خانم رباب صدر، خواهر گرامی امام موسی صدر که با سرپرستی مدبرانه موسسات اجتماعی در جنوب لبنان راه برادرش را پی میگیرد، در سیامین سالگرد ربوده شدن امام صدر گوشهای از اندوه قلبی خود را به صورت نامهای سرگشاده خطاب به برادرش به رشته تحریر درآورده که متن آن در زیر از نظر خوانندگان عزیز میگذرد:
سرور من ای امام!
تنها این نامه بود که سنگفرش راه را نقش زد، مقصودش رسیدن به تو بود...
و زمزمه زخمهای ما را با خود داشت...
و در پی گرمایی بود که از چین و لای عبای تو میتراوید.
بر روی پاکت نامه خیل انبوه چشمانمان بود...
و چون دستان تو آن را لمس کرد، از بیم از دست رفتن، آن دستان رویاها و مژگان ما را در خود گرفت.
سرور من...
نامه ما را باز کن و بخوان...
هنوز حروف الفبا در ساحل صور پژواک گامهای تو را جمع میکند. تا مگر گنجایش انبوه اشتیاق در پس سالیان سال را پیدا کند. و تو بر آه تب زخم ما گل سرخ و خنکا بیفشان.
ای همه روزهای رنج گواه باشید...
که ما بر پشت توسن جراحتی نشستیم که آنان گمان میکردند ما را از پای در خواهد آورد...
و ما همچنان در بیابانهای این هستی میگردیم، و تو را میجوییم
ای سرور من... و سواران از اسب پیاده نخواهند شد مگر آنکه تو بازگردی و پراکندگان را جمع کنی و در احساس خفتگان شیرینی شبزندهداری را بیدار کنی، در شب نشینیی که جز با طلوع صبح و بازگشت هیاهوی میدان پایان نمیپذیرد.
ای سرور من... وقتی که با هدف اصلاح گام در راه نهادی، میراثدار جد خویش بودی... و ما همچنان از عهده نیکخواندن کتابهایی بر میآییم که جانیان بر وسعت کربلا طعمه آتش ساختند.
ای سرور من... کشت از آن توست، و بار و بر رسیده و خوشگوار است. ما ساربانان قافلهای هستیم که سخت ره میسپارد، هدفش رسیدن به کرانههای یتیمی است، پاروهای رهایی در دست دارد و درد قایقها راهبر اوست... و تفنگ؛ وقتی که آن را زینت مردان خواندی، حاسدان بر تو خرده گرفتند...
و رویاهای ملت ما به حقیقت پیوست... و همت و عزم قهرمانان، فرزندان مدرسهای که تو راهش را نشان دادی، قلعه خیبر را دیگر بار درهم کوبید... و دوران هزیمت تا ابد رخت بر بست. ای سرور من...
هر که گمان میکند که ما ممکن است فراموش کنیم، به قدر دهر و دورانی به گذشته باز گردد و از خیمههای سرزمین طف (کربلا) باز پرسد، از آنها درباره جانهایی بپرسد که ابا دارند از آنها رخت ببندند...
و درباره رودی که نه بر وفق مراد و کام طفل شیرخوار جاری شد... و ما آن رود را در جنوب جاری کردیم... ما از این پس درد تشنگی نخواهیم داشت.
و چون همت و عزم در ما نشاندی، غل و زنجیر را مقهور خواهیم کرد... و تب داغ شوق آزادیخواهی خود را بر او جاری خواهیم ساخت... و سودای زنجیر را آب خواهیم کرد... آیا رواست که چنان که خواستهاند زنجیر بر دستان تو باقی بماند؟!
ای همه شیفتگان هوای آزاد، مگذارید که شیهه اسبان از سم و سنبک آنها دریوزگی کند، زین اسبان را فریاد آزادمردان قرار دهید که وحشت در دل فرمانگذار زندانبان میاندازد، تا مگر وجدان غافلان از خواب غفلت برجهد و سپیده موعود ما از روزن غبار به درآید. ای سرور من... غیبت به درازا کشید...
ما تو را از یاد نخواهیم برد... و دو برادر و یار تو (جناب شیخ محمد یعقوب و عباس بدرالدین) را از یاد نخواهیم برد. و همچنان به سوی شما راه خواهیم سپرد، تا آنگاه که به دیدار یکدیگر نائل گردیم.
چه مایه کوچکاند آنان وقتی که گمان میکنند که ممکن است ما سازش کنیم.