امروز بطور غیرمنتظره ای شلوغ بود. بیشتر بروشورها تمام شد. برای فردا
باید دوباره تعداد زیادی کتاب بیاوریم. با اینکه بعضیها از قیمت کتاب
سیره و سرگذشت شکایت میکنند، اما همچنان فروشش بالاست.
مهدیه پالیزبان:
شاید هیچ موسسهای به اندازه ما دلش نخواهد کتابها را با کمترین قیمت عرضه کند، اما هزینههای چاپ هم خودبخود پرداخت نمیشود! با اینحال اگر خانم صدر مثل امروز در غرفه باشند، بیشتر از همه ما تخفیف می دهند! امروز خانم صدر چند ساعتی در غرفه بودند. معمولا مردم حدس میزنند ایشان نسبتی با امام دارند. اگر برق نگاه مردم را وقتی که میشوند ایشان دختر امام موسی صدر هستند ببینید، آنوقت حق می دهید که اصرار داشته باشیم خانم صدر زیاد به غرفه بیایند. هرچند میدانیم خسته می شوند. وقتی امروز دختر جوانی باز هم سراغ کتاب خانم جعفریان را گرفت، خانم صدر همانجا شمارهاش را گرفت تا به ایشان بگوییم خیلیها منتظر و مشتاق کتابتان هستند. لطفا زودتر بنویسید.
امروز محمدعلی، نوه نوجوان امام موسی صدر که از طرف مدرسه به نمایشگاه آمده بود سری به غرفه زد. غرفه آنقدر شلوغ بود که نماند. محمدعلی مثل پدربزرگش بلند قامت است و چشمان روشنی دارد. شاید در نگاه اول این تنها شباهت او به امام موسی باشد، اما کمی که دقت کنی متوجه لبخندی میشوی که معمولا از لبانش محو نمیشود. امروز فهمیدم که محمدعلی تقریبا همیشه سربزیر است؛ مثل پدربزرگش که در بیشتر عکسها لبخند به لب دارد و متواضعانه سر به زیر انداخته. محمد آنقدر آرام است که ناخوادگاه آدم را هم آرام میکند. آدم دوست دارد ساعتها کنارش باشد اما شلوغی امروز غرفه این اجازه را نداد و او آرام و بیسر و صدا رفت. در یک روز شلوغ سوالها هم متنوعتر میشود.
امروز سوالها سیاسیتر بود؛ از نقش آینده امام موسی در منطقه تا دلیل پیگیری نکردن سرنوشتش. جوابها هم مثل همیشه انتقادی بود. وقتی به ۳۳ سالی فکر میکنی که یک انسان، آنهم مدافع آزادی، بخاطر کم کاری عدهای در گوشه زندان و اسارت گذارنده نمیتوانی آرام جواب بدهی یا ملاحظه کنی. این روزها، این عدد لعتنی روزهای اسارت که هر روز دارد بیشتر میشود اجازه نمیدهد محافظه کار باشی و حقیقت را نگویی. فریاد زدن از غربت یک انسان، کمترین کاری است که میتوانی در حق امامت کنی. در یک روز شلوغ مهمان هم بیشتر میآید؛ امروز از اصفهان و شیراز دوستانی آمدند.
همزمان خبر چند فعالیت مختلف هم به ما رسید. در چند دانشگاه دانشجویان قصد دارند کانونی به نام امام موسی صدر ثبت کنند. در این چند روز چند نفر آمدند و گفتند که دارند درباره امام تحقیق میکنند. اندیشه امام صدر کم کم دارد راهش را بین دانشجویان باز میکند و این، اتفاق پربرکتی است. مثل حوادث لیبی که امیدها را برای دیدار دوباره امام زنده کرده و این را میشود در نگاه افرادی دید که با سنین مختلف، عقاید و طبقه اجتماعی مختلف، لحظهای جلوی غرفه میایستند تا خبری از امام بگیرند. بعد چند لحظهای مکث میکنند و میگویند انشالله که آزاد شوند. انگار در آن چند لحظه همه دوران بودن با امام را تصور میکنند. با همه اشتیاقی که حضور مردم در آدم بوجود میآورد باز هم گرمای هوا آزاردهنده است.
امروز هوای نمایشگاه از همیشه بدتر بود. عجیب است که مسئولین مصلی در پرازدحامترین روزهای مصلی که عملا محل برگزاری نمایشگاهها شده، تلاشی برای بهتر کردن هوا نمیکنند و همچنان اصرار دارند امکانات مصلی دست نخورده باقی بماند! فردا و پس فردا شلوغترین روزهای نمایشگاه خواهد بود. باید دعا کنیم هوا بارانی و سرد باشد تا کمی هم هوای داخل مصلی ملایم شود. اما اگر هم این اتفاق نیفتاد و مثل امروز هوا سنگین و دم کرده باشد، باز هم تمام ده ساعت را به احترام مردم سرپا میایستیم. مردمی که امام صدر یادمان داد باید بهشان احترام گذاشت. پس باید در غرفه امام موسی صدر محترمترین باشند.