نیز مانعی محسوب میشد. به دلیل اینکه روابط ایران و لیبی نیز مطرح بود و اگر قذافی حضور داشت، پرداختن به فضاهای درونی لیبی مقدور نبود.
ولی با فروپاشی نظام قذافی انگار این طلسم که یک مانع فرهنگی و سیاسی بود، شکسته شد و من توانستم به این روندی که الآن مشاهده میکنید، برسم. روندی که بین احتمالات این شخصیت سیر میکند.
البته یک مقدار هم سعی میکردم که به تلیق ماجرا کمک کنم و این میسر نمیشد الا به اینکه یک طرح پلیسی هم مدنظر داشته باشم.
در مورد این ماجرای پلیسی کمی توضیح دهید؟
بله. پس از ربوده شدن امام موسی صدر در لیبی، دو افسر با چهرههای امام موسی صدر به همراهش به لیبی رفته بودند و یک شب هم در هتل اقامت داشتندو سپس آنجا را ترک کرده بودند. همین لوکیشن و فضای اقامت امام موسی صدر بدون اینکه دیده باشم برای من مولد این فکر بود که قصه را از آنجا کلید بزنم و این قصه پلیسی را همراه با یک قصهای دیگر به صورت روایتی تو در تو و مستقل از هم به موازات یکدیگر پیش ببرم.
شما الآن در صحبتهایتان فرمودید حضور معمر قذافی باعث میشد که فضا برای نوشتن شما باز نباشد. به نظر شما تحمل سیاسی درون جامعه پایین بود یا فضای سیاسی جهان نمیطلبید که با حضور قذافی بتوانید در مورد نظامش و اتفاقاتی که در کشورش میافتد، بنویسید؟
واقعیت امر این است که بحث روابط ایران و لیبی مطرح بود و در کنارش، خانواده امام موسی صدر. به هر حال خانوادهای که در التهاب پیدا کردن سرنوشت امام موسی صدر هستند.
طبیعتا یک مانع ذهنی بود که ما اگر بخواهیم نسبت به قذافی حرکت و یا تبلیغی را آغاز کنیم، موانع آنها میتوانست برای ما پاتکی محسوب شود. به هر حال هر عملی عکس العملی را در پی داشت و مسائلی از این قبیل.
ضمن اینکه بعد از فروپاشی نظام قذافی تلاشها برای پیدا کردن راز گم شدگی امام موسی صدر افزایش پیدا کرده بود و خود این جبر کمک کرد به اینکه خانواده ایشان هم پیگیر حال امام موسی صدر شوند و من هم توانستم پس از سالها این کار را انجام دهم.
در این زمینه الگوی داخلی یا خارجی داشتید؟
ما داستان نویسان دههٔ شصتیم. در حیطه کاریمان باید اتفاقاتی بیفتد که که خودمان الگوی بقیه باشیم. ولی خب به هر حال بعضی از کارهای ترجمه بیتأثیر نبودند. عالم داستان نویسی و رمان نویسی، عالم گستردهای ست.
کارهای بدیع بعضی از این ترجمهها روی اینکه یک ساختار پلیسی را به نوعی در این کار رعایت کنم، تأثیر گذاشت.
پرداختن به حسب حال یک نخبه سیاسی حتی در قالب یک رمان برای شخصی مثل شما که اکثر کارهایتان به دور از این فضاست، چقدر میتواند تأثیر گذار و حساس و همراه با حاشیه باشد؟
ببینید نوشتن در مورد شخصیتهای سیاسی، مدهبی و اجتماعی باید راجع به یک نامعمولی باشد. داستان آمیزهای از امر معمول و نامعمول است. اگر همراه با این باشد طبیعتا قصه نویس را به نوشتن دعوت میکند. اما اگر راجع به این معنا نباشد نوشتن را سخت میکند.
مثلا درباره امام خمینی و شیفتگی ایشان به همسرشان و خواستگاری امام از همسرشان برای من یک سوژه ناب است که اگر روزی مقتضیاتش باشد به آن میپردازم. اما قداست این بزرگوار و مجموعه شرایط اجتماعی باعث میشود که به سراغ این معنا نروم.
در واقع این را میخواهم بگویم که اگر یک نامعمولی در بعضی از این زندگیها باشد، خود به خود یک پتانسیل و ظرفیت داستانی را ایجاد میکند.
محرکهای خارجی نیز به هر حال بحث به وجود آوردن شرایطی ست که بتواند کار را سهل کند. از جمله خانواده امام موسی صدر که همراهی معنوی در کل پروسه نوشتاری رمان داشتند.
طبیعتا بودجه و حمایتهای مادی و معنوی نیز در کار دخیل است. به عنوان مثال من سالهاست که دوست دارم زندگی حافظ را به صورت داستانی بنویسم ولی این کاری نیست که داستان نویس به تنهایی انجام دهد. باید شرایطی ایجاد شود و امکاناتی بوحود بیاید، محققانی نویسنده را همراهی کنند، تحقیقات جامعی صورت گیرد که با این شرایط اقتصادی برای یک نویسنده میسر نیست که یک اثر داستانی نابی را بنویسد.
چرا حافظ را انتخاب کردید؟
رمان نویس ایرانی باید یک مختصات نابی را کشف کند که در کشور خودش، در فرهنگش، در فولکلور، انباشتهها و ذخیرههای فکری و معنوی سرزمین خودش منحصر به فرد باشد. وگرنه عالم داستان نویسی آنقدر گسترده شده که برای نوشتن سوژهای توجیهی پیدا نمیشود. آن هم با وجود غرب که چه به لحاظ دانش رمان و قصه که نویسندگانشان قلههای این رشته را فتح کردهاند و آثارشان به زبانهای مختلفی ترجمه شده است و چه در سینما که سینمای غرب بسیار از ما پیشی گرفته.
من میخواستم به زندگی حافظ از این منظر که حافظ قرآن نیز بوده، بپردازم وبرای همین با یکی از دوستانم که در سازمان اوقاف فعالیت میکند صحبت کردم. اما این دید حمایتگر نیست و تا وقتی که حمایت نباشد، انتظار بوجود آمدن شاهکار را نمیتوان داشت!
حافظ مال ماست. یک ژاپنی یا یک کوبایی و یا یک مراکشی نمیتواند ادعا کند که حافظ برای آنهاست. با روندی هم که پیش گرفتند همه چیز را دارند از ما میگیرند، مثل مولانا و خیلیهای دیگر...
برای این معضل چه میتوان کرد؟
به نظر من مسئولان فرهنگی کشور باید به این فکر باشند که آثار شاهکارهای ادبیات ما باید بار دیگر به زبان روز ترجمه شوند. و زبان روز حال حاضر، زبان سینما و زبان رمان است.
شما فکر میکنید چطور میتوان تحمل سیاسی و فضای روشنفکری صاحبنظران را تغییر داد که بتوانیم در مورد اهالی سیاست بالاخص آن عده که سیاست حال کشور ما قبولشان ندارند و کلا به آنها پرداخته نمیشود، با نگاهی بیطرفانه نوشت؟
ببینید آنهایی که قهرمانان تاریخ بودند، بالاخره بُرد خود را کردهاند و نیازی به تأیید ما ندارند.
شخصیتهایی مثل استاد مطهری و یا.... که در عرصههای سیاست، معرفت و... نقش احیاگری را در جامعه داشتند یا بسیاری از شهدای عزیز همانند امثال همت، خرازی، باکری و....
اینها نیازی به تعریف و تمجید ما ندارند. چون آنها در قلههای شرف هستند. میماند بهرهای که ما به عنوان نویسنده، مخاطب و یا فیلمساز و یا... میتوانیم از اینها برای نسلمان مهیا کنیم.
ما باید همواره این را در نظر داشته باشیم که از دل این ماجرا چه چیزی به دست میآید. مثل شب رنج موسی که شاید یک ادای دین به این شخصیت بزرگوار به حساب آید.
ما میخواهیم به اعتقادات خودمان عمل کنیم. این به معنای در نظر نگرفتن مخاطب نیست. به معنای این است که امثال ما که داستان نویسان دهه شصتیم، بتوانیم ساختار شکنیهایی بکنیم.
اما متأسفانه بخشهای دیگر این همکاری و همیاری را ندارند. بیشتر مراکزی که میبینیم الگوهای ذهنی خودشان را دارند. در بعضی جاها متأسفانه باورمندی نسبت به قضیهٔ شعر و ادبیات و داستان، دارد از بین میرود.
همانطور که مطلعید چندی پیش یکی از دوستان عزیزمان آقای فردی را از دست دادیم.
کسی که عمل باز انجام میدهد نباید در چرخه فشار کاری باشد که باعث نابودی نویسنده شود. این درست که مرگ و زندگی دست خداست اما طبیعتا عقل نیز حکم میکند که از یک بیماری و یا شرایط بد پرهیز شود.
شرایط کاری باید طوری باشد که نویسنده بتواند با حداقل امکانات کارش را انجام دهد.
آقای فردی اگر الآن زنده بودند شاید میتوانستند چندین رمان عالی و بسیارخوب به جامعه ادبی و مذهبی اضافه کنند.
مقصر اینها مسئولی ست که در حوزه هنری شرایطی را ایجاد نکرده که امثال من و مرحوم فردی و باقی نویسندگان بتوانیم بیندیشیم.
تولید فکر یکی از اهداف رمان است. این مفقود شده. رمان نویسان سفارش میگیرند! فقط یک سری حوادث و شخصیتها را خلق میکنند منهای اینکه باید یک نظریهای را با رمان همراه کنند و یا بتوانند زیباییشناسی را همراه رمان کنند. اینها عناصری هستند که مفقود شده و ما مبتلا به این شرایط هستیم.
شما اهالی قلم چطور میتوانید این فضا را بشکنید؟
ما کار خودمان را میکنیم ولی مدتهاست روزنامهها از فضای نقد جدی راجع به ادبیات کناره گیری کردهاند.
به غیر از معدود روزنامههایی که جناحی عمل نمیکنند و معلق به فضای سیاسی خاصی نیستند، کمتر روزنامهای را داریم که به این فضاها علاقه نشان دهند.
شما در حال حاضر زنجیرهای را در نظر بگیرید که از یک نویسندهای که در ردهٔ پایین نویسندگی ست و کتابش خیلی جوانتر از آن است که به چاپ برسد، لایههای یک روزنامه متعلق به تریبون این نویسنده شده و آن محفل گرایی باعث شده که فقط در برخی از این روزنامهها به آن جناح بپردازند. این مسئله واقعا دردناک است و باعث شده که مخاطب از دست برود.
وقتی مخاطب از دست میرود، این رشته از بین میرود و هنگامی که شما رسانهای مثل کتاب و رمان دارید که بازخورد جدی نداشته باشد، طبیعتا به محو مؤلف میانجامد و این دستاورد قرن ۲۱ام است.
حالا اینکه ما باید چه کنیم؟ ما باید تولید کنیم و بنویسیم و مطبوعات باید نقد و بررسیهایش را بیشتر کنندو برای این جریان دل بسوزانند
مسئولین وزارت فرهنگ که شاید کتابهای درسی را نیز جز کتابهای چاپ شده سالانه میشمارند، باید به فکر باشند.
جوایز دولتی را نیز باید از آن شیوه مالکیت در بیاورند.
متأسفانه امسال دیدیم برگزارکنندگان جایزه ادبی جلال، آن سعه صدر کافی را نداشتند و به انتخابهای خوبی دست نزدند!
حتی دیدیم که یک سری از نویسندگان، جایزه خودشان را پس دادند!
مسئولین باید کمک کنند نویسندههایی که خالصانه مینویسند در مقام فراموشی و عزلت گرفتار نشوند.
آثار و نوشتههای شما نیز شامل ممیزی و اصلاحیههای ارشاد میشوند؟
خوشبختانه خیر! ما بدشان را میگوییم، از خوبیهایشان هم صرف نظر نمیکنیم! عیب ما جمله بگفتی، هنرش نیز بگو. (خنده)
این اتفاق افتاده که نحوه بررسیشان طولا نی شود ولی ممیزی و اصلاحیه تا به حال اتفاق نیفتاده.
نویسندگان خودشان این مسئولیت عقبایی و معنوی آثارشان را باید در نظر بگیرند. من نویسندهای نیستم که در طی نوشتههایم، خوانندهای دچار شبهای که در اکثر کارها و رمانها وجود دارد، برایش پیش بیاید و این باعث میشود که با ممیزی کمتر برخورد داشته باشم.
از نگاه و بازخورد دیگران، چه چیزی دستگیرتان شد؟
وضعیت نشر کتاب بسیار مأیوس کننده است، شاید باورتان نشود که برخورد جدی با خوانندگان و مخاطبان خود ندارم. من حتی ناشرم را بیش از یکی دوبار ندیدم.
چون نه سایت دارم و نه اهل وب گردی هستم. به هرحال اینها درارتباط با مخاطب تأثیر به سزایی دارد. نویسندگان نسل بعد از من به این سلاحها مجهزند. یعنی یا ناشرند یا پایگاههایی دارند. متأسفانه یا خوشبختانه من این پایگاهها را ندارم. بنابراین اطلاع چندانی از بازخورد آثارم ندارم. جز معدود نقدهایی که برخی روزنامهها نوشتند.
دوستانم هم که تعریف و تمجید میکنند که البته این بار مسئولیت نویسنده را بیشتر میکند.
آقای جمشیدی فکر میکنید چطور میشود مخاطب برای کتاب تربیت کرد و یا مخاطبان کتاب را راضی نگه داشت؟
ببینید متأسفانه سینما و تنزل فرهنگی در دنیا باعث شده که کتاب نیز همان وظایف را به عهده داشته باشد تا موفق گردد!
امروزه دعوت کردن جوانها به تفکر یا زحمت انداختن آنها برای به پایان بردن یک کتاب جدی، که همراه با مشقت خواندن است، کار بسیار سختی ست. جذابیتها و ترفندهایی که توسط نویسندهها عموما به کار گرفته میشود شایستهٔ این کار نیست.
یک کار جدی همراه با مشقت است و امروزه جوانها که مخاطبان جدی آثار هستند، عموما از این کار طفره میروند و این به خاطر بدآموری یا کاری بوده که رسانههایی مثل سینما و تلویزیون کرده.
امروزه مسئولین فرهنگی کشورنباید به مدیوم سینما آنقدر اهمیت دهند که شایسته کشوری ست که تابع نظام سرمایه داری ست.
شایسته کشور ما نیست که انقلاب اسلامی داشته و به دنبال این است که فرهنگ جوامع را متحول کند، صرفا برای سینما نیز آنچنان اهمیت شگرفی قائل شود که از کارکرد رسانههای قوی دیگری مثل رمان که تاریخ فرهنگی کشور را میسازد، غافل شود. اما متأسفانه این اتفاق در حال افتادن است.
مدیوم رمان فراموش شده. حتی در بخشهایی که این کار را انجام میدهند، رمان نویسی به سمت خاطره نویسیهایی رفته که اگرچه خوب است اما هرگزکار رمان را انجام نمیدهند.
برای مثال کتاب دا کتاب بسیار خوبی ست. ولی مانایی یک رمان تفاوت دارد.ای کاش کتاب دا رمان میشد. در آن صورت به نظر من شخصیتهای کتاب در نسلها و عصرهای بعدی ماندگارتر میشد.
شخصیت ژان وال ژان در رمان بینوایان یا کزت و یا هر یک از شخصیتهای دیگر در همهٔ فرهنگها مانا بودهاند. خاطرات فلان فرمانده در جنگ جهانی دوم اگرچه همراه با حوادث مهیجی بوده اما آن مانایی را نداشته و نتوانسته آنچنان که باید ماندگار باشد.
اینها عموما هوشیاری مسئولان فرهنگی را میطلبد که به این موضوع توجه کنند.
خب به هرحال تصویر همیشه بیشتر مورد توجه قرار میگیرد. حتی یک آهنگ که در هر کجای دنیا ساخته شود، موزیک ویدئوی آن بیشتر مورد استقبال واقع میشود.
تصویر محدودیتهای خاص خودش را دارد. تصویر یک تک برداشت از یک واقعه است. شما کلبه عمو تم را نگاه کنید. کلبه عمو تم رمانی ست که منجر به آزاد سازی بردهها شد.
اما یک فیلمساز فقط یک تک برداشت از بینوایان را میتواند داشته باشد. اما همان کتاب در ذهنیت میلیونها انسان میتواند تصویر ایجاد کند.
نمیخواهم بگویم تصویر چیز بدی ست. تنها میخواهم به محدودیتهای آن اشاره کنم. تصویر همان اندازه که میتواند جذاب باشد همان اندازه میتواند محدود کننده باشد.
مثلا قوه تخیل را از بین میبرد و یا تلاش ذهن را از بین میبرد. این میتواند ضعف یک رسانه محسوب شود. چرا تا به حال به این فکر نکردهایم که رمانی که پر فروش است نیز میتواند دلیل ضعف آن باشد؟!
رمانی که نتواند مخاطب را ارتقا دهد. مثل کتابهای عامه پسند که نیازی به فعالیت سلول خاکستری مغز ندارد. رمان آنقدر رو است که حتی یک خانم خانه دارحین آشپزی هم میتواند کتاب را به راحتی بخواند.
یک کتاب همان اندازه که نیاز به تفکر دارد به همان اندازه میتواند سطح فکری مخاطب را ارتقا بخشد. دریافتها و استنباطهایش را از محیط پیراموننش گسترش دهد و به روانشناسی افراد کمک کند. در حقیقت بتواند به زوایای زندگی بشری و دانش هستیاش بیشتر کمک کند.
شما به رشد فکری مخاطب بسیار بها میدهید.
ببینید امروز هنر تنها به دنبال نیازهای مخاطبان است. اما نیازهای مخاطبان تنها ملاک نیست. اینکه انتظار داشته باشیم ادبیات در حد یک مخاطب خانه دار تنزل پیدا کند، درست نیست.
در هزاره سوم یک اصالت لذتی حاکم شد. رسانهها به دنبال تلذذ مخاطب بودند. وقتی شما یک کتاب را یک ماه در دست داشته باشید و با آن کلنجار روید، این امر روحیه دانش پژوهشی را در شما ایجاد میکند اما سینما و رسانههای مسلح این را با مقوله دیگری تعویض میکند. یعنی همان کتاب را به فیلم تبدیل میکند و با صرف دو ساعت زمان و نیز حربه بصری شما به شیوه فریبنده تری همان کتاب را میتوانید در قالب تصویر ببینید. این امر باعث میگردد که فضیلت یک گام به عقب برود. نمیتوان مخاطب را تنها اصل قرار بدهیم و مطلق نگاه کنیم یا بالعکس.
نمیتوانیم مخاطب را نادیده بگیریم. ضمن اینکه باید به تاریخ رمان نیز نگاه کنیم. برای مثال رمانی مثل خرمگس یا آثار داستایوسفکی یا تولستوی به دلیل داشتن ساختاری محکم همیشه قابل خواندن هستند.
در ضمن نویسنده نیز باید خودش نیز ارضا شود و لذت ببرد. نباید تنها به فکر مخاطب باشد و این خود یک مشکل است. زیرا نویسنده باید به گونهای بنویسد که تمامی این نکات در کنار هم قرار بگیرد. هم نبوغ مخاطب و هم احتیاج روز و نیز لذت خود نویسنده.