دلمان می خواست و می خواهد کتاب هایمان به دست هر کسی که دلش می خواهد، برسد. سعی کردیم غرفه کوچکمان متفاوت باشد، همان طور که نامش متفاوت بود و هست. برای همین سعی کردیم به همه سوال ها جواب بدهیم، حتی اگر پرسیدن آدرس فلان غرفه و فلان کتاب باشد. خدا کند در حد خودمان نماینده های خوبی برای نام امام موسی صدر بوده باشیم.
تمام شد.
این غرفه داری هم با تمام خاطرات و خستگی ها و خوبی هایش تمام شد. روز آخر برای کسی که باید گزارش بنویسد، نصفه نیمه بود؛ خستگی روزهای قبل باعث شد امروز فقط چند ساعت آخر در نمایشگاه باشد. در همان زمان هم جواب مراجعان غرفه 13 را دادیم که دیگر کتابش هم تمام شده بود. در همان زمان هم دختر جوانی را برای بار دوم دیدم که دنبال کتاب های بنت الهدی صدر بود و گفت قبل از سفر مکه ام می خواستم بر بلندی های مکه اش را بخوانم اما پیدا نکردم.
در همان زمان کم هم میزبان حسین متولیان شدیم که از شب شعر با او آشنا شدیم. آمد و تمام کتاب های موسسه را خرید. آنقدر قیمت کتاب های بعضی موسسات کمتر از ما بود که ناخودآگاه از قیمت ها معذرت خواستم. گفت ارزش این کتاب ها بیشتر از این هاست. خوشحال شدم بالاخره یک نفر وضعیت را درک کرد و ما را محکوم نکرد به بی انصافی و سودجویی.
دفتر نظرات موسسه امروز پربار بود و پر از نظر و یادداشت شد. اما باز هم بودند آدم هایی که با دیدن اسم موسسه و عکس امام چند جمله ای زیر لب می گفتند و رد می شدند، بدون اینکه فکر کنند حرفشان درست است یا نه. یکی از این ها دو پسر جوان بودند که همینطور که داشتند رد می شدند یکی به دیگری گفت این قضیه موسی صدر هم گنده شده الکی. نمی توانستم بایستم و نشسته بودم. اما باعث نشد نشنوم و نگاهش نکنم. نگاهمان که با هم یکی شد، نمی دانم در نگاهم چه دید که از همان دور سوال کرد. من هم گفتم می توانید سوال کنید که ما توضیح بدهیم. برایش توضیح دادم، هرچند به نظر نمی رسید گوش کرده باشد.
قیمت کتاب امسال داستان اصلی بود؛ آن هایی که من دیدم با کاغذ بی کیفیت و چاپ سرسری یا داشتن منابع مالی ارزان بودند. ما نه کار بی کیفیت، بدون ویرایش و صفحه آرایی درست و نمایه منتشر می کنیم، نه منابع مالی خاصی داریم، اما به جای آن، خیلی راحت قیمت را کم می کردیم تا کسی که دوست دارد، دست خالی نرود؛ کاری که در غرفه های دیگر به ندرت اتفاق می افتاد.
با همه این ها دلمان می خواست و می خواهد کتاب هایمان به دست هر کسی که دلش می خواهد، برسد. سعی کردیم غرفه کوچکمان متفاوت باشد، همان طور که نامش متفاوت بود و هست. برای همین سعی کردیم به همه سوال ها جواب بدهیم، حتی اگر پرسیدن آدرس فلان غرفه و فلان کتاب باشد. خدا کند در حد خودمان نماینده های خوبی برای نام امام موسی صدر بوده باشیم.
اما هر قدر بودن با مردم شیرین بود، جواب دادن به سوال از امام چه خبر، سخت بود و شنیدن اینکه تا الان دیگر کار تمام شده، سخت تر.
تیتر این گزارش را از دفتر نظرات امسال برداشتم و برای گزارش آخر گذاشتمش. برای همان حرف همیشگی؛ خدا کند امسال آخرین سال بی تو بودن باشد و سال بعد، جور دیگر و جای دیگر باشیم.
به امید آن روز نزدیک که امید بذر هویت ماست.
نویسندۀ گزارش: مهدیه پالیزبان
صفحۀ ویژۀ بیست و ششمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران