در پی پخش سریال تلویزیونی «امام موسی صدر» از شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی ایران، پایگاه اطلاع رسانی امام موسی صدر با آقای محمودیان مصاحبهای ترتیب داده است. توجه شما را به این مصاحبه که به صورت یک گفتگوی صمیمانه است جلب مینمائیم.
پایگاه: آقای محمودیان میخواهیم بدانیم که چگونه با امام موسی صدر آشنا شدید وچه شد که این کار را به عهده گرفتید؟
آقای محمودیان: باید عرض کنم که من سال ۱۳۷۶ از طریق همکاریم با روایت فتح با شهید چمران آشنا شدم. یک مجموعه تلویزیونی درباره شهید چمران ساخته میشد که من در تدوین وکارگردانی دستیار بودم. متنها وسخنان ومداراک ومنابع برنامه در اختیار من قرار میگرفت تا ببینم وانتخاب کنم، تا با حجم زیادی مواجه نشود وهنگام تدوین اذیت نشویم. در حین کار با امام موسی صدر آشنا شدم. شاید قبل از آن در دوران بچگی اسمش را شنیده بودم ولی هیچ خاطرهای نداشتم. شخصیت شهید چمران خیلی من را جذب کرده بود. بعد متوجه شدم ایشان خودش شیفته یک فرد دیگری به نام امام موسی صدر است که من نمیشناختمش. این سؤال اولیه بود. فکر میکردم که این شخص کیست که چمران با آنشناختی که من از او پیدا کرده بودم، این اندازه شیفته اوست، این گونه متواضعانه از او صحبت کرده وبه او ارادت نشان داده است. سال بعد متوجه شدم که رفقایی از روایت فتح به لبنان رفتهاند ودرباره امام موسی صدر برنامه میسازند. فقط خبر این کار را شنیده بودم. این گونه هم مطرح میشد که امام موسی صدر یک روحانی دگر اندیش بوده یا جور دیگری فکر میکرده و روی این تاکید میشد. گفته میشد آراء واندیشههای باز دارند. من فکر کردم امام موسی صدر باید چی گفته باشد یا چی باید داشته باشد. من تصویرها را دیدم وبه نظرم کافی نیامد. البته من هم کارهای نبودم، فقط نظرم را نوشتم و به آنها دادم. این ماجرا در سال ۷۷ بود. تدوین این کار هم انجام نشد. در این فرصت من کارهای دیگری انجام دادم. تا اینکه در اوایل سال ۸۰ دوستم که کارگردان برنامه امام موسی صدر بود، مشغول کاری درباره شهید صیاد شیرازی شد.
در واقع این دوستم چون معاونت تولید در روایت فتح بود، به نوعی سیاستگذار هم بود. خلاصه به سراغ آن کار رفت واین مجموعه باز هم بیاستفاده ماند. خودش پیشنهاد داد تا شخص دیگری این کار را جمع کند. آن زمان به سید ابراهیم اصغرزاده گفته شد که این کار را عهده دار شود. ابراهیم راشها را دیده ومتنها را خوانده بود. خط مرا هم دیده بود. از من پرسید که آیا این نوشته من است؟ پاسخ دادم: بله. گفت: تو میتوانی کمک کنی، بیا تا این کار را با هم انجام دهیم. من حتی بعد از خواندن ودیدن راشها تصویری از امام نداشتم، یعنی آن راشها واقعاً تصویری به آدم نمیداد. ولی گفتم چون راشها را دیدهام، چشم قبول میکنم. قرار شد که با هم کار را انجام دهیم. فکر میکنم تابستان ۸۰ بود. همان موقع گفتند یک ویژه برنامه برای سالگرد ربوده شدن امام آماده کنید تا پخش شود. مرحوم اصغرزاده این بخش را کاملاً به من سپرده بود تا بخشهایی را انتخاب کنم تا بتوان یک برنامه از آن درست کرد. این کار را کردیم وآقای اصغرزاده روی آن کار کرد با آشنایی مختصری که از موضوع داشتم، اشکالات زیادی میدیدم. من این دغدغه را داشتم که مسائل درست طرح شود. موضوع به لحاظ تاریخی درست گفته شود. واگر قرار باشد بعدها کسی به آن رجوع کند بتواند به آن اعتماد کند وتاریخها درست باشد. اما اینگونه نبود. با مرحوم اصغرزاده هم بر سر این مسأله اختلاف داشتیم. او میگفت چارهای نیست.
ما الآن به کاری برای یک مناسبت نیاز داریم وباید سریع کار را تمام کنیم ونمی توان در این فرصت اندک خیلی دقیق بود. اتفاقاً آن تک برنامه در چند روز آماده شد. باز هم متفاوت بودن شخصیت امام موسی صدر برای من روشن نبود واطلاعات چندانی به دست نیاورده بودم. یادم نمیرود چند روز مانده بود به سالروز ربودن امام موسی صدر. من وآقای اصغرزاده دو شب مطلقاً نخوابیدیم، یعنی یکسره کار میکردیم. تا دو روز قبل از نه شهریور ما کارهایمان را کرده بودیم، وچیزهایی آماده شده بود، اما نمیشد کار را تدوین کرد. همه چیز در کامپیوتر آماده بود، شاید این مسأله مصوب مرحوم اصغرزاده بود. خلاصه پیگیری کردیم تا اینکه غروب شب قبل از پخش کار به جایی رسیده بود. یعنی چیزی شکل گرفته بود وسروتهای پیدا کرده بود. آقای اصغرزاده با آقای دهباشی که یکی از دوستانش بود تماس میگیرد تا او هم یک متن (Narration) برای کار بنویسد. به من هم گفت که متن را بخوان. در نوشتن هم اشکالاتی بود. دوباره من دیدم که اطلاعاتمان درست نیست. مثلاً اینکه امام موسی صدر در دانشگاه اصفهان درس خوانده، نمیدانم چند مورد بود اما مواردی بود که با اطلاعات من درست نبود. اما دوستان اصرار داشتند که کار بسته شود وسرانجام هم شد. یعنی یک برنامه که مناسب آن ایام بود. آماده شد. وقتی برنامه پخش شد مورد اقبال عجیبی قرار گرفت. ما خودمان نیز فکرش را نمیکردیم. یعنی روز بعد مردم ودوستان بخصوص آنها که فرهنگی بودند وکار فرهنگی میکردند بسیار تشکر کردند. این اقبال باعث شد که توجه خودمان هم به موضوع بیش از پیش جلب شود. ومتوجه شدیم که چه کار مهمی انجام میدهیم. گفتند که از این برنامه سریالی بسازید. مطالعات بیشتری انجام دادیم. با آقای اصغرزاده محورهای کار را استخراج کردیم.
هر آنچه داشتیم، چه مصاحبه، چه تصویر همه را منظم کردیم، تا ببینیم چه چیزهایی داریم وکمبودها چیست. خیلی چیزها کم بود، آقای اصغرزاده معتقد بود که این کمبودها باید جبران شود اما روایت فتح آنچه ما نیاز داشتیم بودجه زیادی میطلبید. فقط یکبار برای یکماه لبنان ۲۵ هزار دلار هزینه کرده بود. کار در همین گیرودار بودیم که ماجرای شهادت سید ابراهیم پیش آمد. بعد از این حادثه مشخص نبود چه کسی باید کار کند وچه کاری باید بکند؟ خلاصه پس از ماهها به این نتیجه رسیدند حالا که دیگر کسی نیست، تو بیا کار را تمام کن، اردیبهشت سال ۸۲ بود. قرار شد من راشها را ببینم ودوباره فکر کنم، با توجه به حجم راشها ۲ ماهی طول کشید. یعنی تا تیر ماه دوباره گفتم که با این موجودیها به زحمت میتوان ۵ برنامه ساخت. در ضمن ضعف اصلی راشها این بود که با اشخاص به نظر مشهور سیاسی واجتماعی صحبت کرده بودند. بیشتر آنها روی یک صندلی تکیه داده بودند وخیلی حرفهای بزرگ بزرگ هم زده بودند، خب بطور طبیعی مخاطب با این شکل صحبت خیلی ارتباط برقرار نمیکند. من فکر کردم با برداشتی که من از امام موسی صدر دارم، خودش نباید این گونه باشد. بنابراین پیشنهاد کردم برای شناخت بیشتر امام موسی صدر یک سفر ده روزه به لبنان برویم. مدت سفر قرار بود همین مقدار باشد، یعنی فقط برای آشنایی با موضوع، تا پس از این شناخت کار تدوین را انجام دهیم. قرار نبود در لبنان کاری کنیم، البته من از فرصتهایی که داشتم استفاده میکردم. با مؤسسه فرهنگی وتحقیقاتی امام موسی صدر خانم صدر تماس میگرفتم وپیش رباب خانم صدر رفتم تا بگویم این کار را میخواهیم انجام دهیم الحمدلله نتایج خوبی هم گرفتیم.
اگر همکاری مؤسسات نبود، شاید این کار انجام نمیشد. طبعاً آنها برای انجام کار از ما تشنهتر بودند. تا اینکه سفر لبنان پیش آمد ورفتیم تا ببینیم در لبنان چه خبر است. کسی نمیتواند به لبنان برود واز فرودگاه بیروت خارج شود، بدون اینکه امام موسی صدر را نبیند، به اصطلاح امام موسی صدر این گونه به چشم میآید. در چند روز اول سعی میکردم بفهمم واقعاً امام موسی صدر چه جایگاهی در لبنان دارد. بنابراین از همان فرودگاه برخورد آدمها برایم مهم بود. منتها احساس کردم که اگر بخواهیم حالا تحقیق کنیم ودر وقت دیگری برای تصویر برداری بیاییم، ممکن است فرصت از کف برود. بنابراین گفتم که یک تصویر بردار هم در اختیار ما بگذارند هنگام تحقیق تصویر هم بگیریم. سفری که ده روزه پیش بینی شده بود، ۵۰ روز طول کشید. این ۵۰ روز در لبنان تجربه بسیار خوبی بود. اگر نگویم همه روستاها ولی همه شهرها را دیدیم. هدف ما هم تصویر برداری نبود یعنی فقط میرفتیم تا ببینیم چه خبر است. آنجا دیگر حضور امام موسی صدر کاملاً محسوس بود. در خیابانها، در کوچهها، در خانهها. وقتی که از خیابان رد میشدیم نگاه من به خانهها بود. پنجرهای باز بود، میدیدم عکس امام موسی صدر در پذیرایی است. این تصاویر خیلی فکر آدم را مشغول میکرد. پس از مشورت با آقای صدرالدین صدر وخانم رباب صدر وبا شما در تهران، رؤوس اتفاقاتی را که برای امام افتاده بود، مشخص کردیم. سعی میکردیم تا بر اساس این رؤوس تصویر بگیریم؛ مثلاً درباره موضوع اعتصاب، مجلس اعلای شیعه، راهپیمایی صور واصولاً کارهایی که خیلی روشن بود. چون چه بسا بسیاری از فعالیتهای آدمهای بزرگ خصوصاً چیزهایی که مربوط به شخصیتشان است، مکتوم باشد ومکتوم هم بماند. یعنی اصلاً قابل کشف برای کسی نیست.
گویی در فرهنگ اسلامی وشیعه برخی کارها در خفا انجام میگیرد، یک جور به اصطلاح ارزش ذاتی دارد. بنابراین ممکن است خیلی چیزها مخفی مانده باشد. ولی سعی کردیم آن چیزهایی که نمود خارجی داشت، ببینیم. حاصل این کار تصاویری است که در سفر لبنان گرفتیم. الحمدلله تصاویر خوبی هم شد. من بسیاری از جاها سعی میکردم آنچه امام انجام داد، خودم تجربه کنم. از آقای صدرالدین صدر شنیده بودم که امام موسی صدر در روز چند صد کیلومتر سفر میکرده، و در تشییع کسی که عضو هیچ گروه و دستهای نبوده، حاضر میشده است. من هم گاهی در تشییع جنازه شرکت میکردم. بر سر مزار میرفتم. دایم فکرم مشغول بود، چرا شخصیتی مثل امام این کارها را میکرده. پاسخی که به آن رسیدم خیلی برام جالب بود. روزی به آقای صدرالدین صدر گفتم که امام فلان کار را برای خود آن کار انجام میداد. یعنی آن کار یک ارزش عبادی دارد که با خلوص نیت آن را انجام میداده. متوجه شدم بعد از ایشان فعالین سیاسی واجتماعی در لبنان متوجه رؤوس وسلوک ایشان شدهاند و رفتار ایشان را تقلید میکنند و مثلاً به تشییع جنازه میروند تا بگویند فلانی سیره امام موسی صدر را دارد. تا بگویند فلان وزیر ووکیل در تشییع فقرا شرکت میکند این اختلاف خیلی مرا جذب امام موسی میکرد ومی دیدم که هر فعلی را برای ارزش خود آن فعل انجام میداد، خصوصاً بعد از اینکه سخنان ایشان را که به فارسی بود شنیدم.
پایگاه: نکتهای که درباره ساخت مستندهای شخصیتها وجود دارد این است که اطلاعات موجود همیشه اطلاعات صوتی است. برای اینکه کار تلویزیونی شود ناچار باید تصویر هم تهیه کرد. مشکل اینجاست وقتی حادثه مربوط به ۲۰ یا ۳۰ سال پیش است، تصویر گرفتن برای کار بسیار سخت است؟ شما در تلویزیونی کردن این کار نسبتاً موفق عمل کردید. برای حل این مشکل در کار چه کردید؟
آقای محمودیان: اینکه بتوانیم در افراد واشخاص بخصوص افرادی که بالاخره نسبتی با زمان حال دارند نکتهای پیدا کنیم وزمان حال را به گذشته پیوند بزنیم، کار بسیار مهمی است. امام موسی صدر چنین چیزی داشت. یعنی وقتی که ما به لبنان رفتیم فهمیدیم آدمی را مشغول میکرد این بود که بالاخره ایشان در لبنان بودند ومفقود شدند، اما چه اتفاقی برای ایشان افتاده است؟ کارهایی که قبلاً کرده بودیم درباره شهید بود که از دنیا رفته است. اما درباره امام موسی صدر اینکه «الآن کجاست» میتوانست یک محور قرار بگیرد، برای پیگیری ماجرا. بنابراین من خود اینگونه به مسأله فکر میکردم. نظر آقای اصغرزاده هم همین بود. یعنی دنبال این باشیم که ایشان الآن کجاست وچه اتفاقی برایشان افتاده این خیلی به ما کمک میکرد. در واقع این همان چیزی بود که بین گذشته وحال پیوند ایجاد میکرد. ما تقریباً ماه ششم از لبنان آمدیم ودر ماه دوم سال بعد تدوینمان فعال شد. تقریباً ۸ ماه منتظر شدیم که آن ماجرا پیش بیاید. به بهانههای مختلف صبر میکردم، تا جایی که این مساله باعث تمسخر دیگران شد. میگفتند بالاخره کار انجام شد ومن هم میگفتم ان شاءالله درست خواهد شد. من سعی میکردم همه گروه را به این کار وا دارم، چون به نظرم میرسید که میارزد. مسأله پیگیری خیلی مهم بود. یعنی این سوال مطرح میشود که ایشان الآن کجاست؟
بعد در دل این پیگیری میتوان سرگذشت وزندگیاش را بیان کرد. طراحی خوبی هم شده بود. اگر سفری هم به ایتالیا میشد خیلی بهتر میشد. از همان اول برای خانواده مسلم بود که مسأله ایتالیا با زی قذافی برای انحراف اذهان عمومی است، اما ما مخاطب بودیم نه خانواده. ببینید ما میخواستیم با همراهی مخاطب به این نتیجه برسیم. وقتی فیلمی میسازیم به یک نتیجه رسیدهایم، اما نباید این نتیجه را به مخاطب نشان داد بلکه باید او را به این نتیجه رساند. این میتواند موفق باشد. بنابراین ما باید از این مسأله یک تصویر محسوس بگیریم. به نظر من در این باره ما تصاویر کمی داریم. وباید کار شود. من شخصاً با اینکه کار را خیلی دوست دارم اما راضی نیستم. اگر فرصت دیگری در اختیار من قرار بگیرد، طور دیگری میتوان کار کرد. با ویژگیهایی که به مستند نزدیکتر باشد. بحث ارتباط امام با ایران، اندیشههای امام در حوزه فقه ومرجعیت شیعه ومرجعیت اسلام، اعم از شیعه وسنی. بحث اسرائیل، ارتباط شیعیان لبنان با فلسطینیها ومقابله با اسرائیل. برخورد ایشان با جنگهای داخلی ومشکلاتی که در جنگ پیش آمد تأسیس مدرسه صنعتی در برج شمالی را میشد در چند برنامه معرفی کرد، اما ما در یک برنامه آماده کردیم. آن مدرسه مرکز بسیاری از فعالیتها بوده وسرانجام حادثه ربوده شدن ایشان. ما هجده قسمت برنامه داشتیم که در طول کار به دلیل کمبودها ۳ قسمت آن را حذف کردیم و۱۵ قسمت باقی ماند.
پایگاه: با این اطلاعاتی که از این مصاحبهها درباره ربودن امام در لیبی بدست آوردید، نظر خود شما درباره حیات امام چیست؟
آقای محمودیان: به نظر من نیاز به چنین شخصیتی در حال حاضر بسیار مشهود است. ایشان درمان بسیاری از دردهای جاری است. الآن این گونه نیست که ایشان حضور نداشته باشند، بلکه در جامعه هستند وبا وجود فیزیکیشان حضورشان کامل میشود، نه اینکه حضور پیدا میکنند. یعنی اگر حضور فیزیکی پیدا کنند، ما از برکات دیگر وجود ایشان استفاده میکنیم که الآن بیبهرهایم. برای همین ما در برنامه هم تاکیدی نکردیم که بخواهیم حضور ایشان وکجا بودنش را اثبات کنیم. ما مدارک وشواهدی را مثلاً درباره زندان لیبی به مخاطب میدهیم. یا مثلاً اینکه در زندان لیبی چه اتفاقی افتاده یا فیلمی که برای برادرشان فرستادند. یعنی در حد همین اسناد ومدارک. به نظر من اگر ما موفق باشیم باید فیلم را به جایی برسانیم که مخاطب ما دنبال امام بگردد یعنی یک مسأله عمومی بشود وهمه خواهان پیگیری سرنوشت ایشان باشند. یعنی این واقعیت بصورت خاص در اجتماع تبلور پیدا کند. یعنی وقتی مردم احساس نیاز پیدا کنند، دنبال او هم خواهند رفت. طبعاً وقتی تشنگی باشد، به دنبال آب خواهیم رفت. ما سعی کردیم این تشنگی را ایجاد کنیم وبگوییم چنین آب زلالی در این روزگار چقدر نیاز است.
پایگاه: این مجموعه را در چند قسمت آماده کردهاید؟
آقای محمودیان: تا حالا ۱۵ قسمت تدوین شده و۹ قسمت کاملاً آماده است والبته موضوعات بیش از اینهاست. اما همین طور که جلو آمدیم از موضوعات حذف کردیم تا ذائقه مخاطب دچار تکرار نشود. ما بنابر اختصار شدید گذاشتیم تا در خاطر مخاطب باقی بماند. پارهای موضوعات را میشد در دو یا سه قسمت کار کرد، اما ترجیح دادیم در همان یک قسمت مطرح شود. مثلاً درباره زنان یا مجلس اعلای شیعیان میشود چند برنامه ساخت، هر کدام کلی مطلب دارد. درباره جنگهای داخلی هم میتوان چند برنامه آماده کرد.
پایگاه: چه موضوعاتی از زندگی امام را محور قرار دادید؟
آقای محمودیان: بر اساس اتفاقات یا حوادثی که پیش آمده، موضوع بندی کردیم. یعنی از وقتی که وارد لبنان میشود، متوجه بعضی چیزها میشود وفعالیت خود را معطوف به آنها میکند. همانها، موضوع برنامه ما شده است. از جمله آموزش نسل جوان در مدارس، بعد سفرها ایشان به آفریقا که دو سه سفر انجام دادند، یا تاسیس مدرسه صنعتی ویا توجه خاص به زنان، که این مساله بیتوجهی به زنان هنوز در لبنان دیده میشود. ما به خانه یکی از شیعیان لبنان رفتیم، آقایی سه بچه داشت؛ دو دختر ویک پسر. وقتی آمدند با اینکه به نظر میرسید دخترها بزرگترند، مرد اشارهای کرد وگفت این احمد است. بعد یکی از دوستان گفت جالب این سه نفر همه احمد شناخته میشوند. این خاطره نشان میدهد که هنوز هم بیتوجهی به خانمها در لبنان وجود دارد. مجلس اعلای شیعیان به تأسیس ومقدمات تأسیسش برای ما یک موضوع بود. ارتباط امام با مذاهب دیگر، خصوصاً با مسیحیان لبنان. واقعیتی بود که من خودم هم به چشم دیدم.