نمایشگاه امسال هم تمام شد. غرفه ۱۷۳;داری برای امام موسی صدر امسال هم به آخر رسید. آخرین روز نمایشگاه برای ما که در ردیف۱۷۳;های آخر بودیم دیرتر شروع شد.
چون از جمعه اعلام کردند که آقای احمدینژاد برای بازدید می آید. به هر غرفه یک کارت ورود دادند که ساعت ۷ صبح آنجا باشد. از راهروی ۲۷ به بعد را برای بازدید بستند. اما حدود ساعت ده که ما رسیدیم، هنوز برای بازدید نیامده بود. یکی از دوستان موسسه داخل رفت، اما کسی سمت غرفه موسسه نیامد!
نماینده مسئولین نمایشگاه آمدند و از معطلی چند ساعته عذرخواهی کردند. بعد از آن، کسی آمد و گفت آقای احمدی نژاد باید حتما این غرفه میآمد یا کسی را برای عذرخواهی بابت نیامدن می فرستاد. گفتیم: نه آمد، نه کسی را فرستاد. نیازی هم به این کارها نیست. امام موسی صدر را اینکارها نه بزرگ میکند نه کوچک، او همانی است که باید باشد.
روز آخر خلوتتر بود. چند نفری برای عوض کردن سی دی و عکسهایشان آمدند. متقاضیان دریافت فایلهای بلوتوث تا روز آخر زیاد بودند. این چند روز چند نفری برای گرفتن عکسهایی از امام آمدند. قرار شد بعد از نمایشگاه به موسسه مراجعه کنند. یک نفر گفت عکسی از امام دارد که زیرش جمله امام درباره اسرائیل نوشته شده. فهمیدم اولین پوستری که برای روز قدس سال ۸۶ چاپ کردیم را میگوید.
مردی درباره عقاید و فعالیتهای امام سوال کرد. معلوم شد حرفهایی از مخالفات سرسخت امام موسی صدر شنیده است.
آقای فرخیان پیشنهاد کرد غیر از خواندن و شنیدن حرفهای موافقان و مخالفان، نظرات خود امام را بخواند و خودش قضاوت کند.
دختر جوانی، عضو موسسه فرهنگی شمس الشموس اتفاقی غرفه را پیدا کرد. آنقدر خوشحال شده بود که نمیدانست چه بگوید. فقط گفت لطف خدا بود که امروز اینجا را پیدا کنم. همین آشناییها آدم را امیدوار میکند. دیدن هر علاقمند به امام صدر روحیه بخش است.
بعدازظهر، سهیل محمودی، شاعر، به همراه پسرش به غرفه آمدند. جلوی غرفه ایستاد و مدتها صحبت کرد. خودش و پسرش بسیار به امام صدر علاقه دارند. خاطره سیمین دانشور از امام صدر و حسادت نیما یوشیج به برخورد دانشور با امام را تعریف کرد. بعد صحبت او با دوستانی که جلوی غرفه بودند، به مسائل مذهبی کشید و از تفکر روشن و متفاوت امام صدر گفتند. پوریا، پسرش خیلی اظهار علاقه کرد برای همکاری در فعالیتهای مربوط به امام. آنقدر پدرش را نگه داشت تا همه فایلها را برایش بلوتوث کنیم.
ساعتهای آخر اکثر غرفهها مشغول جمع کردن کتابهایشان شدند. ما هم برخی وسایل را جمع کردیم اما حتی وقتی ساعت بازدید تمام شده بود، باز هم کسی می آمد و کتابی میخرید. سعی کردیم هیچ علاقمندی دست خالی از غرفه نرود.
روز آخر کسی دلش نمی آمد از غرفه برود. همه دوستان میخواستند این ساعتهای آخر را هم در غرفه باشند. میدانستیم از فردا دلمان برای این هیاهو تنگ میشود.
من دلم برای بودن با دوستان موسسه، در هوای گرم و دم کرده نمایشگاه تنگ میشود. دلم برای دیدن چهره های تک تک مردمی که از جلوی غرفه رد میشوند تنگ میشود. دلم برای شنیدن سوالهای مختلفشان، از موافق و مخالف تنگ میشود…..
و بیشتر از همه دلم برای تو تنگ است ماه من، امام من.
ده سال از روزی که برای اولین بار کتابهایی را درباره تو دیدم میگذرد. آن روز، آنقدر پول نداشتم که هر دو کتاب را بگیرم و به خریدن کتاب ارزانتر اکتفا کردم. هرگز فکر نمیکردم روزی برسد که من هم سهمی و جایی داشته باشم در غرفه ای که مزین به نام توست.
برای من، همین افتخار بس که مرا به نام دوستدار تو بشناسند. به نگاهت قسم، ایمان دارم که می آیی. برای آمدنت زندگی میکنیم.
دیدار بعدی، انشالله نمایشگاه قرآن.