به کهنسالی رسیده و به پیری گام نهاده، اما پیرانهسر، هنوز به جوانی
نوبالغ میماند. با وجود این، او مرد بزرگ و بینظیری است؛ او کسی نیست جز
معمر قذافی، رهبر لیبی...
اولین نشانهٔ عظمت خود را آنجا رقم زد که لیبی را «جمهوری عظمى» نامید. اینگونه بود که با یک لغزش قلم، لیبی به کشوری در حد و اندازهٔ امپراطوری بریتانیا مبدّل شد. راه رسیدن به عظمت، آکنده بود از دستاوردهایی که در داخل سرزمین لیبی و در همه جای جهان مشهود بود. آخرین این دستاوردها آنجا بود که او، لیبی را از حوزهٔ خاورمیانه خارج کرد و از اعراب و عروبت روی گرداند، ورو به آفریقا نهاد و در آغوش» ابرقدرت «، یا به تعبیر بهتر، در دامان «سازمان جاسوسی امریکا» آرام گرفت. بدین ترتیب، هم خود را از دغدغهی فلسطین رهانید و هم از نگرانیهای وحدت و پیشرفت در جهان عرب بینیاز شد. او با این کار، از نتایج ناگوار بحران عراق در پی هجوم امریکا نفسی راحت کشید.
او همچنین با شجاعتی بینظیر و وصفناپذیر، صفحات کتاب جنایتهایی را که در گوشه و کنار دنیا مرتکب شده، یک به یک ورق زد تا وجدان خود را از هر جهت آسوده کند. بدین ترتیب، بیآنکه خم به ابرو بیاورد، در مورد قتلها و کشتارهایی که توسط سازمانهای تحت امر او در کشورهای اروپایی و امریکایی انجام شده، لب به اعتراف گشود و به انفجار بمبها و اتومبیلهای آکنده از مواد منفجره، که کشتهها و زخمیهای بیشمار برجا گذاشت و علاوه بر افراد مورد نظر بسیاری دیگر، از جمله زنان و کودکان بیگناه را به خاک و خون کشید، اقرار کرد. ناگهان در آستانهٔ پیری وجدان او بیدار میشود، وقذافی بر آن میشود تا به جنایات خود اعتراف کند و با عذرخواهی از دولتهایی که سرزمینشان عرصهٔ تاخت و تاز و جنایت او بوده، درصدد کسب رضایت آنان، از طریق معامله مالی، برمی آید. اینگونه بود که سخاوتمندانه و بیحساب، اموال خزانهٔ کشورش را به عنوان غرامت جانهای از کفرفته و اموال نابودشده، پرداخت کرد تا کشور بزرگ و ابرقدرت، جرم او را فروگذارد، ذمهاش را بری کند و مجازاتها و تحریمهایی را که همچون یوغی سنگین، دهها سال بر گردهٔ لیبی فشار آورده، از او برگیرند.
اینگونه بود که دیگربار، او توانست در جامعهٔ جهانی جایگاه قابل قبولی برای خود دست و پا کنَد، چندان که» سیلویو برلوسکونی «نخست وزیر ایتالیا؛ و» گرهارد شرودر «، صدراعظم آلمان و دیگر سرکردگان دنیای متمدن، در طرابلس (پایتخت لیبی) به دیدارش شتافتند. از دیگر نشانههای» نبوغ «این مرد آن است که او توانست همهٔ آن جنایتها را به نام» ملیگرایی عربی «و با پنهان شدن به زیر پر و بال جمال عبدالناصر و با بهرهگیری از نفوذ اعجازآمیز او در میان ملل عرب، به انجام رسانَد. هرکه در برابر این صحنهٔ هولناک قرار گیرد، با دو پرسش مهم و حیرتانگیز مواجه خواهدبود؛ نخست آنکه: در این میان، ملت لیبی چه جایگاهی دارد؟ و دوم آنکه قذافی در لبنان و دیگر کشورهای جهان عرب، چه اندازه جرم و جنایت انجام داده، از چه رو هنوز به جنایتهای خود در این مناطق اعتراف نکرده؛ و چرا – همانگونه که با کشورهای غربی رفتار کرد- برای جبران لطمات و زیانهای جانی، مادی و انسانی که به کشورهای عربی وارد کرده، اقدام نمیکند؟ در این میان، مهمترین مسالهای که لاینحل باقی مانده، قضیهٔ ناپدیدشدن امام موسی صدر است که در سال ۱۹۷۸ م. (۱۳۵۷ش.) به لیبی سفر کرد و هیچگاه از آن سفر بازنگشت.
در آن زمان، من نخست وزیر لبنان بودم و از نزدیک، پیامدهای تکان دهندهٔ آن واقعه را شاهد بودم. ما هر راهی را که برای کشف حقایق نهفته در آن عمل مجرمانه، چه در لیبی و چه در ایتالیا سراغ داشتیم، پیمودیم و هر دری را که یافتیم، کوفتیم تا بلکه راهی برای بازگرداندن امام بیابیم. به هر دو کشور نامبرده، هیأتهایی روانه کردیم و از همهٔ راههای دیپلماتیک برای کشف حقیقت بهره جستیم. قابلاعتمادترین نتیجهٔ به دست آمده آن بود که امام، لیبی را ترک نکرده است. از این رو طرف لبنانی، همهٔ شایعات و اکاذیبی را که به طور رسمی از سوی دولت لیبی ترویج میشد و حتی با ذکر شمارهٔ پرواز، بر خروج امام از لیبی تاکید داشت، باطل و مردود اعلام کرد. اما اکنون، کجاست قذافی – حال که از جنایتهای بیشمار انجام شده به نام او در کشورهای غربی پرده برداشته – تا صادقانه و به دور از فریب، حقیقت را در قضیهٔ امام صدر نیز آشکارکند؟
اگر چنین نمیکند، بدان جهت است که لبنان، امریکا یا انگلیس یا فرانسه نیست و رئیس جمهور لیبی، خود را ناگزیر از این نمیداند که لبنان را نیز -همانند قدرتهای بزرگ که در اتخاذ تصمیمات مهم بینالمللی نقش دارند- راضی و خشنود سازد. برخلاف آنچه که رسانههای غربی در تبلیغ میکنند، تغییر موضع قذافی در قبال ابرقدرتها، نشانهٔ هر چه باشد، به سبب بیداری وجدان او نبوده است. حقیقت آن است که قذافی، در برابر فشاری که سالهای متمادی از سوی ابرقدرتها بر او وارد گردید، به همین سادگی تسلیم شد. اما او هر چقدر هم که برای پاککردن پروندهٔ جنایتهای بین المللی خود تلاش کند، باز هم مسألهی امام ناپدید شدهٔ هماره دامنگیر او خواهدبود و موجب محکومیت او خواهد گردید، تا آنگاه که به حقیقت – آن هم تمام حقیقت؛ نه بخشی از حقیقت یا چیزی جز آن - اعتراف کند. اکنون قذافی به یک اهانت آشکار نسبت به ملت خود بدل گشته است.
سیاستها و عملکردهای او هر روز بیش از پیش نشانگر آن است که در لیبی، مفهومی به نام» افکار عمومی «و مقولهای به نام» ملت «وجود ندارد. غیر ممکن است که ملت لیبی، نسبت به چرخش ۱۸۰ درجهای رهبر خود و روی گرداندن از چپ افراطی، یعنی از زیر سایهٔ جمال عبدالناصر؛ به راست افراطی یعنی آغوش ایالت متحده، رضایت داشته باشند، یا از پشت کردن قذافی به اعراب و عربیت؛ و شانه خالیکردن از بار مسائل مبتلابه جهان عرب، به ویژه در عراق و فلسطین، خشنود باشند و یا مسئولیت جنایتهایی را که رهبرشان، اتهام ارتکاب آن را پذیرفته و بهای آن را به قیمت بدنام شدن اعراب و خالی شدن خزانهٔ دولت لیبی پرداخته، بپذیرند. اما اگر به راستی ملت لیبی ناراضی هستند، رئیس جمهور خود را به خاطر کردههایش چگونه کیفر توانند داد؟
بیشک با فقدان دموکراسی در کشورهای عربی و از جمله لیبی، ابزارهایی که با استفاده از آن بتوان سردمداران را مورد مؤاخذه و بازخواست قرار داد، وجود ندارد. در واقع هیچ چیز تغییر نکرده است؛ نه قذافی به یکباره به الگو و اسوهٔ انسانیت و بیگناهی و خداترسی (!) مبدل شده و نه ابرقدرتها دگرگون شدهاند. آنها هنوز هم کشورهای ضعیف را، اگر با سیاستها و خط مشیهای آنان سرناسازگاری داشته باشند؛ به نفی آزادی و دموکراسی و نقض حقوقبشر متهم میکنند و در عین حال، دولتهایی را که – همانند دولت قذافی – سرسپرده، مطیع و در خدمت اهداف سیاسی و اقتصادی آنان هستند، مینوازند و مورد حمایت قرار میدهند.
» این ابر قدرت «، هنوز هم به عهد خود مبنی بر حمایت بیچون و چرا از اسرائیل، وفادار است و هنوز هم از جنایتهای آشکار رژیم صهیونیستی و نقض حقوق بشر در فلسطین چشم پوشی میکند، هنوز هم همهٔ امکانات خود را به خدمت صهیونیزم میآورد تا هر روز و بر سر هر راه، توطئهای علیه اعراب بچیند. وبدین ترتیب، به نوبهیخود در عقبماندگی، تفرقه و نابسامانی و بیثباتی جهان عرب نقش به سزایی ایفا کند.
به عقیدهٔ من، دشوارترین مجازاتی که هرکس ممکن است با آن مواجه شود، نه اعدام؛ بلکه پشیمانی است. زیرا اعدام موجب میشود که انسان جنایتکار از عذاب پشیمانی رهایی یابد. با اتکا به همین نکته معتقدم که میتوان مجازات اعدام را از قوانین کیفری حذف کرد، زیرا پشیمانی، ناآرامی و عذاب وجدان در پی دارد که ازهر کیفری دردناکتر است. امیدواریم که قذافی – هرچند دیر و با تاخیر -، به وادی پشیمانی و عذاب ناشی از آن گام نهاده باشد، که او علاوه بر پشیمانی از جنایتهایی که انجام داده و به آن اعتراف کرده، پشیمانی از روی گرداندن از اعراب و عربیت را نیز در پیش خواهد داشت و سرانجام به محدودهی» پایبندی ملی «باز خواهد گشت ولی این بار، ارزشهای انسانی و اجتماعی را که به عقیدهٔ ما لازمهٔ ملی گرایی عربی است، محترم بشمارد.