به نظرم این سوال چندان دقیق نیست. شیعیان در لبنان همواره مورد ستم بودند و از تحولات سیاسی کنار گذاشته میشدند. زیرا در لبنان همه فعالیتهای سیاسی در راستای فئودالیسم و در انحصار خاندانهای خاصی بوده است.
ترجمه و تلخیص: اسلام ملکی معاف
چرا شیعیان در لبنان دچار بیثباتیاند؟ به نظرم این سوال چندان دقیق نیست. شیعیان در لبنان همواره مورد ستم بودند و از تحولات سیاسی کنار گذاشته میشدند.
زیرا در لبنان همه فعالیتهای سیاسی در راستای فئودالیسم و در انحصار خاندانهای خاصی بوده است. از این رو ذهنیت سیاسی شیعیان در اوایل قرن گذشته هیچگونه تحول اساسی را شاهد نبود گرچه در همان زمان در برخی از تحولات سیاسی شرکت کرد مثلا هنگام سقوط دولت عثمانی، وقتی غربیها شروع به تقسیم آن کردند، شیعیان از ملک فیصل (پسر شریف حسین) در سوریه حمایت کردند در حالیکه فرانسویها مخالفش بودند.
بعد هم مساله فلسطین پیش آمد و برخی از شیعیان جنوب لبنان با احزاب چپ فلسطینی همراه شدند و با استعمار فرانسه مقابله کردند که برخی زندانی هم شدند. بعدا که رژیم صهیونیستی تاسیس شد، برخی از چپیها، مارکسیسم را و برخی قومگرایی عربی را برگزیدند. در این برهه شاهد اقدامات عبدالناصر و نیز کودتا علیه دولت شاهنشاهی عراق (سال۱۹۵۸م) بودیم.
از آن زمان شیعیان لبنان نیز وارد تحولات سیاسی منطقه شدند و بویژه در جریانهای چپ حضور یافتند. از آن هنگام حرکت جدی شیعیان در لبنان آغاز میشود. بسیاری از جمله جناب سید موسی صدر به فکر تاسیس جنبشی افتادند که هم مقاوم باشد و هم اسلامی و هم معتدل و متناسب با شرایط. طبعا آقای صدر که رهبری این جنبش جدید یعنی جنبش امل را بر عهده داشت تاثیر بسزایی بر پویایی شیعیان داشت.
او در این جنبش یک رویکرد باز فرهنگی، دینی و سیاسی را نسبت به همه لبنانیها به نمایش گذاشت و بویژه برخورد خوبی با مسیحیان و تعامل خوبی با جهان عرب داشت. روابطش با سوریه بسیار نزدیک بود. رابطهاش با عربستان هم خوب بود. اما دولت مصر نگاه خوبی نسبت به او نداشت ولی او برای برقراری ارتباط تلاش کرد و پس از دیداری که با عبدالناصر داشت نگاه مصر نیز به کلی تغییر کرد. او با این مقدمات با واقعیات لبنان روبرو شد و «حرکه المحرومین» را برای رفع محرومیتها تاسیس کرد که گروهها و اقشار گوناگون لبنانی در آن مشارکت کردند.
در زمینه فرهنگی نیز فعالیت کرد و حتی با واتیکان ارتباط برقرار کرد. تا اینکه در سفر به لیبی به آن شکل ناپدید شد. بنابراین شیعیان بیثبات نبودند بلکه در وسط میدان در حال فعالیت بودند اما طبیعی است گاهی شرایط مناسبتر و گاهی دشوارتر بوده است. بعدا که انقلاب اسلامی ایران پیروز شد حزب الله بوجود آمد که ارتباط بسیار محکمی با ایران داشت بویژه که برخی از اعضای آن به ولایت فقیه ایمان داشتند و امام خمینی (ره) را پیشوای سیاسی و دینی خود میدانستند.
بدین ترتیب از دل جنبش امل شخصیتهایی بیرون آمدند که کادر رهبری حزب الله را تشکیل دادند و با همان ذهنیتی که سید موسی صدر ایجاد کرده بود به مقاومت در مقابل اسرائیل روی آوردند. طبعا چنین مقاومتی با برخی از عوامل منطقهای که با اسرائیل در ستیز بودند همراه شد. حزب الله جوانان را برای مقاومت آموزش داد و مسلح کرد. شیعیان لبنان مثل بعضیها روی هوا حرکت نمیکردند بلکه بر زمین و در میدان نبرد فعالیت میکردند و به همین خاطر توانستند در سال ۲۰۰۰ لبنان را از اشغال اسرائیل آزاد کنند. در واقع شیعیان در وسط میدان مقاومت میکردند در حالی که دیگران تنها به تخیلات خود سرگرم بودند.
بنابراین شیعیان در لبنان از ثبات برخوردارند. البته ممکن است برخی که میبینند قدرت جدیدی در لبنان پیدا شده که از توانایی مقابله با صهیونیستها برخوردار است بخواهند شیعه را ضعیف و بیثبات قلمداد کنند. این مقاومت در جنگ ۳۳ روزه سال ۲۰۰۶م توانست برای نخستین بار در تاریخ، اسرائیل و آمریکا را با مشکل جدی امنیتی و سیاسی و اجتماعی مواجه کند. برخی از دولتهای عربی هم که در خط آمریکا هستند و با اسرائیل روابط دوستانه دارند از اینکه مقاومت اسلامی به کشورهای آنها نیز سرایت کند نگران شدند.
یکی از سیاستمداران لبنانی که در خط آمریکا بود به من گفت «شیعیان یک خطر جدی هستند»!! این افراد عادت کردهاند که همیشه شیعیان را در حاشیه ببینند و حالا که شیعیان پیشرفت کردهاند و مقاومت اسلامی پیروزی آفریده و در صحنه لبنان اثرگذار شده، نمیتوانند با واقعیت کنار بیایند. این چه مقاومتی است که خود را به یک مذهب خاص مقید میکند؟! شیعیان از فرقه گرایی پرهیز میکنند. اما اینکه پایبند مذهب خاصی باشند چه اشکالی دارد؟!
من از شما میپرسم: کدام مقاومت در دنیا بوده که به هیچ مکتبی پایبند نباشد؟ مگر جنبشهای مارکسیستی اعلام پایبندی به مکتب مارکسیسم نکردند؟! مگر قومگرایان به مکتب قومگرایی ملتزم نیستند؟! مگر مقاومت فرانسویها با مذهب کاتولیک پیوند نداشت؟! فرانسه هنوز هم عمیقا کاتولیک است. در همین جنگ لبنان هم دیدیم که تنها با ذهنیت کاتولیک حرکت میکنند. من به یکی از سفرای فرانسه گفتم که» شما لاییک نیستید بلکه کاتولیک هستید» پس پایبندی به مذهب یک نکته منفی نیست بلکه نکته منفی اینست که کسانی با نگاههای بسته و محدود از مذهب سوء استفاده کنند.
اما اگر مذهب برای تحقق اهداف ملی و اسلامی استفاده شود قابل انتقاد نیست و نباید آن را فرقه گرایی نامید. طبعا هر کسی برای مذهب خود ارزش قایل است با اینحال شیعیان لبنان برای مذهب تشیع نجنگیدند بلکه برای دفاع از تمامیت لبنان و دفاع از عربهایی که همواره در مقابل صهیونیستها شکست خوردهاند جنگیدند. آنان در مقابل اهل سنت قرار نگرفتند بلکه برای دفع خطر اسرائیل با اهل تسنن همکاری کردند و درها را گشودند که هرکس میخواهد در این مقاومت مشارکت کند. با اینحال واقعیت اینست که دیوار بلندی بین شیعه و سنی وجود دارد؟ من میتوانم بگویم که عموم شیعیان از فرقه گرایی میپرهیزند و برای وحدت اسلامی تلاش میکنند.
این حالت عمومی شیعه است. اما اگر برخی از آنها نسبت به اهل سنت برخورد مناسبی ندارند در مقابل برخی از اهل سنت هم نسبت به شیعه رفتارهای تند و نامناسب دارند. برخی از اهل سنت حتی شیعیان را کافر نامیدند. مثلا گروه القاعده وقتی وارد افغانستان و عراق شدند گفتند که خون شیعه حلال است. این در حالیست که شیعیان هرگز سنیها را تکفیر نکردهاند.
اگر رفتار نامناسبی از طرف شیعیان بوده صرفا واکنشی نسبت به اقدامات طرف مقابل بوده وگرنه شیعیان ابتدائا کسی را تکفیر نکردهاند. ما وقتی به سیره برخی از علمای شیعه مینگریم میبینیم مثلا آیه الله شیخ محمدحسین کاشف الغطا که از مراجع شیعه است وقتی به قدس سفر کرد، در مسجد الاقصی امامت جماعت همه مسلمانان اعم از شیعه و سنی را پذیرفت. بزرگان شیعه از وحدت استقبال میکنند.
به یاد دارم در سال ۱۹۵۲م وقتی در مراسم چهلم مرحوم سید محسن امین شرکت کردم، دکتر مصطفی سباعی (رهبر اخوان المسلمین سوریه و لبنان) هم حضور داشت. من در آن جلسه قصیدهای درباره وحدت اسلامی خواندم و دکتر سباعی هم خاطرهای از مرحوم امین نقل کرد که یکی از اهل سنت در شام نزد آیه الله امین آمده و گفته بود میخواهم شیعه بشوم. آیه الله امین به او فرمودند: «چه فرقی بین شیعه و سنی است؟! همه ما مسلمانیم و اختلافات ما با سنیها در مسایل جزئی است چنانکه خود اهل سنت هم با هم اختلافاتی دارند.» اما آن مرد اصرار کرد که حتما باید شیعه شود.
آقای امین به او فرمودند:» اگر میخواهی شیعه بشوی دو زانو بنشین و بگو اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله» و بعد فرمودند: «اکنون تو شیعهای» زیرا شیعیان میگویند امامت علی (ع) از سوی پیامبر خدا (ص) ابلاغ شده و اختلاف تنها در اینست که منظور پیامبر (ص) چه بود. شما برای وحدت شیعه و سنی چه کردهاید؟ من از مدتها پیش برای این امر تلاش میکنم. اختلاف شیعه و سنی از یک سو ریشه در تاریخ دارد و از سوی دیگر ناشی از عقب ماندگی و تعصب است. البته یک پروژه آمریکایی نیز برای تفرقه افکنی بین ملتهای مسلمان وجود دارد. مثلا بوش از بینظمی فعال و موثر سخن میگفت. قطعا هیچ بینظمی و نابسامانی عمیقتر و مخربتر از اختلافات مذهبی نیست. مثلا در لبنان گاهی مسایل بیربط را به هم ربط میدهند تا بین شیعه و سنی مشکل درست کنند.
بعضی از شخصیتهای سیاسی یا برخی از علما هم به اختلاف دامن میزنند تا خودشان در این بین به جایگاهی دست پیدا کنند. شاید بتوان گفت اشکال در اینست که شیعیان لبنان شدیدا از ایران تاثیر میپذیرند و از عربها دوری میکنند؟ ایران یک کشور اسلامی است و مردم آن مانند مردم سایر کشورهای اسلامی هستند. چرا تعمد دارید که ارتباط شیعیان با ایران را به عنوان مشکل مطرح کنید؟! البته شیعیان لبنان تسلیم بیقید و شرط دولت ایران نیستند. مثلا در زمان شاه مخالف دولت ایران بودند. اما بعد از انقلاب اسلامی ورق برگشت زیرا امام خمینی (ره) دارای مرجعیت دینی و سیاسی و فقهی در مقابل استکبار جهانی اعم از آمریکا و شوروی بود.
ایشان با مساله فلسطین برخورد مثبتی داشت بگونهای که سفیر اسرائیل در ایران را اخراج کرد و سفارت اسرائیل را به فلسطینیها اختصاص داد. از این رو شیعیان لبنان هم از اندیشه امام خمینی و انقلاب اسلامی او استقبال کردند. البته فقط لبنانیها هم نبودند. در آن زمان خیلیها در اقصی نقاط جهان از امام و انقلاب اسلامی اثر پذیرفتند. البته شیعیان لبنان بر دو دسته شدند: برخی التزام به ولایت فقیه پیدا کردند و برخی نه. بنابراین قومگرایی عربی را کنار گذاشتند؟! نباید با بهانه قومیت عربی، کسانی را که با اسرائیل مبارزه میکنند تضعیف کنیم. باید عرب بودن آنها را به رسمیت بشناسیم.
اما کسانی که شعار «قوم عرب» سر میدادند بعدا همگی در مقابل اسرائیل عقب نشینی کردند و به شکست تن دادند و دست دوستی به سویش دراز کردند. الآن آمریکاییها کشورهای منطقه را به دو دسته یعنی کشورهای معتدل - که دوست اسرائیل و دشمن ایران هستند - و کشورهای تندرو - که اینطور نیستند- تقسیم میکنند. من از شما میپرسم آیا کسانی که دنبال شکست مقاومت اسلامی در مقابل اسرائیل بودند دلسوز عربها هستند؟! آیا نباید در عرب بودن آنها تشکیک شود؟! پیروزی مقاومت در۲۰۰۶م در جنگ ۳۳ روزه یک پیروزی نسبی بود. زیرا وقتی ۱۲۰۰ لبنانی کشته میشوند و لبنان ویران میشود و شیعیان تنها میجنگند این چه پیروزی است؟!
کارشناسان سیاسی آمریکایی اعتراف کردند که نقشه حمله به لبنان برای نابودی مقاومت از اوایل دهه هشتاد وجود داشته و ربطی به اسیر گرفتن دو صهیونیست توسط حزب الله نداشت. حزب الله وقتی که دو صهیونیست را به اسارت گرفت در واقع در مسیر همیشگی خود حرکت میکرد. همانطور که در زمان شارون هم چند صهیونیست را به اسارت گرفت و توانست در ازای آن تعدادی از اسرای لبنانی و فلسطینی را آزاد کند. بنابراین حزب الله در سال ۲۰۰۶ نیز در همان مسیر گذشته و با اهداف روشن حرکت میکرد و اینطور نبود که نبرد جدیدی را آغاز کرده باشد. آیا شما میخواهید از حزب الله دفاع کنید؟!
من میگویم چرا باید مسوولیت جنگ را متوجه حزب الله بدانیم؟! چرا اسرائیل را مسوول ندانیم؟! آیا اسیر گرفتن دو سرباز صهیونیست میتوانست بهانه کافی برای چنان حمله گسترده و کشتار زنان و کودکان باشد؟! مشکل در این بود که یک طرح مخفی آمریکایی-صهیونیستی برای ریشه کن کردن مقاومت اسلامی در لبنان وجود داشت. به هر حال اسرائیل مقصر و مجرم بود و نباید تقصیرات را گردن مقاومت بیندازیم. برخی از سران عرب که اظهارنظرهایشان علیه مقاومت بود از شکست اسرائیل در مقابل مقاومت سرخورده شدند. آمریکا هم طبق نقشه قبلی، اسرائیل را به ادامه جنگ برای ۳۳ روز واداشت تا بتواند در میدان نظامی موفقیتی به دست آورد. بعد هم که موفق نشدند سعی کردند در شورای امنیت به نفع اسرائیل کار کنند.
لذا در قطعنامه ۱۷۰۱ نیز یک آتش بس پایدار تصویب نشده و تنها از توقف حمله نظامی سخن به میان آمده است. لذا اسرائیل باز هم میتواند حمله بکند و قطعنامه دستش را نبسته است. جناب سید! ما یک قرن است بیهوده میجنگیم. آیا نباید در فکر شیوه جایگزین باشیم؟ ما بیهوده نمیجنگیم. ما با استعمار جنگیدهایم. با اسرائیل جنگیدیم و پیروز شدیم. پیروزی ما یک مانور سیاسی نبوده است. جنگ ما هم یک جنگ حساب شده و همراه با برنامه برای آزادی وطن و رهایی جهان عرب و جهان اسلام بوده است.
کسانی بیهوده جنگیدند که در نهایت در مقابل اسرائیل عقب نشینی کردند. یک خاورشناس غربی میگوید» مسلمانان از معادلات جهان خارج شدهاند». من معتقدم مسلمانان کاملا قوی و اثرگذار وارد معادلات جهانی شدهاند و استکبار را نگران کردهاند. بهترین دلیل اینست که تمام رسانهها سرگرم بحث درباره اسلام و مسلمانان هستند. پس اسلام جهان را تحت تاثیر گذاشته است. لذا در دانمارک علیه اسلام کاریکاتور اهانت آمیز میکشند و در هلند فیلم «فتنه» میسازند و پاپ جدید هم بر ضد اسلام سخن میگوید و نشان میدهد که اسلام را بگونه علمی و منصفانه بررسی نکرده است. به نظر ما اسلام در اشکال گوناگون خود در جهان اثر گذاشته و همه را به خود مشغول داشته است. رقیب آنها اسلام است. به همین خاطر هر جا که بوش وارد جنگ شده علیه مسلمانان بوده.
آنوقت آمریکاییها میگویند:» چرا مردم از ما نفرت دارند؟!» و ما میگوییم «به چه دلیل باید به شما عشق بورزیم؟!» البته وقتی واقعیات درون جوامع اسلامی را بررسی میکنیم عقب ماندگی و افراط و تفریط را نیز میبینیم که باید اصلاح شود. البته برخی از جریانهای افراطی (مانند القاعده) واکنش به عملکرد استکبار جهانی هستند. همه مشکلات عالم در جهان اسلام متمرکز است. آیا میتوان ایدئولوژی را عامل آن دانست؟ به نظر من مشکل جهان اسلام اینست که اندیشه و روح خود را از خداوند دور کرده است. زیرا خداپرستی تنها یک تابلو نیست.
بلکه به معنای رحمت و محبت و برخورد مثبت با علم و آگاهی است. خداپرستی یعنی حرکت برای نیل به قلههای علم. یعنی همزیستی با همنوعان. یعنی عقلانیت و انسانیت. قبلا مرجعیت در نجف بسیار قدرتمند بود اما چرا اکنون چنین نیست؟ به نظر من مرجعیت دینی چه در ایران و چه در نجف از گذشته قدرتمندتر است. البته مرجعیت نجف پس از ثورهالعشرین [جنبش ضد استعماری مردم عراق در سال ۱۹۲۰م] در مسایل سیاسی وارد نشده است.
در ثورهالعشرین مرجعیت نجف با اشغالگران انگلیسی درگیر شد که آیت الله سید محسن حکیم در آن نقش مهمی داشت. البته بعدا هم برخی کارهای جزئی انجام شد نظیر آنچه که سیدمحمدباقر صدر و یارانش در حزب الدعوه انجام دادند. درباره ایران نیز روشن است که مرجعیت دینی و سیاسی که انقلاب اسلامی ایران را رهبری کرد در شخص امام خمینی (ره) متجلی بود. ایشان همان زمانی که در نجف بود درباره «حکومت اسلامی بر پایه ولایت فقیه» بحث میکرد. طبیعی بود ایرانیها از چنین شخصیتی در جنبه سیاسی هم پیروی کنند.