امام موسی صدر وقتی به فعالیت های اجتماعی روی آوردند، به این دلیل بود که به قدرت سیاسی فشار بیاورند و راه را برای ورود شیعیان باز کنند. البته تاحدودی هم موفق شدند. امروز هم آقای نبیه بری در راستای همین طریق توانست دولت در لبنان را از دو گانگی (مارونی-سنی) به سه گانگی (مارونی-سنی-شیعی) مبدل کند.
همان روزی که قرار شد، «جایگاه لبنان در جغرافیای تشیع» را مدنظر قرار دهم، کتاب «الامام الصدر: محطات تاریخیة» را در موسسه امام موسی صدر یافتم و دست و پا شکسته مطالبش را میخواندم که برایم بدیع و جالب بود.
نویسنده آن «سیدحسین شرف الدین» از محققان لبنانی است که مدرسه الجعفریه در صور را مدیریت میکند و سالها با امام موسی صدر نشست و برخاست داشته است. او نه تنها پژوهشگری در مسائل اسلامی است، بلکه یکی از فعالان ارشد شیعی لبنان محسوب میشود و نوه «سیدعبدالحسین شرف الدین» است. از این رو به دنبال گفتوگو با شرف الدین رفتم. او آنچنان پذیرایم بود که سفرش را به جنوب به تعویق انداخت و از شیعه لبنان، سیدعبدالحسین شرف الدین و امام موسی صدر گفت و آینده شیعیان را ترسیم کرد. او اگرچه ۸۱ سال داشت، اما به روشنی گذشته را به خاطر داشت و میتوانست آن خاطرات را کنار هم بگذارد و تحلیل کند.
برداشتتان از سیمای جغرافیای تشیع در لبنان به خصوص در سده اخیر چیست؟
در قرن گذشته آنچنان تغییری در جغرافیای تشیع لبنان صورت نگرفته است. منطقه بعلبک و جنوب، دو منطقه اساسی تشیع در لبنان هستند. البته برخی مناطق همچون «جبیل» هم هستند که بخش شیعه نشین آن قابل توجه است؛ به گونهای که جبیل در زمان عثمانیها هم دو نماینده شیعه در مجلس داشت. همچنین از گذشته، روستاهای جنوبی بیروت از مناطق شیعی بودند که اکنون به عنوان «ضاحیه جنوبی» شناخته میشوند. از گذشته فقرای جنوب و بقاع برای کسب درآمد به این مناطق میآمدند و سکنی میگزیدند. از سوی دیگر، منطقهای دیگر در شمال وجود دارد که نامش «کوره» است و شیعیان آنجا در اقلیت هستند؛ روستاهاى بسیارى دارد، شیعیان فقط ۵ روستا را در اختیار دارند. این جغرافیای جمعیتی فقط به سده اخیر باز میگردد.
در آغاز سده اخیر، شیعیان لبنان از منظر سیاسی و اجتماعی در چه جایگاهی قرار گرفته بودند؟
از سال ۱۹۲۰، لبنان از سوریه جدا شد و حکومتی جدید به نام «لبنان» تشکیل شد و قدرت سیاسی در دستان مارونیها (مسیحیان) با همراهی سنیها قرار گرفت. قبل از آن هم شیعیان از زمان عثمانیها تحت فشار بودند و نمیتوانستند علنا در عرصه سیاسی بازیگر باشند. آنان قادر نبودند آنچنان با شیعیان سایر کشورهای دیگر مرتبط باشند و تحت حمایتهای معنوی و مادی قرار گیرند. لذا آنان فقط به فعالیتهای داخلی خودشان مشغول بودند و در طریق تقویت اصالت فرهنگی و اعتقادی خویش گام بر میداشتند. علمای تشیع در لبنان هم به تتبع در فقه پرداختند و از نظر اعتقادی و دینی به آگاهی بخشی شیعیان مشغول بودند تا اصول اعتقادی در میان آنان راسخ و مستحکم باشد.
پس شیعیان در دوران عثمانی هیچ نقشی را ایفا نکردند؟ اگرچه آنان در این دوران از نظر سیاسی و اجتماعی زیانهایی دیدند، اما توانستند فرهنگ خویش را حفظ کنند. این حفظ فرهنگ بدون ارتباط با دنیای تشیع چگونه رخ داد؟
از گذشتههای دور، علمای جبل عامل با حوزه علمیه نجف و حله مرتبط بودند و در آنجا تعلیم میدیدند و برای تعلیمات دینی شیعیان لبنان به دیار خویش باز میگشتند. این تعامل آموزشی به نوعی به یک سازمان تبدیل شده بود و هدایتگران این سازمان، بزرگان تشیع بودند. در تاریخ میبینیم: شهید اول و پدرش از دانش آموختگان مدرسه حله بودند که حله هم در امتداد و مسیر حوزه علمیه نجف قرار داشت. نقش مدرسه حله در تفکر «جبل عامل» به روشنی دیده میشود و پیشرو بودن و روشنفکری علمای این بلاد و به روز بودن آنان نمونهای از این تاثیر است.
چرا ریشه روشنفکری برخی از علمای جبل عامل را مدرسه حله میدانید؟
برای اینکه مدرسه حله پیشرفتهتر و پیشروتر از حوزه نجف بود و علمای جبل عامل بیشتر مرتبط با حله بودند تا نجف. البته به طور کامل از حوزه نجف منفک نشدند. به گونهای که شیخ طوسی، شیخ مفید و سید مرتضی همواره برخی شاگردانشان را برای بسط اندیشههای شیعی به جبل عامل میفرستادند؛ مثلا شیخ کراجکی به صور میآید و در همانجا هم رحلت میکند. برنامه مرجعیت نجف این بود که مناطق شیعی هیچگاه از مبلغان پرورش یافته نجف خالی نباشند. به هر حال، بسط اندیشه شیعی در جبل عامل همواره از یک عالم به عالم دیگر منتقل میشد و مستقیم یا غیرمستقیم از نجف به این دیار میآمد.
آیا اسنادی وجود دارد که ارتباط میان علمای نجف و جبل عامل را نشان دهد؟
مثلا پاسخهای سید مرتضی به نامههای علمای این دیار وجود دارد که در کتابی به نام «فرقیات» گردآوری شده است. همچنین کتابی دیگر به نام «طرابلسیات» هم نمونه دیگر از این دیالوگهای اعتقادی میان نجف و منطقه لبنان است. این رد و بدل مکتوب استفتائات و سوالات مرسوم بود و عامل تاثیرگذاری. اسنادی دیگری هم وجود دارد. همه اینگونه فعالیتها سبب شد تا تشیع امامیه در لبنان حفظ شود و شیعیان اصالت فرهنگی خود را استوار نگاه دارند؛ اگرچه جنگها و چالشهای بزرگی علیه آنان در این منطقه صورت گرفت. این حفظ اصالت فرهنگی باعث شده است که نقش سیاسی یا اجتماعی آنان در طول زمان به نمایش گذاشته شود و جغرافیای جدید شیعه در قرن اخیر در لبنان شکل بگیرد.
با توجه به فاصله مکانی لبنان از عراق و ایران (دو پایگاه اصلی شیعیان) و از طرف دیگر فشارهای سیاسی - تاریخی علیه آنان در این منطقه، چگونه شیعه در لبنان اصالت خود را حفظ کرد و مستهلک نشد و همچنان ماند؟
به دلیل اینکه فقط به دنبال حفظ هویت فرهنگی خویش بودند و وارد عرصههای دیگر نشدند. شیعیان لبنان در گذشته به میدان سیاست یا هر مسئلهای که به معنای مخالفت با حاکمان وقت بود، قدم نمیگذاشتند و فقط به دنبال ثبات اعتقادی و حفاظت از آن بودند.
یعنی آنان «تقیه» میکردند؟
میتوانیم اسمش را تقیه یا هر چیز دیگری بگذاریم. آنان معمولا برابر آنچه حکومت وقت میگفت، تمکین میکردند. چون نمیتوانستند با دست و زبان وضعیت را تغییر دهند، لذا فقط هویت شیعی را در قلبشان نگاه میداشتند و از نسلی به نسل دیگر منتقل میکردند. آنان در عوض اینکه با فساد مبارزه کنند، زیراکه مبارزه باعث نابودیشان میشد، به علت ضعفشان، تنها توانستند فساد را به قلبشان راه ندهند.
یعنی علمای تشیع هم اینگونه رفتار میکردند؟
بله. به عنوان نمونه، وقتی شهید ثانی در بعلبک مدرسهای راه اندازی کرد، مذاهب پنجگانه را تدریس میکرد؛ چهار مذهب سنی و مذهب جعفری. این مدرسه با اجازه حاکم حلب برپا شد. اکثر علمای جبل عامل هم وقتی درس خارج را در حوزه نجف و حله به پایان میرساندند، به مراکز علمی مذاهب دیگر (شام، فلسطین، مصر و...) میرفتند تا به تحصیل و تدریس بپردازند.
شما ارتباط علمی علمای جبل عامل با ایران را درنظر نمیگیرید؟
آنها به خراسان هم رفتند تا قضاوت اسلامی را راه اندازی و مدیریت کنند یا مثلا بهاءالدین عاملی و پدر همسرش، قاضی القضات اصفهان شدند. پدرش هم قاضی القضات قزوین بود و حر عاملی و محقق کرکی در خراسان.
گویا نظر شما این است که علمای جبل عامل علوم حوزوی را در عراق (نجف) میآموختند و در ایران اجرایی میکردند؟
این یک واقعیت تاریخی است. میبینیم که حاکم خراسان از شهید اول میخواهد تا به خراسان بیایید؛ چراکه در آن زمان عالمی در آن دیار نبود. از این رو، شهید اول در زندان کتاب «لمعه دمشقیه» را مینویسد و برایشان میفرستد. تشیع ایرانی حاصل تلاش علمای جبل عامل است و اگر آنان نبودند ممکن بود سلسله صفوی کاملا به سوی صوفیگری برود. چراکه وقتی سلسله صفویه روی کار آمد، محتاج قانونگذاری بود و خودش توانایی این کار را نداشت. بنابراین علمای جبل عامل آمدند و برای عرصه قضایی و اجتماعی قانون نوشتند و مناصب اجتماعی-سیاسی مرتبط با مردم را در اختیار گرفتند.
آیا معتقدید که علمای جبل عامل، ایران را شیعی کردند؟
بله، آنان تشیع را در ایران مستحکم کردند و در جامعه ایرانی بسط دادند. در گذشته شیعیان در خراسان، قم، کاشان و... بودند اما پراکنده بودند. اگر علمای جبل عامل نبودند، ممکن نبود که صفویان بتوانند کشور ایران را شیعی کنند.
تا اینجا متوجه شدم که شما برای شیعیان لبنان و به خصوص علمای آن چند ویژگی خاص مدنظر دارید؛ اول اینکه نگاه آنان در لبنان بیشتر فرهنگی است تا سیاسی، دوم اینکه اگر در بلاد دیگر وارد عرصه سیاست شدند؛ بیشتر تئوریپرداز بودند تا سیاستمدار و سوم اینکه تعامل آنان با مذاهب دیگر بیشتر تقریبی بوده است تا هویت گرایانه و چهارم اینکه نسبت به سایر بلاد شیعی روشنفکرتر، پیشروتر و چارچوب شکن هستند. این ویژگیها هم بیشتر به دلیل اینکه آنان همواره تحت فشار قدرت سیاسی غیرشیعی بودند و در جامعهای متکثر از لحاظ اعتقادی زندگی کردهاند، بروز کرده است. این دریافت مرا چگونه ارزیابی میکنید؟
درباره ویژگی اول باید این را اضافه کنم که گاهی هم علمای تشیع لبنان در جایگاه یاور حکومت وقت هم قرار گرفتند. به عنوان مثال شهید اول با مجوز حکومت وقت به جنگ شخص شیعی دیگر (یالوش) که در گذشته شاگردش بود و فتوای بدعت گونه میداد، رفت. او رهبری این جنگ را برعهده داشت و شیعیان سپاهیانش بودند. البته همین حکومت هم سالهای بعد تحت تاثیر جوسازی شاگردان یالوش حکم اعدام شهید اول را صادر کرد. این افراد به سلطان عثمانی نامههایی نوشتند و اعلام کردند که فتاوای شهید اول، مذهب جدیدی را آفریده که بر اساس برخی نظرات شیعی غیرقابل قبول برای عثمانیها، قوام یافته است.
همچنین باید بگویم، در مدرسه «نوریه» در بعلبک که مدیریتش برعهده شهید ثانی بود، نمونهای از برخورد عقلانی با مباحث مذهبی و اعتقادی رخ داد و ریشههای نظرات مورد بررسی قرار میگرفت و سایر مذاهب هم در همین مدارس تدریس میشد. در منطقه لبنان قدیم هم تبادل افکار میان علما صورت میگرفت و مدارس با یکدیگر مرتبط بودند. تاثیر فشارهای سیاسی حاکمان وقت بر شیعیان لبنان چه بود؟ شیعیان لبنان زیاد خود را درگیر اینگونه مسائل نمیکردند و فقط به زندگی شخصی و حفاظت از اراضیشان و آموزش مباحث اعتقادی مشغول بودند.
حتی گاهی از حکومت وقت هم دفاع میکردند. نقشهای سیاسی داشتند، اما این نقش در مقابل چارچوبهای حکومت وقت قرار نمیگرفت. خاطرخواه حاکمان هم نبودند و از سوی دیگر با آنان نیز قهر نمیکردند. تمام نیت شیعیان لبنان این بود که به گونهای رفتار کنند تا هویت و شاکله شیعی آسیب نبیند.
بنابراین شیعه در لبنان از منظر سیاسی ایدئولوژیک نبوده است؟
پایبندی و دفاع از هویت شیعی یک نوع ایدئولوژی است. عدم مقاومت برابر حکومت قدرتمند هم بر این اساس قابل توجیه است. مگر میشود ایدئولوژیک نبود اما با برنامه و منسجم به تحصیل و تعلیم نگرشهای فقهی و اعتقادی پرداخت؟! ببینید منطقهای به نام «کسروان» (خسروان) از آن شیعیان بود که در سال ۱۳۰۵ میلادی فردی به نام «ابن تمیمیه» فتواى قتل شیعیان را صادرکرد و با آنها جنگید و تمامی آنان یا کشته شدند یا به مسیحیت گرویدند. اکنون دیگر این منطقه شیعی نیستند. خاندان الهاشمی و الحسینی سید هستند اما مسیحی هستند. این اتفاق ممکن بود در سایر مناطق شیعی هم اتفاق بیفتد.
در تاریخ تشیع در لبنان نمیتوان فعالیتهای سیاسی برای رسیدن به قدرت را دید؟
بله، اینطور است. البته از سال ۱۹۰۸ تا امروز میتوان این فعالیت را میان شیعیان دید. در آن سال علامه عبدالحسین شرف الدین به صور میآیند. آن ایام یک افسر نظامی بر این منطقه حکمرانی میکرد که بسیار به مردم ستم میکرد. علامه شرف الدین مردم را تشویق کرد تا در اعتراض به این حاکم خطاب به سلطان عثمانی شکوایه بنویسند و شکایت کنند. مردم هم فقط به احترام ایشان به این اقدام دست زدند و اصلا باور نداشتند که این شکایتها نتیجه دهد. چراکه گروهی از دادگاه نظامی حکومت وقت آمدند و این افسر را توبیخ کردند و حاکم این منطقه تغییر کرد. این اتفاق تازگی داشت که یک عالم دینی به یک اقدام اجتماعی – سیاسی وارد شود؛ چراکه در گذشته علما فقط به تدریس، تحصیل و امور شرعی میپرداختند.
باز هم در این مرحله که شما از آن به عنوان نقطه عطف تاریخی یاد کردید و پس از آن؛ با ورود امام موسی صدر به لبنان رفتار این دو شخصیت روحانی شیعی در عرصه اجتماع تحلیل و ترسیم میشود و در ظرف سیاست دیده نمیشود؟
به هر حال عرصه اجتماعی جدا از عرصه سیاست نیست و سیاست تحت سیطره آن است. اگر سیاست را از اجتماع جدا کنیم، دیگر سیاست معنایی ندارد. برای تصمیم گیری کلان نیازمند سیاست هستیم. در زمان عثمانیها قدرت در دستان اهل تسنن بود و پس از آن در اختیار مارونیها (مسیحیان) و تا حدودی اهل تسنن. اکنون هم اگرچه دولت بدون نظر شیعیان تشکیل نمیشود، اما همچنان شیعیان قدرت ندارند و تصمیم گیرنده نیستند. آنان مرحله به مرحله توانستهاند نظرشان را تحمیل کنند. امام موسی صدر هم وقتی به فعالیتهای اجتماعی روی آوردند، به این دلیل بود که به قدرت سیاسی فشار بیاورند و راه را برای ورود شیعیان باز کنند. البته تاحدودی هم موفق شدند. امروز هم آقای نبیه بری در راستای همین طریق توانست دولت در لبنان را از دو گانگی (مارونی-سنی) به سه گانگی (مارونی-سنی-شیعی) مبدل کند. ولی همچنان نقش شیعیان در قدرت سیاسی لبنان تثبیت شده نیست و باید نظرشان را هر باره تحمیل کنند.
زمین بازیای که امام موسی صدر در آن نقش رهبری را داشت؛ اجتماعی بود یا سیاسی؟ آیا او با سیاستمدارن رایزنی میکرد یا میان مردم میزیست؟ اولویت برایش کدام بود؟ بستر فعالیتش سیاسی بود یا اجتماعی؟
میپذیرم که امام موسی صدر با تمرکز بر اجتماع و رهبری میان مردم به این تاثیرگذاری منطقهای و حتی جهانی رسید ولی مراحل تاریخی تقسیماتی دارد. در ابتدا بهتر است که به اندیشه سیاسی-اجتماعی امام موسی صدر توجه شود: اول اینکه ایشان به دنبال انسان سازی در میان مومنان بود که آنان بتوانند معنای وجودی انسان و عقلانیت بشری را درک کنند (هدف فردی).
دوم شکل گیری جامعهای از اینگونه افراد که روابط و ارتباطات اجتماعی را درک کنند و جامعهای فعال و متکامل بسازند و همگی آنان در آن نقش ایفا کنند و نظامی سیاسی را بسازند (هدف اجتماعی). پیاده کردن این اهداف و گامها توسط امام موسی صدر با کارشکنیهایی روبرو شد. ایشان مقابل صاحبان قدرت ایستادند و گفتند که شیعیان باید صاحب اراده سیاسی باشند. رئیس جمهور وقت با توجه به نزدیکیاش با یکی از علمای شیعی وقت که مخالف امام موسی صدر بود و گفته بود: ما او را قبول نداریم، نپذیرفت.
بنابراین امام موسی در یک روز معین در کل لبنان با همراهی اغلب مردم؛ از جمله احزاب، سیاستمداران، سندیکاها و تشکلها اعلام اعتصاب عمومی کرد و نظرش اجرایی شد. در جنگ داخلی لبنان در سال ۱۹۷۵ میلادی که برخی به دنبال تقسیم این کشور به دولتهای کوچک طایفهای بودند، هم ایشان همچنان ایفای نقش کردند و موفق شدند. ایشان در این زمان گروه مسلحانه امل را تشکیل دادند و اسلحه در دستان شیعیان قرار گرفت تا آنان از آن برای جلوگیری از چند پاره شدن لبنان و حفظ وحدت آن و یاری مقاومت فلسطین استفاده کنند. بنابراین سیاست سلاح از نگاه امام موسی صدر فقط برای حفاظت از مرزهای لبنان؛ به خصوص در جنوب و مقابله با تجاوز اسرائیل بود و همچنین مقابله با کسانی از درون که به دنبال تقسیم لبنان باشند، قرار میگرفت. این رفتار امام موسی صدر هم رفتاری کاملا سیاسی- اجتماعی بود.
امام موسی صدر در زمان حضور دو دههای خودش در لبنان، به چه اقدامی برای شیعیان این منطقه دست زد که در گذشته نبود و امری بدیع به نظر میرسید؟
ایشان نیرویی خودگردان در درون آنها تشکیل داد که برای حفاظت از آنان تعبیه شد. همچنین ابزارهایی را طراحی کرد که پس از ایشان، دیگران امکان حفاظت از تشیع را داشته باشند و این مسیر ادامه یابد. از سوی دیگر، شیعیان را به جایگاهی رسانید که تفکر مدیریت و ایفای نقش در نظام سیاسی – اجتماعی در میانشان به وجود آمد.
بعد از امام موسی صدر، آیا نگاه سیاسی ایشان نسبت به شیعیان لبنان ادامه یافت؟ در چه عرصههایی پاسخ منفی یا مثبت است؟
افکار و اندیشه سیاسی امام موسی صدر بسیار وسیع و گسترده است. یکی از اهدافشان این بود که شیعیان لبنان در داخل و خارج موثر باشند. لذا ایشان به دنبال تشکیل نهادی بین المللی برای شیعیان (مثلا مجلس اعلای بین المللی شیعیان) بود که کمتر افرادی در پی این تفکر بودند و هستند. اما در مورد نقش سیاسی شیعیان در داخل لبنان و حضور رسمی آنان در قدرت سیاسی، طرحهای ایشان متوقف نشد و اکنون آقای نبیه بری ادامه دهنده آن مسیر است.
اگرچه ممکن است که شکل و ظاهر رفتارهای سیاسی متفاوت شده باشد، ولی روح آن همچون گذشته است. همچنانکه حزب الله هم در مسیر مقاومت ضد اسرائیلی حرکت میکند؛ شخص سیدحسن نصرالله هم بر این مسئله اذعان کرده و گفته است: «ما به دنبال پیاده کردن طرحهای امام موسی صدر هستیم.» همچنین اکنون حزب الله توانسته است که در عرصه رقابتهای سیاسی داخلی وارد شود و سمتها و پستهایی را در اختیار بگیرد و برنامههایش را اجرایی کند. معتقدم که اگر تحریکات و هجمههای بین المللی علیه شیعیان لبنان صورت نمیگرفت، امروز آنان به جایگاه بسیار بهتری رسیده بودند و میتوانستند در رهبری کلان سیاسی نقشی بیشتر ایفا کنند؛ نه فقط در اعلام نظر، بلکه در جایگاه سمتهای دولتی و سیاسی.
امام موسی صدر طرحی برای نظام سیاسی ایده آل داشتند؟
بله، ایشان در سال ۱۹۷۶ طرحی در مورد مبانی تشکیل دولت ارائه کردند که نظام سیاسی غیرطائفهای را ترسیم میکرد. این نظام میتوانست نظامی جدید و مطلوب را بیافریند. در این طرح میان رهبری اجتماعی و سیاسی افتراقهایی بود تا نظام طائفهای ریشه کن شود. آقای بری هم در جهت پیاده شدن این ایده تلاش میکند و میخواهد هیاتی را تشکیل دهد تا به طور متمرکز روی این مسئله کار کنند. البته ایشان توقع ندارد که این طرح به زودی عملی شود و حتی گفته است: «شاید تا ۳۰ سال دیگر هم اجرایی نشود!» میتوان قاطعانه گفت که رفتارها و اسلوبهای سیاسی نهادهای شیعی در لبنان ادامه دهنده راه و نظرات امام موسی صدر هستند. دغدغه همیشگی ایشان هم ریشه کنی طائفه گرایی، فقر، جهل و جنگ بود.
آیا تاکنون نهادها و رهبران و بزرگان تشیع در لبنان از مسیر و منش امام موسی صدر خارج نشدند؟
ممکن است که در برخی رفتارها بتوان ریشههای تعدی از این روش و منش را دید، اما در کلیت و چارچوبهای اساسی از این مسیر خارج نشدهاند. برای پاسخ قطعی به این سوال باید جزئیات را تک به تک بررسی کرد و دربارهاش حکم داد. اکنون امل در مدیریت مسائل سیاسی و حزب الله در مقاومت بر اساس روش مدنظر امام موسی صدر عمل کردهاند. اگرچه حزب الله به فعالیتهای سیاسی داخلی هم میپردازد اما نقش مقاومت خود را فراموش نکرده است. به قول سید حسن نصرالله مذاکره کننده نبیه بری است و رهبر نظامی خودش. همبستگی کنونی شیعیان در لبنان هم کاملا برآمده از این نگرش امام صدر است.
در حالی که مثلا اختلافات و جنگ امل و حزب الله در گذشته ابدا مدنظر ایشان نبود. چراکه ایشان همواره مخاطبشان برای همراهی و وحدت، نه تنها تمامی شیعیان بودند، بلکه غیرشیعیان را هم گردهم میآوردند. البته به دنبال همسان و همرای شدن تمامی نگرشها و مذاهب نبودند.
همانطور که قبلا گفتید، در ابتدا علامه شرف الدین و پس از ایشان، امام موسی صدر شیعیان لبنان را در جامعه فعال کردند و روش و منش ایده آل مدنظرشان را میان آنان تسری دادند.
آیا ممکن است که در آینده، رهبران مذهبی یا سیاسی دیگری مسیری خلاف این مسیر را برگزینند و شیعیان لبنان را وارد عرصهای دیگر بکنند؟
منش و روش این دو بزرگوار در جامعه از بین نمیرود. تاثیرات مثبت هیچگاه محو نمیشود؛ چراکه تبدیل به فرهنگ اجتماعی شده است. ممکن است سکون در جامعه رخ دهد، اما آنچه فرهنگ شده است، نابود نمیشود و دیگرانی یافت خواهند شد که مسیر متوقف شده را ادامه دهند.