خوشحالی جوانی کاشانی از اینکه امام در شهرش صحبت کرده و او رفته مکان سخنرانی را دیده... تعجب جوان دیگر از اینکه امام تا کاشان رفته... گرفتن آدرس از کارگر شبستان برای فرستادن عکس یادگاری اش با خانم صدر... دیدن دوبارۀ بعضی از مراجعان روزهای قبل...
روز دهم، جمعه، 20 اردیبهشت، گرما، ازدحام، نگاه سرگردان آدم ها..... گفت و گوهای دو نفره موقع رد شدن از جلو غرفه..... تعریف سرگذشت امام برای همدیگر. نوشتن در دفتر نظرات موسسه..... دعوای مردی با دوستش که چرا نوشته «روحش شاد».....
جواب دادن های مداوم به کسانی که دنبال غرفه 13 می گردند که باید کنار غرفه ما باشد و نیست.... انتقاد مردم از قیمت کتاب ها، توضیح مفصل و مکرر بالا رفتن هزینۀ چاپ و خصوصی بودن مؤسسه و کمک نگرفتن از جایی..... شنیدن انواع قصه های شهادت امام و توضیح دروغ بودن همۀ خبرها...
سؤال دربارۀ خانوادۀ امام و محل سکونتشان.... سؤال دربارؤ موسسه و مدیریتش. دیدن برق اعتماد در چشمان مردم وقتی می فهمند موسسه وابسته به خانواده است...
درخواست بروشورهای سخنرانی امام برای شهرستان ها.... سؤال از سیر مطالعاتی و کارگاه های گفت وگو.... سؤال از اینکه از خانوادۀ امام کسی اینجا هست یا نه...
هدیه دادن ها و تخفیف دادن ها به دانشجو و طلبه و پیر و جوان... خوشحالی جوانی کاشانی از اینکه امام در شهرش صحبت کرده و او رفته مکان سخنرانی را دیده... تعجب جوان دیگر از اینکه امام تا کاشان رفته... گرفتن آدرس از کارگر شبستان برای فرستادن عکس یادگاری اش با خانم صدر... دیدن دوبارۀ بعضی از مراجعان روزهای قبل...
رضایت مردم از برخورد دوستان مؤسسه... اشتیاق دوستان برای بودن در غرفه و راهنمایی مردم... تقاضای مردم برای کتاب های شهید صدر... سراغ گرفتن از کتاب خانم جعفریان... تمام شدن پوستر امام ..... دیدن آقای محمد مهدی جعفری و اهدای کتاب به ایشان... آمدن سرزده خانم صدر و فراموش کردن خستگی...
خلوت شدن نمایشگاه در ساعت های آخر...
تمام شدن جمعه...
به استقبال روز آخر رفتن.