وارد حرم مطهر شديم. ديدم در صحن فرش انداختهاند. و مردم زيادی (همه
ايرانی) دورا دور آن فرش را گرفتهاند. و مرا بدان جا هدايت کردند. و چشمم
به دو نفر سيد عالی جناب عمامه به سر و عبا به دوش افتاد که در روی همان
فرش جلوس زده بودند.
مرحوم سید محمد علی جمال زاده، نویسنده مشهور معاصر ...!
وارد حرم مطهر شديم. ديدم در صحن فرش انداختهاند. و مردم زيادی (همه ايرانی) دورا دور آن فرش را گرفتهاند. و مرا بدان جا هدايت کردند. و چشمم به دو نفر سيد عالی جناب عمامه به سر و عبا به دوش افتاد که در روی همان فرش جلوس زده بودند. خواستم دستشان را ببوسم. ولی روی مرا با محبت هر چه تمامتر بوسيدند و مرا دعوت کردند روی يک صندلی که در روی همان فرش بود، بنشينم.
خواستم من هم (با وجود لباس و کفش فرنگی که داشتم) در مقابل آنها روی فرش بنشينم. ولی با اصرار تمام مرا روی همان صندلی نشانيدند. و صحبت شروع شد. و معلوم شد از خانواده مرحوم حاج سيد اسماعيل صدرعاملی، عموی بزرگ پدرم هستند. و از ملاقات من بسيار خشنود هستند. معلوم است که من هم فی الحقيقه سخت خوشحال و شکرگذار بودم. و صحبت شروع شد.
و از من پرسيدند: ابن العم عزير، شما در کجا مشغول تحصيل بوديد؟ معروض داشتم که در مملکت سوئيس تحصيل کردهام. يکی از آنها فرمودند: بله، بله مقصودتان لابد همان ترعه سوئز است در مصر. چارهای نبود و تصديق کردم. و هرگز فراموشم نشده است. اين ابن العم، الحق آن روز به قدری از راه بزرگواری، محبت و لطف خالص نشان دادند که هرگز فراموش نکردهام. و تا زندهام فراموش نخواهم کرد.
سالهای بسيار پس از آن تاريخ (شايد در حدود پنجاه سال) وقتی يک تن از پسر عموهای معروف ديگرم به نام حضرت امام موسی صدر رئيس شيعيان در لبنان، روزی ناگهان در ژنو با همان لباس و قد و قامت و عمامه و عبا و صورتی بی اغراق در نهايت زيبائی و بزرگواری در ژنو تلفون کرد و به سراغم آمد، چنان بود که يک نعمت خدائی نصيبم گرديده است. خدايا اگر زنده است و اگر زير خاک رفته است، او را چنان بيامرز که ظلمی را که بر او وارد آمده است، نبخشد.
آمين
منبع: اسنادی از مشاهیر ادب ایرانی، دفتر چهارم، محمد علی جمال زاده، انتشارات سازمان اسناد ملی ایران