در سفري پر خاطره از آلمان با اتومبيل به لبنان سفر كرديم. وقتي از مرز شمال لبنان وارد كشور شديم، در اولين محلي كه توقف كرديم و مرحوم شهيد بهشتي با لباس روحاني از اتومبيل پياده شدند، بلافاصله از سوي مردم محل با اين سؤال از روي علاقه روبرو شديم كه شما ميهمان آقاي صدر هستيد؟
دکتر محمدرضا بهشتي
ـ در سفري پر خاطره از آلمان با اتومبيل به لبنان سفر كرديم. وقتي از مرز شمال لبنان وارد كشور شديم، در اولين محلي كه توقف كرديم و مرحوم شهيد بهشتي با لباس روحاني از اتومبيل پياده شدند، بلافاصله از سوي مردم محل با اين سؤال از روي علاقه روبرو شديم كه شما ميهمان آقاي صدر هستيد؟ اين در حالي بود كه آن ايام، سالهاي نخست حركت و محبوبيت ايشان در لبنان بود و اين ماجرا هم در شمال لبنان اتفاق افتاد كه غالب جمعيتش از برادران اهل سنت بودند.
ـ در بيروت با مرحوم شهيد بهشتي به بانك يا شايد يكي از ادارات دولتي مراجعه كرديم. خانمي كه پشت گيشه ايستاده بود و پاسخگوي ارباب رجوع بود و به لحاظ ظاهر و پوشش هيچ نشانهاي از پايبندي خاصي به مذهب نداشت، با ديدن مرحوم شهيد بهشتي در كسوت روحانيت با احساس پرشوري گفت: «من هم شيعه هستم.» اين برخورد از آن جهت مهم بود كه در آن ايام شيعه بهرغم جمعيتش، محرومترين بخش جامعة لبنان بهشمار ميرفت و انتساب به آن چندان ماية تشخص اجتماعي نبود. در اينجا هم به خوبي آثار تلاش پر زحمت امام موسي صدر براي ايجاد اعتماد به نفس در شيعة لبنان و مقبوليت و وجاهتي كه نوع برخورد روشنانديشانه و منصفانة ايشان توانسته بود در جامعة لبنان نسبت به شيعه ايجاد كند، آشكار بود.
ـ امام صدر در ايامي كه ما در آلمان اقامت داشتيم، تماسهاي تلفني منظمي با مرحوم شهيد بهشتي داشتند و به دليل نسبت خانوادگي كه هم با ايشان و هم با مرحومة مادر ما داشتند، اگر به منزل زنگ ميزدند، اول احوالپرسي مبسوطي به قول خودشان با «دخترعمو» ميكردند تا بعداً با شهيد بهشتي به گفتگو بپردازند.
ـ در سفري كه در تابستان سال 57، پيش از پيروزي انقلاب به آلمان داشتيم و طي آن مرحوم شهيدبهشتي به بسياري از انجمنهاي اسلامي دانشجويي در كشورهاي اروپا و نيز در آمريكا سر زدند، در شهر بوخوم كه محل سكونت آقاي دكتر صادق طباطبايي بود، با آقاي صدر كه به آلمان آمده بودند، چند ديدار طولاني داشتند و تبادلنظر ميكردند. با توجه به اينكه ما در هتل اقامت داشتيم و ايشان در منزل آقاي طباطبايي، يكي دو قرار پيادهروي هم گذاشتند و از اين فرصت براي تبادلنظر استفاده كردند. اين ديدارها شايد دو هفته قبل از ماجراي ناپديد شدن ايشان در سفر ليبي بود.
ـ در سال 1363، يعني سه سال پس از شهادت مرحوم شهيد آيتالله بهشتي، روزي يكي از دوستان ايراني مشترك ايشان و امام موسي صدر به تهران آمدند و نامهاي از امام موسي صدر خطاب به مرحوم شهيد بهشتي را به بنده دادند كه سرنوشت عجيبي داشت؛ چون وقتي به دست ما رسيد كه نه فرستندة آن ديگر در اختيار بود و نه گيرندهاش در قيد حيات. در اين نامه آقاي صدر مرحوم بهشتي را «دوست عزيز و عقل منفصل» خطاب كرده بود و درد دلهايي از اوضاع لبنان داشت. نسخهاي از اين نامه را به يكي از دوستان كه روي زندگينامه و آثار امام موسي صدر كار ميكردند، دادم.
ـ مرحوم شهيد آيتالله بهشتي معمولاً در تابستانها ده روز تا دو هفتهاي را به همراه خانواده به مشهد ميرفتند. ما منزلي را كرايه ميكرديم و شبها دو ساعتي مانده به نماز صبح مرحوم شهيد بهشتي پياده به حرم ميرفتند. من هم تقريباً هر شب با ايشان همراه ميشدم و از اين فرصت پيادهروي براي گفتگو استفاده ميكرديم. خاطرم هست كه در ايام ورود نيروهاي ارتش سوريه به لبنان كه به دعوت امام موسي صدر براي پايان دادن به غائلة جنگهاي گروههاي فلسطيني و لبناني صورت گرفته بود، دو اردوگاه فلسطينيها به شدت آسيب ديده بود و افرادي كشته شده بودند. من گفتم: «اين ماجرا براي آقاي صدر بد شد، چون بالاخره به پاي ايشان هم نوشته ميشد؛ مخصوصاً از جانب افراد تندرويي كه با ايشان مخالفتهاي نهان و آشكاري در لبنان و ايران داشتند.» مرحوم بهشتي مقداري توضيح دادند كه اوضاع در چه حال است. من گفتم: «با اين حال خوب است ايشان بيايند و بگويند در اين زمينه چنين پيشبينياي را نميكردند و اشتباه شده است.» مرحوم بهشتي به من ديگر چيزي نگفتند، چند روز بعد كه ميخواستيم به تهران برگرديم، مرحومه مادرم گفته بودند چيزي را بخرم و يادم نيست چرا دو بار خريداري شده بود. مادر از من خواستند كه چون عازم سفريم، بروم و آن را پس بدهم. من هم از پس دادن چيزي كه خريده بودم، هيچوقت خوشم نميآمد، گفتم: «حاضرم از پول خودم آن را بپردازم، ولي جنس خريداري شده را پس ندهم و نگاه ملامتآميز مغازهدار را تحمل نكنم.» در همين اثنا نگاهم به مرحوم شهيد بهشتي افتاد كه لبخند ميزدند، ولي هيچ نميگفتند. پرسيدم: «چرا لبخند ميزنيد؟» گفتند: يادت هست چند شب پيش راجع به حوادث لبنان با هم حرف ميزديم و تو گفتي خوب است امام موسي صدر با همة اين احوال از مردم عذرخواهي كند كه اشتباه شده است. حالا هر وقت توانستي اين را پس بدهي، انتظار آن را داشته باش كه ايشان هم بتواند چنين كاري را در لبنان بكند. اين حرف ايشان چنان در من اثر كرد كه بلافاصله رفتم و جنس خريداري شده را پس دادم. بعد به منزل آمدم و به شوخي گفتم من كه موفق شدم، حالا به ايشان خبر دهيد كه بسمالله...
نامه امام صدر به دكتر بهشتي
بسمالله الرحمن الرحيم/ برادر عزيز و عقل منفصل و مكمل وجود و دورِِ نزديك و دوست ارجمند، حضرت بهشتي دام عزه. مدتي است كه گفت و شنود با تو رو نداد. به علاوه صدها شب تاريك و بيم موج و گردابي چنينهايل، در پيش داشتيم. سعي كردم يكي دو بار گزارش كوتاه و بلندي تقديم كنم.
با پارهاي از دوستان هم اينجا صحبت شد و حال ابعاد توطئه روشن و روشنتر ميگردد و عواقب سياستهاي جهاني، منطقه را براي تحولات عظيم آينده آماده ميكند. با وضوح بيشتر صدق نظريات ما، رويتهاي ما، نصيحتهاي ما، صدق فداكاريهاي ما، خطرناكتر بودن روش كمونيستها، جنبلاطها و همكاران عربهاي ليبي و عراق كه مقاومت را در معرض خطرهاي جهاني قرار دادند، ثابت ميگردد. مقاومت در چند دهه اخير وضع داخلي خود را تا حدودي تصفيه كرده است. فتح، محور ابوصالح، ابوموسي و حتي ابواياد را كنار زده است. از طرف ديگر، روابط بهتر و همكاري بيشتري، تا حد اعلام مشترك و همكاري همهجانبه در جنوب لبنان با جوانان ما ميكنند. هر چند زخمهاي گذشته فوقالعاده عميق بود ولي سعي ميكنند، به خصوص ابوعمار [ياسر عرفات] و ابوجهاد، با ملاطفت و تدابير ديگري جبران كنند. اميدوارم باز هم بتوانيم دل شكسته و مرغ پريده مردم جنوب را ـ كه ثمره ده سال فداكاري و صبر و سكوت را كه به بركت حقهبازان چپ و خودخواهان جنبلاط صفت، دست از مقاومت كشيدند ـ از نو رام كرده و آرام نماييم و باز هم به حمايت از مقاومت موفق شويم.
خوب راستي برادر كتابها، بحثها و نوشتهها، تجربهها و عقايد قرآن چه شد؟ برايم بفرست. به خانم هم سلام برسان.
11/1/1977 موسي صدر