روند اصلاحات؛ فرصتها و چالشهادر نیمه نخست قرن نوزدهم میلادی،
برنامههای تجددگرایانه محمدعلی پاشا در مصر آغاز شد و پس از آنکه با گذشت
بیست سال از خروج فرانسویان از مصر، هیچ چاپخانهای در مصر وجود نداشت، او
توانست در سال ۱۸۲۱م. چاپخانهای به نام «الاهلیة» دایر کند و در پی آن، به
سال ۱۸۲۸م، روزنامه الوقائع المصریة را چاپ و منتشر نماید.
چندی بعد، در سال ۱۸۳۵، وی برای ترجمه کتابهای علمی و ادبی از زبانهای ترکی، فارسی، فرانسوی و ایتالیایی، دارالترجمهای تاسیس کرد و چندین هیأت و گروه علمی را به کشورهای اروپایی فرستاد، که نخستین آن در سال ۱۸۱۳ به ایتالیا اعزام شد. بدین ترتیب او با انجام برنامههایی از این قبیل، تلاش مهمی را در جهت تبدیل مصر به یک کشور پیشرفته و متمدن، آغاز کرد.
در ادامه، یکی از شیوخ الازهر به نام شیخ «رفاعه طهطاوی»، که از نزدیک، تجربههای اصلاحطلبانه محمدعلی پاشا را شاهد بود و با آن پیوندی محکم داشت، تلاش برای تحکیم و تثبیت آن تجربیات را از سرگرفت و نقش روشنگرانه و تحول آفرینی ایفا کرد. او به عنوان رهبر و مرشد دینی به همراه نخستین هیأت مصری اعزامی به فرانسه، در سال ۱۸۲۶ به آن کشور رفت و پس از بازگشت از فرانسه در سال ۱۸۳۱، نقش و تأثیر مهمتری در اجرای روند اصلاحات ایفاکرد، به طوری که ریاست مدرسۀ زبان (دارالترجمه) را برعهده گرفت و از سال ۱۸۴۲ م. بر چاپ و نشر روزنامه الوقائع المصریة، نظارت کامل داشت. او، خود نیز برخی از تالیفات مهم و تاثیرگذار در حوزۀ اندیشه را ترجمه کرد که «روح القوانین»، کتاب مشهور «مونتسکیو» - که مفهوم» تفکیک قوا «را برای نخستین بار مورد تأکید قرار میداد- از آن جملهاند. همچنین او کتاب دیگر مونتسکیو، یعنی «عظمت و انحطاط امپراطوری روم» را – که در نگاه پژوهشگران عرب، از لحاظ اندیشه و تفکر، همپایه کتاب «مقدمه» ابن خلدون است – به عربی ترجمه کرد. دکتر «فهمی جدعان» معتقد است که طهطاوی، نختسین اندیشمند عرب بود که در عصر «نهضت عربی»، ابن خلدون را «کشف» کرد و موضوعات مطرح شده از سوی او را به درستی دریافت.
در همان دوره، طهطاوی چاپخانه دولتی مصر را به چاپ و نشر «مقدمه» ابن خلدون تشویق کرد. او چندین کتاب دیگر را نیز به عربی ترجمه کرد که کتاب «قرارداد اجتماعی»، اثر ژان ژاک روسو از آن جملهاند. طهطاوی، علاوه بر ترجمه، تالیفات متعددی نیز ارائه کرد که یکی از مهمترین آنها، کتاب «تخلیص الابریز فی تلخیص باریز» بود که در سال ۱۸۳۴ منتشر شد و دکتر «محمد عماره»، آن را نخستین پنجرۀ گشوده شده از جانب «اندیشه عربی» به سوی تمدن اروپای جدید نامیده. دیگر کتاب مهم او، «مناهج الالباب المصریة فی مناهج الاداب العصریة» بود که در سال ۱۸۶۹ به چاپ رسید. زمان درازی از پایان آن تجربۀ ناتمام نگذشته بود که نهضت اصلاحطلبانه سیدجمال الدین افغانی (اسدآبادی) در نیمه دوم قرن نوزدهم ظهور کرد و بیداری و خیزشی را موجب شد که سراسر جهان اسلام را تحت تاثیر قرار داد و تعبیر «جامعه اسلامی» در مورد آن به کار رفت؛ مفهومی که در آن دوره تأثیر و کارآمدی داشت و سید جمال الدین، از مطرح کردن آن میخواست بر دو حقیقت تاکید کند: نخست آنکه نشان دهد جهان اسلام میتواند از درون و با تکیه بر خویشتن، به پا خیزد؛ و دوم آنکه دنیای اسلام در این بیداری و خیزش نیازی به غرب ندارد.
غربیها از مطرح شدن چنین مفهومی، بسیار ناخرسند و مکدّر شدند، چرا که آن را موجب گسترش مقاومت و پایداریِ [مشرق زمین] در برابر فرهنگ خویش میدانستند به ویژه آنکه یکی از اهداف مطرح کردن مفهوم فوق – جامعه اسلامی –، آن بود که حکومت عثمانی و خلیفه وقت را نیز به حمایت از دنیای اسلام و ایستادگی در برابر زیاده خواهیهای اروپائیان فرا خوانَد. پس از سیدجمال الدین، این گرایش اصلاح طلبانه با تحولات و دگرگونیهای مختلفی مواجه بوده است. شیخ محمد عبده از جمله کسانی بود که نقش مهمی در این دگرگونی، به ویژه در حوزۀ «اصلاحات دینی» داشت. در سوریه نیز شیخ عبدالرحمن کواکبی، در عرصه مبارزه با استبداد، نقش مهمی ایفا کرد. همچنین شیخ محمدحسین نائینی در ایران، تلاشی را با هدف مشروطهخواهی و تثبیت قانون اساسی آغاز کرد.. و دیگر پیشوایان و گروهها نیز هر یک در این روند، نقشی را برعهده گرفتند. این نهضت اصلاح طلبانه، با فروپاشی امپراطوری عثمانی به پایان رسید و دگر بار با شکلگیری دولتهای عربی جدید در نیمه دوم قرن بیستم، آغاز شد. حکومتهای عربی که وارث دوران پس از استعمار بودند، از ابتدا پراکندگی، عدم اقتدار و ضعف مشروعیت را تجربه کردند و پس از تحکیم پایههای استبداد، جز ناکامیهای پی در پی در همۀ زمینهها، ثمری به بار نیاوردند و این موجب شد که در جهان عرب، شکاف عمیقی در رابطه میان حکومت و مردم ایجادشود، به گونهای که مردم از صحنه [قدرت] به دور ماندند، اقتدارگرایی شدت یافت و دولتها تضعیف شدند.
بدین ترتیب، با وجودی که در برخی کشورها همچون ژاپن و آلمان و...، در دوران پس از جنگ، حکومتها و دولتها دگرگون شدند و روش و رفتار خود را تغییر دادند، اما در جهان عرب، جنگهای طولانی و متوالی هم نتوانست تغییری ایجادکند و حکومتها را به سوی اصلاحات سوق دهد. جنگ ۱۹۶۷م. تئوری شکست و ناکامی را [در ذهن امت عرب] جای داد و جنگ اول خلیج فارس میان عراق و ایران، دامنه اختلافات مذهبی میان شیعه و سنی را گسترش داد و رابطه تیره میان ایران و جهان عرب را تیرهتر کرد. در ادامه و در ابتدای دهه نود قرن گذشته، جنگ دوم خلیج فارس [میان عراق و کویت]، جهان عرب را از درون نیز به شدت متفرق و پراکنده ساخت. و آنگاه، نوبت به جنگ سوم خلیج فارس رسید که سقوط رژیم صدام را در پی داشت و جهان عرب همچنان به حالت اولیه باقی بود؛ چنان که گویی از اصلاح خویش ناتوان است.
در این میان، برداشتهای مختلف و متضادی از این وقایع تاریخی مطرح گردید که هر کدام تلاش میکرد علل پیدایش و نتایج آن را تبیین نماید. عدهای بر این باور بودند که تاریح جهان عرب، آکنده از شکستها و ناکامی هاست؛ به گونهای که حتی تجربۀ محمدعلی پاشا، با وجود آنکه در ادبیات عرب به عنوان باکفایتترین و موفقترین تجربه در ایجاد حکومت عربی مدرن و پیشرفته نام گرفت، باز هم به شکست انجامید. برنامههای اصلاحطلبانه نیز با وجود توانمندیها و انگیزههای موجود در آنها، از اصلاح حکومت (خلافت) عثمانی ناتوان ماندند و دولت عثمانی سرانجام فروپاشید؛ «جامعه اسلامی» که سیدجمال الدین همگان را به سوی آن فراخواند، [محقق نشد و] و تجزیه و تفرقه از آن برجای ماند، چندان که بخشهای مختلف دنیای اسلام، متفرق و پراکنده، به جان هم افتادند.
شیخ محمدعبده نیز هر چه تلاش کرد، نتوانست اصلاحات دینی را در «الازهر» اجراکند. کواکبی که در کتاب مشهور خود «طبائع الاستبداد و مصارع الاستعباد»، رساترین فریادها را در مخالفت با استبداد سرداده بود، [موفقیتی نداشت] و چنان که میبینیم، اکنون استبداد در جای جای دنیای عرب و جهان اسلام ریشه دوانده است. شیخ نائینی، حکومتها را به تن دادن به مشروطه و قانون اساسی فراخواند، اما حکومتها به «قدرت مطلقه» مبدل شدند... و وضعیت جهان عرب همواره چنین بوده است؛ از زمان شکلگیری دولت عربی جدید که همزمان با ناکامی سال ۱۹۴۸ م. [در نبرد با اسرائیل] و از دست رفتن فلسطین و قدس تشکیل شد، تا شکست بزرگ سال ۱۹۶۷؛ و از بحران اشغال کویت تا ورود نیروهای امریکایی به عراق؛ و از شکستهای سیاسی تا ناکامیهای اقتصادی؛ و از ناکامی در «پرورش» تا عدم موفقیت در «آموزش»، همواره وضع به همین منوال بوده و تاریخ ما از شکستها و ناکامیهای پی در پی آکنده بوده است و این حقیقت، گسترش نومیدی، تصور ناکامی، ضعف اراده، احساس ناتوانی و «به بن بست رسیدن» را در ذهنها تثبیت کرده است.
گروهی دیگر، در رویارویی با وقایع تاریخی جهان عرب، بر این باورند که تاریخ ما همواره با دسیسهها و توطئههای سازمان یافتۀ خارجی مواجه بوده است. بر مبنای این نگرش، تعدد ناکامیها و انبوه شکستها و ضعفها، بر اثر توطئۀ قدرتهای بزرگ و دشمنان استعمارگر حاصل شده است. بدین ترتیب صاحبان این نظریه، عامل بیرونی را موجب ضعف و عقبگرد جوامع ما میدانند. عدهای هم معتقدند که تاریخ جهان عرب، آکنده از فرصتهای از دست رفتهای است که نتوانستیم از آنها بهرۀ لازم را ببریم و به خوبی آن را به کارگیریم. به عنوان مثال، انقلاب صنعتی اروپا که از ابتدای قرن بیستم آغازشد، رویداد بزرگی بود که در سراسر جهان تأثیر گذارد، ولی ما برای بهرهگیری از آن اقدامی نکردیم. پس از آن نیز تحولات و پیشرفتهای علمی و تکنولوژی غرب و ژاپن را شاهد بودیم، اما آن دستاوردها نیز نتوانست تحول قابل توجهی در پیشبرد علم و تکنولوژی جوامع ما ایجادکند. اکنون نیز که در عصر موسوم به انقلاب در عرصۀ ارتباطات و دوران «انفجار اطلاعات» قراردادیم و تحولات شگرف در حوزههای ارتباطات، اطلاعات و رسانهها را شاهد هستیم، جز ابراز نگرانی و اظهار ترس و تردید، هیچ کاری انجام نمیدهیم. البته ممکن است هراس از این روند، لازم و قابل توجیه باشد؛ اما یقینا کافی نیست و از عدم اعتماد به نفس و موضع گیری ضعیف ما حکایت دارد.
ما که با چشم و گوش و دل، دیده در مییابیم که جهان چگونه به سرعت و به طور ناگهانی دچار تحول و دگرگونی میشود و شاهد بودیم که دومین قدرت بزرگ جهان، یعنی اتحاد جماهیر شوروی با آن ارتش قدرتمند، چگونه یک شبه فروپاشید و بزرگترین ایدئولوژی ساختۀ دست بشر در دوران معاصر، یعنی مارکسیسم، چگونه مضمحل شد و این دگرگونیها چنان گسترش یافت که تمامی اردوگاه مارکسیسم در شرق اروپا را درنوردید؛ ولی ما باز هم با شگفتی، تنها نظارهگر هستیم و نتوانستهایم به دست خویش، دگرگونی و تحولی ایجادکنیم، چندان که گویی جهان عرب در مقابل هرگونه تحول، مقاوم شده و مصونیت پیدا کرده است. جنگهای پی در پی، به ویژه جنگهای دوم و سوم خلیج [فارس]، ما را در کنارۀ منطقۀ خطر قرار داد و پس از هر جنگ، سخن از تغییرات و اصلاحات واقعی و ریشهای و بنیادی به میان آمد، اما در عمل، جز غبار پراکنده، ندیدیم و جز میوۀ تلخ، نچیدیم. پس از آن، وقایع ۱۱ سپتامبر رخ داد و سراسر دنیا را به شدت متلاطم کرد، گویی جنگ جهانی سوم در دنیا آغاز شده است.
آن حوادث، جهان عرب را به «مرکز عالم» تبدیل کرد و چنان شد که گویی این منطقه، به تازگی کشف شده است؛ همگان به آن چشم دوختند و دربارۀ آن، اندیشیدن و پرسیدن آغاز کردند و غربی ها- به ویژه امریکاییها- چنان وانمود کردند که تندبادهای تغییر و تحول که پس از برچیده شدن دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ در جای جای جهان وزیدن گرفت، هنوز نتوانسته است جهان عرب را درنوَردد؛ و اکنون باید در کشورهای این منطقه تغییرات و اصلاحات انجام شود، تا دیگربار حوادثی شبیه ۱۱ سپتامبر در جهان رخ ندهد. از این رو، همۀ تلاشها به کار گرفته شد تا [کشورهای] منطقه را، خواسته یا ناخواسته به سوی اصلاحات و تغییر سوق دهد، چندان که اگر لازم باشد، گزینۀ جنگ و تجاوز نیز- چنان که در عراق دیدیم – به کارگرفته شود؛ چرا که دنیا از ما «اصلاحات» میخواهد و [منتظر است ببیند] ما چه میکنیم! اما آیا به راستی ما، تاریخی آکنده از شکست و ناکامی داریم؟ یا اینکه تاریخ ما، سراسر توطئه و دسیسه بوده است؟ و یا در برابر تاریخی پر از فرصتهای از دست رفته قرار داریم؟ حقیقت آن است که تاریخ ما، آکنده از «عقب ماندگی» و در بر دارندۀ مجموعهای از همۀ موارد مذکور بوده است؛ شکست و ناکامی، دسیسه و توطئه و فرصتهای به هدر رفته، در جای جای تاریخ ما به چشم میخورد، اما نقاط روشنی هم در آن وجود دارد که از مهمترین آنها، میتوان به پایداری مقاومت اسلامی و پیروزی آن بر دشمن صهیونیستی در جنوب لبنان اشاره کرد. بدین سان، ما از گفتمان انقلاب و نهضت – که در دورههایی مطرح بود-، اکنون به گفتمان اصلاحات رسیدهایم. اما آیا جهان عرب، به مرحلۀ اصلاحات پاگذاشته است؟ و [اگر چنین است]، ما چگونه میتوانیم این مرحله را دریابیم و از آن بهره گیریم؟ و چه کنیم تا همانند وعدهها و امیدهای بر باد رفته در مراحل پیشین، این مرحله نیز ضایع و تباه نگردد؟ به منظور درک و استفاده از این مرحله، ابتدا باید بدانیم که در حوزۀ تئوری، به دنبال چه هستیم و چگونه میتوانیم به تئوری و بینش شفافی در این باره دست یابیم. همچنین باید شرایط و مقتضیات اجرایی آن را مشخص کنیم و عزم و ارادۀ لازم را در خویش به وجود آوریم. در این باره، میتوانیم از حقایق زیر سخن بگوییم:
۱. بدیهی است که در چنین مرحلۀ حساس و پیچیدهای، ما نیازمند بازنگری همه جانبه، اساسی و کلی در اوضاع و شرایط جامعه هستیم. این بازبینی، مستلزم شجاعت، عزم و جرأتی است که منافع امت و میهن را بر هر مصلحت دیگری مقدم دارد و به سوی اصلاحات حقیقی گام بردارد، و از [افتادن به دام] اصلاحات ظاهری، سطحی و صوری که پایه و اساس منسجم و عمیقی ندارد، برحذر مانَد.
۲. همه در این مورد اتفاق نظر داریم که اصلاحات مورد نظر ما، باید بیانگر اراده و دربردارندۀ ضرورتها و اصول ثابت خودمان باشد، نه اینکه از خارج بر ما تحمیل گردد. پرسش اینجاست که اصلاحات مورد نظر ما که دربارۀ آن سخن میگوییم، کدام است. از این رو لازم است که عملا، اصلاحات را آغاز کنیم، پیش از آنکه [از بیرون و] بدون خواستۀ خویش، بر ما تحمیل شود و پشیمانی به بار آورد. اکنون ما در شرایطی به سر میبریم که جوامع، به تعویق انداختن اصلاحات را برنمیتابند و پرداختن به اصلاحات به یک ضرورت اجتنابناپذیر تبدیل شده است.
۳. اصلاحات از چه حوزهای باید آغاز شود؟ عدهای بر این باورند که باید از اصلاحات سیاسی آغاز کنیم. گروهی نیز معتقدند که ابتدا باید به اصلاحات دینی بپردازیم. حقیقت آن است که ما در هر دو زمینۀ سیاست و دین، نیازمند اصلاحات هستیم، همچنان که در دیگر عرصهها، از جمله» فرهنگ «نیز باید اصلاحات انجام دهیم. عرصۀ تحقق اصلاحات سیاسی، قدرت و حکومت و نهادهای سیاسی است. اصلاح دینی نیز باید در عرصۀ مفاهیم و باورهای برگرفته از نحوۀ نگرش به دین انجام گیرد؛ و چه بسا این عرصه (دین)، باورها و تصوراتی را شامل شود که موجب تعصب، غلوّ و اغراق، تکفیر [دیگران]، نادیده گرفتن حق تکثر و تعدد، و پایمال کردن حق اجتهاد و آزادی بیان گردیده است. چنین باورهایی موجب شده [عدهای چنین بپندارند که] دین، با مدنیت هماهنگی ندارد و نمیتواند با زندگی در دوران معاصر همگام و همراه شود؛ گویی، دین تنها به درد جوامع غیرشهری میخورد و یا برای غارنشینان و صحرانشینان است. اصلاحات فرهنگی نیز باید در عرصۀ اندیشه و روشهای تئوریپردازی انجام گیرد تا از این طریق بتوانیم شناخت خود را در خصوص مسائلی همچون تاریخ، سنت، حکومت، امت، تکثرگرایی، آزادی، دموکراسی، تجدد و جهانی شدن و...، متحول و دگرگون نماییم و با تدبیر «فرهنگ»، آینده را تحت ارادۀ خویش درآوریم.
۴. اصلاحات واقعی، از آشتی و نزدیکی میان دولت و ملت؛ و بازگشتِ حکومت به آغوش امت آغاز میشود چرا که اکنون، به تعبیر برخی صاحبنظران، حکومتها بر ضد [منافع] ملتها قدم برمی دارند و این یکی از چالشهای بزرگ حکومت در جهان عرب است، حال آنکه بر اساس عرف و قانون و به حکم تاریخ، منشأ مشروعیت و قدرتِ حکومت، «ملت» است. بازگشت حکومت به آغوش ملت بدان معناست که حکومت از آنِ همۀ شهروندان محترم و عزتمند باشند و بتوانند بر مبنای قانون و عدالت، حق خویش را بدون خوف و هراس، بستانند و این مستلزم آن است که دستگاه قضایی اصلاح گردد تا بتواند بر اساس عدل و داد، حق را به صاحبش بازگردانَد.
۵. شک نیست که انجام چنین اصلاحاتی، نیازمند تدوین برنامهای منظم، سازمانیافته و منسجم است. البته مسأله به همین جا ختم نمیشود و توانایی برنامه ریزی کافی نیست، بلکه باید عزم و ارادهای وجود داشته باشد که بتواند برنامه را پس از مرحلۀ تئوری، به اجرا درآورد. و بر مراحل اجرا و تحقق آن نیز نظارت واشراف کامل داشته باشد و لازمۀ این امر، انجام اصلاحات اداری در موسسات و نهادها است.
۶. لازم است که در جهت تبیین» عدم تعارض میان اسلام و دموکراسی «و هماهنگی اسلام با پیشرفت جامعه، ادلّه و براهین محکم ارائه کنیم و نشان دهیم که در جوامع اسلامی و در سایۀ اسلام، دموکراسی میتواند به اجرا درآید و اسلام نیز میتواند شرایطی را فراهم کند که دموکراسی، با ماهیت و ساختار جوامع اسلامی هماهنگ شود، همچنان که انگیزهها و عوامل پیشرفت، همواره مورد تأیید و تأکید اسلام قرار داشته است. در نتیجه جوامع اسلامی میتوانند در سایۀ اسلام، به پیشرفت و توسعه دست یابند و اسلام نیز میتواند جوامع را به سوی پیشرفت هدایت کند. این نکته را از آن جهت گفتم که اسلام به حاشیه رانده نشود، چرا که برخی میخواهند به بهانۀ اصلاح و با این دستاویز که ماهیت یا مجموعۀ ارزشهای دینی، با اصلاحات مخالف است، دین را از عرصۀ جامعه بیرون رانند.
اکنون، ما به عصر اصلاحات قدم نهادهایم، و آنچه موجب هراس و نگرانی است، اینکه مبادا بدون اصلاح وضعیت خود، از آن بیرون رویم؛ که خدای تعالی میفرماید: «انّ الله لا یغیر ما بقومٍ حتی یغیروا ما بانفسم»