حضور و خدمات آقای صدر در لبنان، اساسا موجبات تجدید حیات شیعیان آن کشور را فراهم نمود. روش مرحوم شرفالدین روش یک فقیه بود؛ اما روش آقای صدر طوری بود که اصلا درب و دنیای دیگری را به روی شیعیان گشود.
گفتگو با دكتر سيدجعفر شهيدي :حضور و خدمات آقای صدر در لبنان، اساسا موجبات تجدید حیات شیعیان آن کشور را فراهم نمود. روش مرحوم شرفالدین روش یک فقیه بود؛ اما روش آقای صدر طوری بود که اصلا درب و دنیای دیگری را به روی شیعیان گشود.بيوگرافي اجمالي: دكتر سيدجعفر شهيدي در سال ۱۲۹۷ شمسي در شهرستان بروجرد در خانواده مذهبي چشم به جهان گشود. وي پس از اتمام تحصيلات در بروجرد – در حالي كه مشغول خواندن شرح لمعه بود- عازم نجف شد. او تا سال ۱۳۲۷ در نجف اقامت داشت و در همان سال به علت بيماري پس از كسب اجازه از مرحوم بروجردي براي معالجه به ايران آمد كه ماندگار شد. استاد شهيدي به اصرار دوستان در سال ۱۳۲۹ به دانشكده معقول و منقول رفت و در سال ۱۳۳۲ با اخذ مدرك ليسانس فارغالتحصيل شد. سپس در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران ثبت نام كرد و در سال ۱۳۳۵ مقطع كارشناسي ادبيات و در سال ۱۳۴۰ مقطع دكتراي اين رشته را به پايان برد و در آن دانشكده به تدريس مشغول شد. وي در سال ۱۳۳۰ مجله «فروغ» را – كه مجلهاي با خطمشي اسلامي بود – منتشر كرد. دكتر شهيدي از سال ۱۳۲۸ همكاري با مرحوم دهخدا را آغاز كرد و در سال ۱۳۴۲ به معاونت موسسه لغتنامه دهخدا و در سال ۱۳۴۶ به رياست اين موسسه منصوب شد كه تا آخر عمر با همكاري گروهي از ياران دهخدا و مولفان ديگر به كار تدوين لغتنامه دهخدا و لغتنامه فارسي مشغول بود. دكتر شهيدي در سال ۱۳۷۳ طي سفري به چين، استادي افتخاري دانشگاه پكن را نيز دريافت كرد.استاد اگر امکان دارد، ابتدا در باره چگونگی آشنایی خود با امام صدر برایمان صحبت کنید؟[1]بسم الله الرحمن الرحیم. و صل الله علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین. سابقه آشنایی بنده با جناب آقای حاج سید موسی صدر به سال 1325 هجری شمسی باز میگردد. من به قصد زیارت مشهد از نجف آمده بودم، و در تهران نیز برای معالجه سردردی که آن سالها بدان مبتلا بودم، توقف داشتم. یادم هست که دو بزرگوار در ایام اقامت من در قم خیلی به من لطف کردند. یکی جناب آقای آقا سید جلالالدین آشتیانی بود که الآن در مشهد مقدس هستند. نمیدانم که ایشان چگونه با من آشنا شدند. اما یادم هست که ایشان آن وقتها در حوزه بودند و رفتند آقایان مراجع، یعنی مرحوم حجت، مرحوم صدر و مرحوم حاج سید محمد تقی خوانساری را یکی یکی به دیدن من آوردند. دیگری نیز جناب آقای آقا سید موسی صدر بودند که یک روز با تعدادی از دوستان خود، که به نظرم آقای سید موسی شبیری زنجانی، آقای اثنی عشری و دو سه نفر دیگر بودند، به دیدنم آمدند. از همان روز ارتباط و دوستی ما با آقای صدر آغاز گردید و ایشان حقیقتا در آن ایام تنهایی و بیماری به من خیلی رسیدگی و لطف نمود [2]. در آن سفر من از قم به مشهد رفتم و از آنجا به نجف باز گشتم. اما سال بعد مجددا به ایران آمدم. در این فواصلی که من به قم و تهران میآمدم، مرتب با آقای صدر در ارتباط بودیم. رابطه ما اینگونه بود تا ایشان به لبنان رفتند. پس از آن دیگر تا سالها ارتباط من با ایشان قطع گردید. امام صدر قبل از آنکه به نجف اشرف عزیمت کنند، در رشته «حقوق در اقتصاد» از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شدند. آیا خاطراتی از دوران تحصیل ایشان در دانشگاه تهران دارید که بیان بفرمایید؟من هم آن زمان آنجا بودم. اما جزئیات را دیگر درست به خاطر ندارم. این قسمت را شاید آقای دکتر موسوی بهبهانی بهتر بتوانند توضیح دهند.در کتاب «نامه شهیدی» تصویری دیدیم که حضرتعالی را در یکی از کنفرانسهای اسلامی خارج از کشور در کنار امام صدر نشان میداد. لطفا قدری از حضور مشترکتان در این نوع کنفرانسها سخن بگویید؟بله. گویا در سال 1350، یعنی پس از حدود 25 سال بود که در گردهمایی مجمع البحوث الاسلامیه در قاهره، مجددا ایشان را زیارت کردم. مجمع آقای دکتر حسین نصر را دعوت کرده بود تا در اجلاس آن سال شرکت کند. ایشان نیز دعوت نامه را به من دادند و بنده در جلسه آن سال شرکت کردم. آنجا بود که پس از سالها باز آقای صدر را زیارت کردم. طبیعتا تمام آن چند روزی که در قاهره بودیم، با هم بودیم. به اسماعیلیه هم که رفتیم، با هم بودیم [3]. موقعیت امام صدر در میان علمای کشورهای اسلامی چگونه بود؟همین را میخواستم بگویم. در قاهره بود که من حرمت و مقام آقای صدر را در دیده مصریها و بلکه علمایی که از کشورهای مختلف گرد آمده بودند، مشاهده کردم ... الامام موسی الصدر ...ظاهرا به جز کنفرانس مجمع البحوث الاسلامیه، در کنفرانسهای اسلامی الجزایر نیز به اتفاق امام صدر شرکت داشتهاید؟بله. سال بعد در کنفرانسی در الجزایر بود که من را دعوت کردند. در آنجا هم من بار دیگر خدمت آقای صدر رسیدم. مولود قاسم وزیر شئون دینی آن وقت و متصدی این دعوت بود. آنجا نیز من دیدم که هم خود مولود و هم بیشتر علمایی که در جلسه شرکت کرده بودند، چه حرمت فوقالعادهای برای آقای صدر قائل بودند [4]. البته یادم هست که در بین آنها کسانی نیز بودند که خیلی خوش نداشتند که آقای صدر آنجا باشند ... ببخشید. ممکن است این افراد را نام ببرید؟برای نمونه میتوانم از صبحی صالح نام ببرم. یادم هست که صبحی صالح به مناسبتی یک بحث لغوی را بهانه کرد و به آقای صدر اشکال گرفت: «اشکالی ندارد! شما عرب نیستید و به همین علت عربی را خوب نمیدانید»! این را که گفت، به مولود قاسم بسیار برخورد ... پشت تریبون آمد و پس از آنکه حسابی به صبحی صالح تاخت، خیلی به آقای صدر حرمت گذاشت.واکنش آقای صدر چگونه بود؟ایشان با بزرگواری کامل حرکت صبحی صالح را نادیده گرفتند. آیا در کنفرانس دیگری با امام صدر نبودید؟چرا؛ در شهر تلمسان الجزایر نیز باز یک سفر با هم بودیم [5]. در آن سفر نیز باز من موقعیت خاص آقای صدر را در کشورهای عربی شاهد بودم.حضرتعالی در حرکت تقریب بین مذاهب چه نقشی برای امام صدر قائل هستید؟بی تردید میتوان گفت که آقای صدر از دعات تقریب بودند. ایشان با اشرافی که بر موقعیت خاص مسلمانان و نیازهای آنان در این روزگار داشتند، این ضرورت را کاملا درک کرده بودند که باید ارتباط کاملی میان مذاهب اسلامی برقرار نمود. عرض کردم که ایشان در کشورهای اسلامی چه حرمتی داشتند و آنها به ایشان چگونه نگاه میکردند ...امام صدر با مرکز اسلام شناسی دانشگاه استراسبورگ فرانسه نیز ارتباط علمی داشتند. آیا حضرتعالی از جزئیات این ارتباط اطلاع دارید؟نه. من اطلاعی ندارم.آیا در خود لبنان هم با امام صدر دیدار داشتید؟بله. در این فواصلی که اشاره کردم، برای من فرصتهایی پیش آمد که توانستم مکررا به لبنان سفر کنم. دلیل اصلی آن بود که پسرم برای درس خواندن به آنجا رفته بود و من برای دیدن او بدانجا میرفتم. گاهی نیز سفرهایی به اروپا داشتم که سر راه در بیروت توقف میکردم. به هر حال اینها سبب شد که به بیروت زیادتر بروم و مدتی را در آنجا بگذرانم. در آنجا دیگر ارتباطمان با آقای صدر خیلی زیاد شد. طوری شد که ایشان حتی در برخی کارهای خود مرا طرف مشورت قرار میدادند. یادم هست که قرار بود برای شیعیان لبنان بیمارستانی بسازند. دولت ایران پیشنهاد داده بود که برای این منظور پولی پرداخت کند. در همین ارتباط از من نظر خواستند که چکار کنند. پاسخ دادم که اگر اختیار بیمارستان در دست خودتان میماند و سفارت در آن دخالتی نخواهد داشت، عیبی ندارد که قبول کنید. اما اگر قرار باشد که آنها مداخله کنند، من مصلحت شما نمیدانم که کمک آنها را بپذیرید.آیا در سفرهایی که امام صدر به ایران داشتند، با ایشان دیدار نداشتید؟چرا. سفری را به یاد دارم که آقای صدر از لبنان به ایران آمده بودند. البته الان درست به خاطر ندارم که چه سالی بود. آن موقع هنوز رابطه اینها با ایشان تیره نشده بود. من رفتم و از ایشان دیدن کردم و برای همان شب ایشان را به منزل خود دعوت کردم. ایشان پذیرفتند و من پرسیدم که چه کسانی را دعوت کنم؟ گفتند نصر بیاید اشکالی ندارد؛ آزمون را هم که به دیدن من آمده است، اگر مایلید دعوت کنید. من آن موقع آزمون را نمیشناختم. همین قدر میدانستم که معاون نخستوزیر و مدیر کل اوقاف است. گفتم خیلی خوب، با اینکه او را نمیشناسم، اما دعوتش میکنم. به دفتر آزمون رفتم و اتفاقا نبود. یادداشتی نوشتم که آقای صدر امشب منزل من تشریف دارند و مایل هستند که شما هم آنجا باشید. آدرس منزل را دادم. اتفاقا اولین کسی که آنجا آمد، آزمون بود. آن شب صحبتهای خیلی خوبی بین آقای صدر، دکتر نصر [6] و آزمون مطرح گردید. بخشی از آن صحبتها را الآن شاید خود من از یاد بردهام و بخش دیگر را نیز ضروری نمیدانم که اینجا بیان کنم. همین قدر میگویم که صحبتهای بسیار جالبی در رابطه با حوزه، دولت و موضوعات دیگر میان آنها مطرح گردید، که من فعلا به آنها نمیپردازم ...رابطه امام صدر با ایران آن زمان چگونه بود؟پس از این سفر رابطه ایران با آقای صدر اندک اندک تیره شد. دلیل آن را من نمیدانم. در همین ارتباط یادم هست که در یکی از سالها کنفرانس الجزایر در خود پایتخت، یعنی شهر الجزیره برگزار شد. شبی حدود ساعت ده دوازده آخر شب بود که دیدم مولود قاسم به سراغم آمده است.گفت میدانی چه شده است؟ گفتم نه! گفت آقای صدر آمدهاند! گفتم خوب، باید هم بیایند. گفت نه مسأله این نیست ... من بعد متوجه شدم که آقای صدر از بومدین تقاضای ملاقات کرده و الجزایریها وقت نداده بودند ... گفتم مشکل شما چه است؟ گفت این کنفرانس، کنفرانس مسلمانها است! گفتم از کی آقای صدر نامسلمان شدهاند؟ گفت نه، خودشان را نمیگویم؛ منشی ایشان را میگویم. آقای صدر یک منشی با خود آوردهاند که او مسیحی است. گفتم لیلا صباغ اینجا چکار میکند؟ او هم مسیحی است و هم سخنران شما! ... دیدم که اینها بهانه است و ایشان تحت تاثیر برخی فشارها از آمدن آقای صدر نگران است. گفتم که من به رابطه شما با آقای صدر کاری ندارم؛ همین قدر میگویم که اگر ایشان در کنفرانس شما حاضر شود، وزن آن همانند سالهای قبل خیلی بالا خواهد رفت. دیگر خود میدانید. صبح روز بعد به سفارت ایران در الجزیره تلفن کردم و سراغ سفیر را گرفتم. گفتند که آقای سفیر مسافرت هستند و پانزده روز دیگر برمیگردند. ظاهرا آقای سیفی پشت خط بود؛ خدا حفظش کند، نمیدانم الآن کجا هستند. گفتم که آیا اطلاع دارید که آقای صدر به الجزایر آمده است؟ با دستپاچگی گفت اصلا صحبت ایشان را نکنید! اسم ایشان را هم نبرید! گفتم خودتان میدانید، من کاری ندارم. تنها خواستم مطلع باشید که ایشان اینجا تشریف دارند. حدود ظهر یا بعد از ظهر بود که دیدم تلفن اتاقم زنگ میزند. آقای سیفی گفت که آقای سفیر میخواهند با شما صحبت کنند. گفتم سفیر که مسافرت بود و قرار بود پانزده روز دیگر باز گردد! گفت نه، الآن اینجا تشریف دارند و میخواهند با شما صحبت کنند. گفتم خیلی خوب، اشکالی ندارد. سفیر پرسید فلانی شنیدم آقای صدر به اینجا آمدهاند؟ گفتم بله، اینجا تشریف دارند. گفت میشود که ما ایشان را به سفارت دعوت کنیم؟ من دیدم که موقعیت خوبی فراهم شده است. گفتم من نمیدانم که آیا ایشان قبول میکنند؟ با این حال من از ایشان خواهش میکنم. اگر پذیرفتند، که فبها المراد. ماجرا را به آقای صدر اطلاع دادم. گفتند نظرت چیست؟ گفتم به نظر من بد نیست. اینگونه شد که برای همان شب قرار گذاشتیم. ایشان بودند، آقای خسروشاهی بود، سفیر بود، آقای سیفی بود و من. اتفاقا خیلی هم میهمانی خوبی بود. فردای آن روز دفتر رئیس جمهور به آقای صدر خبر داد که بومدین مایل است ایشان را ملاقات کند. یعنی معلوم شد که بین ایران و الجزایر روابطی وجود داشته است که الجزایر سعی میکرد آن را حفظ کند. به همین جهت هم آنها وقتی دیدند که رابطه سفیر با آقای صدر خوب است، آن را به حساب دولت ایران گذاشتند و آقای صدر را دعوت کردند ... البته نمیدانم ... شاید هم باید همه اینها را حمل بر تصادف کرد ... من اطمینان ندارم ... به هر حال سفیر روز بعد از میهمانی دعوت کرد تا به سفارت بروم و تلگراف او به تهران را در مورد میهمانی آن شب ملاحظه کنم. رفتم و تلگراف را دیدم. دو سه کلمه را تذکر دادم و گفتم که اینها برای خودت خوب نیست. آن تلگراف مخابره شد و بلافاصله پس از چند روز سفیر را به تهران خواستند. یعنی رابطه دولت ایران با آقای صدر تا این اندازه بد شده بود ...ببخشید استاد! این خاطره حدودا به کدام سال مربوط است؟به نظرم سال 1354 بود [7]. زیرا سال 1355 که من به مکه رفتم، دیگر ارتباط اینها با یکدیگر کاملا قطع شده بود [8] ...آیا خاطره دیگری هم از مواضع حکومت شاه علیه امام صدر دارید؟بله. بعد از این قضیه باز من سفری به بیروت و به دیدن آقای صدر رفتم. ایشان ضمن صحبتهایشان اشاره کردند که فلان کس، دوست مشترکمان، خیلی اذیت میکند. گفتم قدر را میگویید؟ گفتند بله. گفتم خوب برادر! شما وقتی نزد سفیر ایران در جده، مرحوم جعفر رائد، از قدر شکایت میکنید، آیا نمیگویید که او بلافاصله به قدر تلگراف میزند و اطلاع میدهد ... آقای صدر گفتند که بالاخره اتفاقی است که رخ داده است. فردای آن روز پیش قدر رفتم. پس از قدری صحبت گفتم از دوستمان چه خبر؟ گفت چه کسی را میگویی؟ گفتم خودت را به نمیدانم زدی؟ گفت هان، سید موسی را میگویی؟ کلمه آقا را بکار نبرد، در حالیکه تا قبل از این همواره آقای صدر میگفت. به بازویش اشاره کرد و گفت دستش تا اینجا در خون است! گفتم من که به این مسائل کاری ندارم، اما شما نبایستی ارتباط خودتان را با ایشان بر هم زنید. او دیگر چیزی نگفت. من نیز فهمیدم که روابط خیلی تیرهتر از این حرفها است ظاهرا در همین ارتباط از سفر حج نیز خاطرهای دارید؟بله. من در سال 1355 به مکه مشرف شدم. در حال طواف خانه خدا بودم که یک مرتبه ایشان را دیدم. جلو رفتم و سلام کردم. گفتند که من شما را در همان شوت اول دیده بودم، اما نخواستم موجبات زحمات بعدی فراهم کنم. گفتم چرا؟ به موضع دولت ایران اشاره کردند. گفتم من به اینها کاری ندارم. من و شما با هم دوست هستیم. روابط دولت ایران با شما به من چه ربطی دارد؟ گفتند هرطور که خودت صلاح میدانی. اتفاقا همانطور که ایستاده بودیم و صحبت میکردیم، آقای مهاجرانی هم نزد ما آمد. همان موقع عکاس وزارت اطلاعات هم آمد و اجازه خواست تا عکسی بگیرد. گفتم چند لحظه صبر کنید. دستم را روی دست آقای صدر گذاشتم و گفتم حالا میتوانید عکس بگیرید. حضرتعالی امروز که ربع قرن از ربوده شدن امام صدر میگذرد، آثار حضور ایشان در لبنان را چگونه ارزیابی میکنید؟حقیقت آن است که حضور و خدمات آقای صدر در لبنان، اساسا موجبات تجدید حیات شیعیان آن کشور را فراهم نمود. روش مرحوم شرفالدین روش یک فقیه بود؛ اما روش آقای صدر طوری بود که اصلا درب و دنیای دیگری را به روی شیعیان گشود. من هر بار که به لبنان رفتم، مشاهده کردم که مردم آن، اعم از مسلمان و مسیحی به ایشان بسیار حرمت میگزارند. مخصوصا مسیحیان لبنان به ایشان بسیار علاقمند بودند و این نتیجه آن روش خاصی بود که ایشان در برخورد با همه مردم و از جمله مسیحیان داشتند ...روش ایشان چگونه بود؟ سر محبوبیت ایشان در میان مردم چه بود؟ حسن اخلاق! یعنی اخلاق خوبی که ایشان در ارتباط با مردم نشان داده بودند. آقای صدر بسیار مردمدار و خوش سلوک بودند. حتی با مسیحیان نیز بسیار مردمدار و خوش برخورد بودند. البته این روش ایشان متاسفانه به مذاق برخی آقایان علمای آنجا خوش نمیآمد. مثلا ایشان در معاشرتهای اجتماعی خود گاهی اوقات برخی نقایص را نادیده میگرفتند، و همین نادیده گرفتنها دستاویزی میشد تا آن چند نفری که با آن ایشان مسأله داشتند، علیه ایشان بکار گیرند. یعنی در حالیکه مردم ایشان را بسیار دوست میداشتند، برخی روحانیون آنجا از ایشان گلهمند بودند.برخورد آقای صدر با مخالفین خود چگونه بود؟خیلی بزرگوارانه برخورد میکردند. یادم هست که یک بار سفارش جوانکی را به من کردند که به اینجا [ایران] آمد و اتفاقا خوب هم درس خواند و برگشت. گفتند که پدر ایشان از مخالفان من است و بلکه شاید با این وسیله یک تحبیبی بوجود آید ...به غیر از حسن اخلاق، دیگر چه عواملی موجب گردید تا آقای صدر اینگونه در میان مردم محبوبیت پیدا کنند؟یکی دیگر از عوامل محبوبیت ایشان آن بود که مبانی دینی را به زبان روز به جوانان عرضه میکردند. به نظر من یکی از مهمترین دلایل اینکه خیلیها، خصوصا طبقه جوان، اینطور به ایشان حرمت میگذاشتند، همین بود. من در کنفرانسهایی که خدمت ایشان بودم، این مسأله را بعینه شاهد بودم.چگونه در جریان ربوده شدن امام صدر قرار گرفتید؟من پس از آنکه به ایران بازگشتم، دیگر از آقای صدر خبری نداشتم؛ تا آنکه در روزنامه اطلاعات خواندم که رهبر شیعیان لبنان مفقود شده است. برای اینکه من به جز اطلاعات، روزنامه دیگری نمیخوانم. دو سه شب بعد نیز در همین روزنامه خواندم که ایران در صدد است تا روابط خود با لیبی را تجدید کند. از آن تاریخ به بعد دیگر در مورد آقای صدر خبری نشنیدم.اگر بخواهید جملهای در حق امام صدر بگویید، چه خواهید گفت؟میتوانم بگویم که آقای صدر یکی از دعات تقریب و بی تردید یک روحانی کمنظیر بود. نمیگویم بینظیر بود، چون شاید مبالغه شود. اما میگویم که ایشان حقیقتا کمنظیر بود. به نظر من جامعه ما به انسانهایی مانند آقای صدر خیلی نیازمند است.از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، ممنون هستیم. استاد: خواهش میکنم. من چون سنم بالا رفته است و اهل یادداشت نیز نبودم، خیلی چیزها را دیگر فراموش کردهام. والا خاطرات زیادی با آقای صدر داشتم. خداوند انشاءالله شما را سلامت بدارد و بتوانید در آینده خبرهای خوبی از ایشان به ما بدهید. امیدوار هستم انشاءالله.پینوشتها[1]. این گفتگو در یکی از روزهای برفی زمستان سال 1381 در دفتر آقای دکتر شهیدی واقع در موسسه «لغتنامه دهخدا» در شهر تهران انجام گرفت. تهیهکنندگان مجموعه «امام موسی صدر» از گروه تلویزیونی «روایت فتح» نیز در بخشهایی از این گفتگو حضور داشتند.[2]. از این نوع بزرگواریها و عواطف انسانی مرحوم آیتالله العظمی سید صدرالدین صدر و فرزندشان امام صدر حکایات فراوانی نقل شده است. آیتالله سید محمد حسین علوی طباطبایی، داماد مرحوم آیتالله العظمی بروجردی در این باره خاطره زیبایی دارند که بدین شرح است: «ایشان [پدر امام صدر] شخصیت بزرگوارى بود، خانوادهاش هم خانواده بزرگى بودند. خودش هم مرد خیلى آقایى بود، كمنظیر بود در آقایى. من عید اولى بود كه قم بودم. شب نشسته بودم، شب عید غدیر بود، پاییز بود. یك والورى داشتم روشنش كردم، عدسى گذاشته بودم روى آن، داشتم كار مىكردم. دیدم در باز شد، موسى آمد. گفت آقا گفتند برو آقاى علوى را بیاور؛ اولین سالى است كه پدر و مادرش دور و برش نیستند و تنهایی به او بد مىگذرد. رفتیم. آقاى صدر از باباى من بزرگتر بود. مرجع تقلید هم بود. از كتابخانهاش آمد. عبا نداشت؛ از در كه وارد شد، من بلند شدم که سلام كنم؛ گفت به جدت مىروم، بنشین. این پیرمرد نشست پهلوى ما و سه ساعت از قضایاى مختلف تعریف كرد. شام هم درست كرده بود. گفت همینجا با موسى بخورید. آن بزرگان چنین اخلاقى داشتند ...». ر.ک. به شماره مورخ 29/1/85 روزنامه شرق (یادنامه «فقیه ماندگار؛ یادمان چهلوپنجمین سالگرد درگذشت آیتالله العظمی سید محمدحسین بروجردی»)[3]. این کنفرانس، ششمین کنفرانس سالانه «مجمع بحثهای علمیاسلامی» است که در اواخر مارس و اوایل آوریل سال 1971 در شهر «قاهره» مصر برگزار گردید؛ ر.ک. به ضاهر، جلد سوم، ص 13–15.[4]. این کنفرانس، هفتمین کنفرانس سالانه «آشنایی با اندیشه اسلامی» است که از روزهای 10 تا 22 ژوئیه سال 1973 در شهر «تیزی اوزو» الجزایر برگزار شد. امام صدر در این کنفرانس سخنرانی مهمی را ایراد کردند که «روح الشریعه الاسلامیو واقع التشریع فی العالم الاسلامی» نام داشت. در پی سخنرانی امام صدر، فحول علماء اهل سنت، از مصر، الجزایر، مغرب، سوریه، لبنان و اردن، از جمله آقایان شیخ محمد ابوزهره، شیخ محمد خاطر (مفتی مصر)، دکتر احمد الشرباصی، دکتر عمر فروخ، شیخ محمد الغزالی، استاد احمد حمانی، استاد ادریس الکتانی، استاد مصطفی الزرقاء، شیخ داود بن یوسف، دکتر صبحی الصالح و جمعی دیگر، با امام صدر وارد بحثی طلبگی شدند، که اصل سخنرانی و مجموعه این مباحثات، اثر علمیو تاریخی ارزشمندی را پدید آورده است؛ ر.ک. به ضاهر، جلد سوم، ص 269-348.[5]. این کنفرانس، نهمین کنفرانس سالانه «آشنایی با اندیشه اسلامی» است که در ژوئیه سال 1975 در شهر «تلمسان» الجزایر برگزار شد. سخنرانی امام صدر در این کنفرانس «العداله الاقتصادیه و الاجتماعیه فی الاسلام و اوضاع الامه الاسلامیه الیوم» نام داشت؛ ر.ک. به ضاهر، جلد ششم، ص 187–195.[6]. دکتر سید حسین نصر در زندگی نامه خودنوشت خویش چند جملهای از امام صدر یاد کرده است که بخشی از آن بدین شرح است: «... من مطالب زیادی در باره فضای فکری شرق عربی از او آموختم. چقدر اسف انگیز بود که در زمانی که لبنان و ایران بسیار به وجود او نیازمند بودند، او به نحو اسرارآمیزی در جریان یک سفر به لیبی ناپدید شد. نفوذ و شهرت عظیم سیاسی او بیشتر مردم را از توجه به وجوه فلسفی او غافل ساخته بود ...». شایان ذکر است که امام صدر و دکتر نصر در راه گسترش فرهنگ اهل بیت در جهان امروز با یکدیگر همکاریهایی نیز داشتهاند. از جمله این همکاریها، تشریکمساعی آن دو با هم در مجمع 12 نفری مرکز مطالعات اسلامی استراسبورگ است که انجام یک پروژه تحقیقی در باره امام صادق (ع) و انتشار کتاب «مغز متفکر جهان شیعه» از ثمرات آن است؛ ر.ک. به سید حسین نصر، «در غربت غربی»، ص 109 و 110.[7]. به نظر میرسد که این ماجرا در حاشیه کنفرانس نهم «آشنایی با اندیشه اسلامی» در تلمسان رخ داده باشد و نه در حاشیه کنفرانس الجزیره. چرا که امام صدر قبل از تابستان سال 1357، تنها یک بار با هواری بومدین رئیس جمهور فقید الجزایر دیدار خصوصی داشتند، که در 25 ژوئیه سال 1975 و در حاشیه کنفرانس تلمسان صورت گرفت؛ ر.ک. به ضاهر، جلد ششم، ص 38.[8]. به نظر میرسد که در سال 1356 و بعد از برپایی مراسم چهلم دکتر شریعتی در بیروت بود که روابط رژیم شاه و امام صدر، به طور کامل قطع گردید. اگر چنین باشد، دیدار آقای دکتر شهیدی با امام صدر در مکه، باید در سال 1356 رخ داده باشد. یادآور میشود که امام صدر، در اواخر نوامبر و اوائل دسامبر سال 1977 نیز به عنوان میهمان رسمی ملک خالد، در مراسم حج شرکت کرده بودند. ر.ک. به ضاهر، جلد هشتم، ص 110-112.منبع:revayatesadr.ir