آقاي صدر ميبايست يک عائله ده دوازده نفري را سير کند. هميشه چند نفر هم بودندكه درست است که خدمه بودند، ولي در منزل پدر بزرگم واقعا پادشاهي ميکردند؛ يعني دستور ميدادند.
درباره آیتالله العظمی سید صدرالدین صدرگفتگو با دکتر صادق طباطبایی /محسن کمالیان ـ بخش دوم و پایانیاشاره: در شماره گذشته بخشی از فضایل مرحوم آیتاللهالعظمی صدر از زبان نوه برومندشان آقای دکتر طباطبایی بازگو شد. اینک ادامه سخن و بخش پایانی این گفتوگو:
***سؤال دیگری که من دارم در باره سادهزیستی و وضع اقتصادی مرحوم آیتالله العظمی صدر است.. آقای صدر میبایست یک عائله ده دوازده نفری را سیر کند. همیشه چند نفر هم بودندکه درست است که خدمه بودند، ولی در منزل پدر بزرگم واقعا پادشاهی میکردند؛ یعنی دستور میدادند. رفتار آقا و بیبی جوری بود که اینها نسبت به غیر آنها فرمانده بودند. به افراد خانه امر و نهی میکردند: این کار را نکن؛ این کار را بکن! زندگی آقای صدر اینطور بود. من واقعاً نمیدانم چه مثالی برای شما بزنم؟ شما مثلاً میوه را در تابستان در نظر بگیرید؛ یک هندوانه کوچک را در نظر بگیرید برای هشت نفر! این یعنی چقدر؟ یعنی یک زندگی با قناعت کامل.
اصلاً چیز عجیب و غریبی بود! چند بار یادم هست که آقا میهمان داشت و آقاجون من را با خود برده بودند. الآن یادم نیست میهمانان چه کسانی بودند؛ اما حتماً باید از بزرگان حوزه بوده باشند. سفره را در بیرونی انداخته بودند و آقا و میهمانان نشسته بودند. خوب من این بو و این عطر و این کیفیت و مقدار غذا را قبلاً ندیده بودم و اینها خیلی برایم بیسابقه بود؛ یعنی وقتی میهمان داشتند، از او متناسب با شأن میهمان پذیرایی میکردند، اما خود در زندگی شخصی و خانوادگی اینطور با سادگی و قناعت گذران میکردند.
در آن باغچه کوچک کنار منزل که گفتم، همیشه چند تا مرغ و جوجه بود که پرورش پیدا میکردند. آن وقت در مناسبتهای مختلف، اعم از میهمانیها یا عروسیها، از آنها استفاده میشد؛ مثلاً یادم هست در شب عروسی یکی از خالههای من، خانم آقای دکتر صادقی و مادر خانم آقای خاتمی، ده دوازدهتا مرغ را بردند در شهر بفروشند تا غذای شب عروسی دختر را تهیه کنند. یا در یک بهار به بیبی گفتند: «امسال بگویید برای تابستان یخ نگیرند، چون بتول خانم قرار است در پاییز به خانه شوهر برود!» حالا مگر این یخ چقدر است؟ شما آن موقع را یادتان نمیآید. از جایی به نام یخچال یخ را بار میکردند و میآمدند در خانهها میفروختند. آن وقتها یک ظرفهای خاص دو جداره بود که یخ را در آن میریختند و در جداره اطراف آن آب بود. این آب تا آخر شب خنک میماند و شب هم که دیگر هوا خنک بود و کوزه آب خود به خود خنک میشد. شاید یک قران یا سی شاهی میزان مصرف یخ یک روز بود؛ یعنی روزی یک قران این خانواده در تابستان آب خنک نخورد، تا بتول خانم بتواند در پاییز به خانه شوهر برود. یا میوه نخورند در تابستان! یا میوه را یکی در میان بخورند در تابستان. همه اینها در شرایطی است که آقای صدر دارند هزینه حوزه را میپردازند و دارند مخارج آن را تأمین میکنند. و بعد هم آقاجون میگفتند که آقا در هنگام توزیع شهریه، شأن گیرنده را هم مراعات میکرد؛ مثلاً کسی اگر تعداد اعضای خانوادهاش بیشتر بود یا شأنش طوری بود که با سه تومان و چهار تومان زندگیاش نمیچرخید، آقای صدر بیشتر پرداخت میکرد.
مُقَسِّم آیتالله العظمی صدر چه کسی بود؟ مرحوم شهید آقای صدوقی بود. آقای صدر دستورات لازم را به او میدادند و ایشان عمل میکردند. آقای صدوقی فقط مقسم مرحوم آیتالله العظمی صدر بودند یا مقسم مراجع دیگر نیز بودند؟ من یادم نمیآید که آقای صدوقی بعد از آقای صدر، جای دیگر رفته باشند. آن چیزی که در ذهن من هست، این است که آقای صدوقی دیگر مقسم کسی نشدند و قبل از فوت آقای صدر به یزد رفتند. احتمالاً همینطور است. برای اینکه ایشان در سال ۱۳۳۰ برای همیشه به یزد رفتند...
بعد هم یک ملا ابراهیمی بود که او نیز یک مقدار امور مالی آقا دستش بود؛ منتها او بیشتر امور مالی خانه دستش بود و هزینههای خانه را رسیدگی میکرد. ظاهراً در یکی از نوشتههای استاد محمد رضا حکیمی و شاید هم به نقل از ایشان بود که دیدم مرحوم صدر را (به جهت فقه و اصول) در زمره شاگردان آیتالله میرزا مهدی اصفهانی آوردهاند. درست است. در معارف نیز بعید میدانم رابطه شاگردی میان آنها بوده باشد. آیتالله اصفهانی صاحب مکتب تفکیک و با فلسفه و عرفان مخالف بود. در حالیکه آیتالله العظمی صدر بزرگترین حامی اساتید فلسفه و عرفان قم از جمله مرحوم علامه طباطبایی محسوب میشد و فرزندان ایشان آقا رضا و آقا موسی از بهترین فضلای دروس فلسفه قم به شمار میرفتند.
آقای صدر هرگز با فلسفه و عرفان مخالف نبودند. آقاجون میگفتند من یک روز در باره یکی از اشعار مولوی از آقای صدر سؤالی کردم. آقای صدر بعد از پاسخ، به من توصیه کردند از آقای خوانساری بخواه برایت یک درس شرح مثنوی بگذارد. آقای سید محمد تقی خوانساری؟ بله، آقای سید محمد تقی خوانساری. آقاجون میگفتند که ما سه نفر شدیم و یک ساعت مانده به اذان صبح به منزل آقای خوانساری میرفتیم و ایشان برای ما شرح مثنوی میگفت. آنهم در چه زمانی؟ آقاجون میگفتند یک شب که خدمت آقای خوانساری نشسته بودیم و ایشان مثنوی را شرح میکردند، شنیدیم که کسی در راهپله «یا الله، یا الله» میگوید و بالا میآید. همه صدای مرحوم صاحبالداری متولی مدرسه فیضیه را شنیدیم. آقای خوانساری خیلی آهسته عبایشان را روی کتاب کشیدند و ماها نیز کتابهایمان را زیر بغل گذاشتیم. ایشان وارد شدند و همه به احترام بلند شدیم و تعارفات اولیه رد و بدل شد. آقاجون میگفتند چند لحظهای که نشستیم، احساس کردم که اگر آقای صاحبالداری سؤال کند که: «خوب چه بحث میکردید؟»، آقای خوانساری در محذور خواهد افتاد.
برای اینکه ایشان انسانی فوقالعاده اخلاقی و با تقوا بود و هرگز حاضر نمیشد خلاف واقع بگوید. گفتند فکری کردم و بعد از چند لحظه به آقا گفتم: «اگر اجازه دهید، بقیه بحث تقریرات را انشاءالله برای جلسه بعد بگذاریم و شما الآن به آقای صاحبالداری برسید. چون ایشان حتماً کار مهمی دارند که این وقت شب آمدهاند!» آقای صاحبالداری پاسخ دادند که: «نه شما بحثتان را ادامه دهید و من نیز محظوظ خواهم شد.» آقاجون گفتند ما دیگر مجال نداریم و بلند شدیم. میگفتند این درس برای مدتی تعطیل شد.
ظاهرا طلبه فضولی دیده بود که این چند نفر این موقع شب به طور مرتب به منزل آقای خوانساری میروند و لابد باید خبری باشد که چنین یواشکی میروند و میآیند. به هر حال، این قصه نیز به نوبه خود میتواند نشان دهنده نوع بینش و نوع نگرش آقای صدر به مقوله فلسفه و عرفان باشد. آیا آیتالله العظمی صدر در فقه نوآوری هم داشتند؟ یادتان میآید که چیزی در این خصوص از آقاجون خود یا دیگر بزرگان شنیده باشید؟ من متأسفانه الآن چیز زیادی یادم نیست. همین قدر یادم هست که یک بار که با یکی از بزرگان در باره احکام «نجس و متجنس» صحبت میکردند، شاید با مرحوم احمد آقا بود، صحبت از آقای صدر به میان آمد و گفتند که نظریات فقهی آقای صدر خیلی بکر بود. میگفتند که در باره احکام چاه نظریات آقای صدر بکر بود. میگفتند یک بار به مناسبتی پنج شش روایت مطرح شد که از امام معصوم در باره آلودگی چاه سؤال کردند و ایشان هر بار یک پاسخ داده بود. یک جا گفته بودند چهار تا دلو بردارید؛ یک جا گفته بودند شش تا بردارید و یک جا نیز گفته بودند فلان مقدار را بردارید.
وقتی از آقای صدر سؤال کرده بودند که: «این چند تا روایت کدامش درست است؟» ایشان گفته بودند که این روایات همهاش درست است. باید ببینید که آلودگی چه بوده است که از امام سؤال شده و ایشان پاسخ متفاوت جواب دادهاند. اگر کفتاری در چاه افتاده باشد، این یک حالت دارد؛ اگر آب چاه جاری باشد، یک حالت دارد؛ اگر چاه بزرگ باشد و فضلهای در آن افتاده باشد، قضیه فرق دارد و اگر چاه کوچک باشد و گربهای در آن افتاده باشد، باز قضیه فرق میکند. آنگونه که من از فحوای سخنان آقاجون برداشت کردم، آن جرقهای که در ذهن ایشان زده شد که در «علم اصول» اصلاً در ذهن خود ایشان هم دگرگونی ایجاد کرد، درس آقای صدر بود.
این درس به کلی ایشان را در مسائل اصولی متحول میکند و همچنین در دیدگاههای نو فقهی بر اساس مسائل اصولی. آقاجون خیلی موارد را برای من نقل کردند و شاید این جمله عصاره گفتههای ایشان باشد که: «امروز به جز احکام عبادی، بقیه احکام تابع عقل صُلَحاست و سیره و روایت و حدیث، به تنهایی کارآیی و کارسازی ندارد.» یک نمونه برجسته این مسأله، موضوع «قضاوت زن» است. یک روز که با آقاجون صحبت میکردیم، ایشان گفتند: «چرا زن نمیتواند قاضی باشد؟ زن هم میتواند قاضی باشد.» گفتم آقاجون چطور؟ گفتند: قضاوتی که نتیجهگیری میکنند زن نمیتواند قاضی باشد، در صدر اسلام از شئون ولایت بود؛ یعنی کار والی بود.
والی وقتی اتفاقی رخ میداد، پیشش میرفتند و او میبایست با درایت و فراست و شعور خود تشخیص دهد که اولاً آیا جرمی به وقوع پیوسته است یا خیر؟ و اگر جرمی اتفاق افتاده، کلام خدا و بیان معصوم چیست تا حکم خدا را استخراج کند. این اساس قضاوت بود. خوب؛ شما امروز در خیابان دارید راه میروید و میبینید یک نفر در خیابان افتاده و سر از تنش جدا شده است. رساله و فقه به شما چه میگوید؟ میگوید دفنش کنید، چون واجب کفایی است. خوب، آیا شما این کار را میکنید؟ نمیکنید. چرا نمیکنید؟ میگویید برای اینکه این آقا کشته شده است. پس جرمی اتفاق افتاده است و بنابراین مجرمی وجود دارد.
بلافاصله میآیید روی سیستم کارآگاهی و تحقیقات و جرمشناسی و در آخر هم تشکیل پرونده و مراحل دادرسی و دادستان و دادسرا و نهایتا همه چیز در قالب یک پرونده روی میز قاضی قرار میگیرد. خوب قاضی چکار میکند؟ یک کتاب در پیش رو دارد که جرمها در آن احصا شدهاند؛ حد و حدود نیز در آن مشخص شده است. هر جرمی حد و حدود متناسب با خودش را دارد. یعنی مجازاتهای متناسب با جرم همه احصا شدهاند. خوب، مدعی و مدافع در دو طرف قاضی نشستهاند. آنها با هم بحث میکنند و قاضی این وسط نشسته تا از این مجموعه و از این کارهایی که صورت گرفته، به موضوع علم پیدا کند و بعد هم کتاب را باز میکند و درست مثل جدول ضرب، حکم را از آن در میآورد. درست همان طور که یک آقا پسر دیپلمه، چهار سال سر کلاس دانشکده حقوق مینشیند و بعد میتواند این جدول ضرب را حل کند، یک دختر خانم هم میتواند این کار را بکند.
اینجا دیگر قضاوت از شئون ولایت نیست. اصلا مصادیق عوض شده است. اینجا قضاوت به یک کار کارشناسی منبعث از علم روز تبدیل شده است. آقاجون این را که گفتند، من بلافاصله به آقای عباسیفر گفتم. آقای عباسیفر آن موقع معاون آقای یزدی در قوه قضاییه بودند. گفتم من از آقاجون یک چنین مطلبی را شنیدم. گفت میتوانید از ایشان وقت بگیرید تا ما با چند نفر از آقایان خدمتشان برویم؟ این آن موقعی بود که آقاجون حالشان خیلی مساعد نبود. اواخر سال ۷۵ و مدت کوتاهی قبل از انتخاب آقای خاتمی بود. آن کسالت هم به بیماری آقاجون متصل شد که متأسفانه به فوت ایشان انجامید. امام موسی صدر در راه و روش زندگی خود، چقدر از پدر خود و دیگر بزرگان متأثر بود؟ آقای دکتر صادقی معتقد بودند که امام موسی صدر راهی را که در لبنان طی کرد، از روی استقلال فکری خودش بود و از هیچ فرد خاصی الگوبرداری نکرد.
آقای دکتر صادقی درست میگویند. فقط یک جمله بود که آقا سید محمد باقر صدر برای من نقل کرد که ایشان به آقا سید محمد باقر گفته بود که: «ما باید راه ناتمام سید جمال را ادامه دهیم، با این توجه که خطاهای او را تکرار نکنیم» خطای او این بود که فکر میکرد از بالا میتواند اصلاحات را شروع کند. در حالیکه ما بایستی از پایین شروع کنیم و دست مردم را بگیریم و بیاوریم، هر قدر هم این راه سخت و طولانی باشد... منظور من این است: مثلاً این اعتدالی که امام موسی صدر در راه و روش خود داشت؛ ایشان در عین حالی که بسیار انقلابی بود، اما آنجایی که انسانیت حکم میکرد، برای دیدن تیمسار تیمور بختیار به زندان بیروت نیز میرفت و حتی سعی میکرد به او کمک کند. آنگونه که برخی بزرگان از جمله آیتالله واعظزاده خراسانی نقل کردهاند، ظاهرا این امام موسی صدر بود که نگذاشت شارل حلو ـ رئیسجمهور اسبق لبنان ـ بختیار را به ایران تحویل دهد؛ یعنی در پاسخ سؤال شارل حلو گفته بودند اگر او را به ایران تحویل دهید، فورا اعدامش میکنند.
همین استنکاف لبنان از تحویل بختیار به ایران نیز موجب قطع رابطه سیاسی دو کشور برای مدت سه سال شد. میخواهم بگویم که مثلاً این اعتدالی که امام موسی صدر در راه و روش خود داشت، این مشی معتدل، آیا تماما از خودش بود یا اینکه پدر و برخی بزرگان دیگر نیز در آن مؤثر بودند؟ من هر دو را مؤثر میدانم. ایشان در عین حال که خود اهل خلاقیت و ابتکار بود، اما قطعاً یک رشته خصوصیاتی را از آقا به ارث برده بود. من با این جمله آقای موسوی اردبیلی که: «همه خصوصیات اخلاقی آیت الله صدر به آقا موسی منتقل شده بود»، موافق هستم. یادم هست که در این باره به خود من هم حداقل دو بار تأکید کردند. یک بار که خیلی جدی صحبت میکردند، گفتند: تو ببین که وارث چه ژنهایی هستی؛ از امام معصوم بگیر و بیا تا پدر و مادرت. یک کسی، یک سرمایهای را به او دادهاند.
او این سرمایه را میتواند خرج کند و خیلی هم زندگی خوبی با آن برای خود دست و پا کند. اما آخر که زندگیاش تمام میشود، این سرمایه را نیز تمام کرده است. یا میتواند این سرمایه را به کار اندازد و مرتب بر او بیفزاید. طوریکه وقتی این سرمایه را به نسل بعد منتقل میکند، برسرمایه افزوده شده است. اینجا مثال مادی است، اما منظور ایشان غیر مادی بود. ایشان میگفتند که خیلی حیف است که این چیزهایی که در وجود تو از پیشینیانت به وراثت گذاشته شده، هدر برود. آن وقت توصیههایی که به من میکردند، توصیههای چند بعدی بود که در گفتگوهای پیشین گفتم و الآن از آنها میگذرم...
به نظر شما مهمترین خصوصیات آیتالله العظمی صدر که به امام صدر نیز منتقل شده بود، کدام بود؟ آقای صدر یک رشته خصلتهای اجتماعی و خصوصا مردمداری خاصی داشت که در دائیجان آقا موسی نیز بود. مرحوم آیتالله صدر بزرگ، نشست و برخاستش فقط با علما و بزرگان حوزه نبود. شخصیتهای سیاسی، شخصیتهای اجتماعی و افراد دیگر نیز نزد ایشان میآمدند و میرفتند. این حالت انفتاح، یعنی «باز بودن» و «به یک گر وه خاص محدود نبودن» را دائیجان آقا موسی نیز از همان سنین جوانی داشتند که طبیعتا از آقای صدر به ارث برده بودند؛ شما مثلاً همین قصه خانم سیمین دانشور را در نظر بگیرید. نیما یوشیج در منزل جلال آلاحمد است و ایشان میخواهد نیما را ببیند؛ کدام نیما؟ نیمایی که بنیانگذار شعر نو است. یا به منزل اخوان میرود تا با بزرگان موسیقی ایران مثل پرویز یاحقی و داریوش رفیعی و این نوع شخصیتها آشنا شود...
و آن وقت تأثیری که ایشان بر این شخصیتها بر جای میگذارد! طوری که نیما یوشیج در خاطرات خود آورده است که به هنگام سختی امام موسی صدر را خواب میبیند و ایشان برای او مشکلگشایی میکند.
آفرین! و این خیلی عجیب است. در هر محفلی که ایشان گام برداشت، آن را متأثر میکند؛ یعنی از خودش در آنجا اثر میگذارد و یک یاد خیری، یک جهتدهی خیری، یک نکته آموزندهای بر جای میگذارد که بعضی وقتها اصلاً به تغییر مسیر در زندگی برخی منجر شده است؛ مثلاً خواننده معروف موسیقی مقامی ایران آقای عبدالوهاب شهیدی خودش برای من تعریف کرد. این بنده خدا اول انقلاب متهم شده بود که با ساواک همکاری داشته است. در حالی که یک کارمند اداری جزء بود و کار هنری میکرد، اما متأسفانه با او بد رفتاری شد. یک روز منزل مرحوم حبیبالله بدیعی برای ناهار دعوت بودم. این آقای عبدالوهاب شهیدی هم آنجا بود.
هنگام رفتن، میخواستم زنگ بزنم که راننده به دنبالم بیاید، ایشان گفت من شما را میرسانم. وقتی در ماشین نشستیم، پرسید میدانی این ماشین چند سال عمر دارد؟ گفتم نه. گفت بیست و اندی سال است و من این ماشین را فقط به این سبب نفروختم که آقای صدر را یک بار با آن به خانهاش رساندم! امام موسی صدر را؟ بله. گفت آقای صدر همین جایی نشسته بود که تو الآن نشستهای و به یاد دارم که عمامهاش را برداشت، چون ماشین کوچک و جا برایش تنگ بود. آن وقت عبدالوهاب تعریف کرد اینکه او به طرف موسیقی عرفانی سوق داده شد، به خاطر دو جلسه گفتوگو با دائیجان آقا موسی بود.
باز به نظر میآید که برخی دیگر از خصوصیات اخلاقی امام موسی صدر از پدرشان به ارث رسیده است؛ به عنوان مثال ایشان برایش فوقالعاده عادی بود که کسی را بر خود ترجیح دهد و مثلاً بگوید که من فلان چیز را از فلان کس یاد گرفتم. من در زندگی ایشان زیاد شنیدم که برخی دوستان همبحث خود را یا برخی بزرگان و معاصران را بر خویش مقدم شمارده است. این حالت را ما در زندگی مرحوم آیتالله صدر بزرگ به وفور مشاهده میکنیم. پدر شما تعریف میکردند که وقتی مرحوم آیتالله حاجشیخ عبدالکریم حائری جای نماز خود را در حرم مطهر حضرت معصومه (س) به آیتالله صدر پیشنهاد کردند، ایشان تشکر و سپس تقاضا کردند آیتالله حجت را به این کار بگمارند. انتقال جای یعنی جانشینی! همچنین تعریف میکردند که وقتی مرحوم حاجشیخ؛ آیتالله صدر را صدا زدند تا ایشان را وصی خود قرار دهند، به پیشنهاد آیتالله صدر بود که آیتالله حجت را نیز وصی دوم قرار دادند. دقیقاً. شما از آن طرف برخورد دائیجان با مرحوم شیخ محمد جواد مغنیه را ببینید. مغنیه آدم برجستهای بود و واقعا این مرد در حق دائیجان چه کرد! خودش تعریف کرده است که: من در یک جلسه و در حضور خود سید موسی هر چه بد بیراه بود، نثار او کردم و در آخر نیز گفتم هیچ راهی جز اخراج او از لبنان وجود ندارد.
اما سید موسی وقتی پشت تریبون قرار گرفت، بدون اینکه پاسخ من را بدهد، به تجلیل از من پرداخت و حتی گفت اگر میخواهید فضای صراحت و صداقت را در لبنان زنده کنید، باید عکس شیخ محمد جواد را در هر کوی و برزن نصب کنید. بله. یا همین ماجرای دعوت آیتالله العظمی صدر از آیتالله العظمی بروجردی برای هجرت به قم، واقعاً چه معنایی دارد؟ به هر حال اولین معنای آن این است که آقای بروجردی به قم بیایند تا زعامت حوزه را بر عهده گیرند. آیتالله صدر به هیچ وجه حاضر نبود خود را بر حوزه و روحانیت تحمیل کنند. کنار میروند و جای خود را به آیتالله العظمی بروجردی میسپارند.
در لبنان هم وقتی نارضایتی در میان طیفی از روحانیت و سیاسیون شیعه که البته اکثریت نیز نبودند اوج میگیرد، امام موسی صدر به سادگی هرچه تمامتر در جلسه هیأت عامه مجلس اعلای اسلامی شیعه رسما از سمت ریاست مجلس استعفا میدهند و تصریح میکنند: «راه من مشخص است و بنا ندارم از آن دست بردارم. در عین حال به هیچ وجه حاضر نیستم خود را بر مجلس و طایفه شیعه تحمیل کنم. به همین جهت استعفا میدهم تا راه خود را با هر کس که در کنار من باقی ماند، خارج از چارچوب این مجلس ادامه دهم.» البته هیأت عامه مجلس استعفای ایشان را نمیپذیرد و منتقدان ایشان با دیدن آن صفا و صمیمیت منفعل میشوند و آن رأی معروف ۹/۹۹ درصد را به ایشان میدهند که «ریمون اده» سیاستمدار مسیحی و معوف لبنان در وصف آن میگوید: من در این انتخابات فهمیدم که رأی ۹/۹۹ درصد چه معنا و عظمتی دارد...
همینطور است. دائیجان آقا موسی در خانهای بزرگ شد که پدر خانواده، نماد این نوع اخلاق و بزرگواری در جامعه بود. طبیعی است که این تربیت اثر میگذارد. بنابراین اگر بخواهم پاسخ سؤال شما را جمعبندی کنم، باید بگویم که ایشان زمینه مستعد ارثی را داشت، اما خودش هم بسیار کوشش کرد برای اینکه این مسأله را با ابتکارات خودش و متناسب با شرایط زمان و نیاز زمان و همچنین با تسلط بر تمامی مکاتب و اندیشهها بپروراند. دائیجان بارها این جمله امام صادق (ع) را برای ما نقل کرد که اگر به علم زمان مجهز نباشید، یا زمانشناس نباشید؛ مشکلات بزرگی برای شما پیش خواهد آمد. بارها و بارها این جمله را یاد کردند و همیشه هم میگفتند که ما در حوزه از زمان عقب هستیم. همیشه با تأسف میگفتند که هر پدیده جدیدی که میآید، خودش را بر ما تحمیل میکند.
گویا در همین نفس روحانی شدن ایشان هم مرحوم پدرشان مؤثر بودند؟ همینطور است؟ شاید؛ ولی ظاهرا تردید نداشتند که روحانی بشوند. یادم هست یک بار که خدمت مرحوم آیتالله حاجآقا رضا صدر رسیدیم و جناب حاجآقا باقر خسروشاهی هم حضور داشتند، اظهار داشتند که لبنان به داد آقا موسی رسید. گفتند آقا موسی از نجف که آمد، به قدری از آن فضای حوزه نجف آزرده شده بود که دیگر تمایلی به بازگشت نداشت. در قم نیز وقتی ماجرای اختلافات مکتب اسلام به برخی مسائل دیگر در حوزه اضافه شد، این نگرانی ایجاد شد که آقا موسی روحانیت را رها کند و دنبال رشته حقوق و وکالت و قضاوت و دانشگاه را بگیرد. اینجا بود که لبنان که به داد آقا موسی رسید و نگذاشت او از روحانیت خارج شود.
این افراط در قضاوت است؛ یعنی میخواهد بگوید که ایشان اینقدر از حوزه زده شده بود، اما رسالت خودش را در نجات آن میدید. همان طور کــه میدانیــد، دائیجان آقا موسی در نامهای که در پاسخ به دایی خود آقای حــاج آقــا باقر طباطبایی قمی در باره مسأله دکتر شریعتی نوشتند، مینویسند که: من نسبت به روحانیت ایران احترام میگذارم و خودم را جزئی از آن میدانم و به ارتباط با آنان مفتخرم و اینکه من وقتی امروز میبینم که جوانها اینطور به دکتر شریعتی دل سپردهاند و اینطور عقل و دلشان تســخیر شده اســت، اما دکتر شریعتی اینجور مورد بیمهری روحانیت قرار گرفته و اگر این وضع ادامه پیدا کند، اینها برای همیشه از روحانیت میبرند، برای اینکه این انشقاق و انفصال به وجود نیاید، این قدم را جلو گذاشتم.
نکته دیگری که باز میتواند نشانهای از علاقه ایشان به روحانیت باشد، تعمد و عنایت خاصی است که ایشان در استفاده از لباس روحانیت در هر زمان و مکانی داشتند. ما دوستان مشترک متعددی داریم که روحانی هستند، اما نه فقط در اروپا که در خود ایران، گاهی از لباس روحانیت خارج میشوند و با لباس غیر روحانیت در مجامع حضور پیدا میکنند. ولی هیچوقت نشنیدهام که امام موسی صدر، حتی در حساسترین محافل اروپا لباسی غیر از لباس روحانیت پوشیده باشند. این نشانه آن است که ایشان تعهد و تعمد خاصی داشتند که این لباس باید باشد و روحانیت در هر زمان و در هر مکان باید عزیز شمرده شود.
همینطور است؛ و اینکه هر جا گله یا شبههای نسبت به روحانیت هست، همه ببینند که روحانیت نه فقط آن چیزی که تصور میشود نیست، بلکه مایه عزت و سربلندی است.