آنچه در پي ميآيد، تلخيصي از گفتگو با مرحوم استاد شهيدی است كه با حذف پرسشها و برخي حواشي، بهصورت زير درآمده است.
دکتر سید جعفر شهیدی
اشاره: آنچه در پی میآید، تلخیصی از گفتگو با مرحوم استاد شهیدی است که با حذف پرسشها و برخی حواشی، بهصورت زیر درآمده است.
***سابقه آشنایی بنده با جناب آقای حاج سید موسی صدر به سال ۱۳۲۵ شمسی بازمیگردد. من به قصد زیارت مشهد از نجف آمده بودم، و در تهران نیز برای معالجه سردردی که آن سالها بدان مبتلا بودم، توقف داشتم. یادم هست که دو بزرگوار در ایام اقامتم در قم خیلی به من لطف کردند. یکی جناب آقای آقا سید جلالالدین آشتیانی بود؛ دیگری نیز جناب آقای آقا سید موسی صدر بودند که یک روز با تعدادی از دوستان خود به دیدنم آمدند. از همان روز ارتباط و دوستی ما آغاز گردید. ایشان حقیقتا در آن ایام تنهایی و بیماری به من خیلی رسیدگی و لطف نمود. در آن سفر از قم به مشهد رفتم و از آنجا به نجف بازگشتم؛ اما سال بعد مجددا به ایران آمدم. در فواصلی که به قم و تهران میآمدم، مرتب با آقای صدر در ارتباط بودیم.
رابطه ما اینگونه بود تا ایشان به لبنان رفتند. پس از آن دیگر تا سالها ارتباط من با ایشان قطع گردید. گویا در سال ۱۳۵۰، یعنی پس از حدود ۲۵ سال بود که در گردهمایی مجمع البحوث الاسلامیه در قاهره، مجددا ایشان را زیارت کردم. مجمع آقای دکتر حسین نصر را دعوت کرده بود تا در اجلاس آن سال شرکت کند. ایشان نیز دعوت نامه را به من دادند و بنده در جلسه آن سال شرکت کردم. آنجا بود که پس از سالها باز آقای صدر را زیارت کردم. طبیعتا تمام آن چند روزی که در قاهره بودیم، با هم بودیم. در قاهره بود که حرمت و مقام آقای صدر را در دیده مصریها و بلکه علمایی که از کشورهای مختلف گرد آمده بودند، مشاهده کردم: «الامام موسی الصدر».
سال بعد کنفرانسی در الجزایر بود که من را دعوت کردند. در آنجا هم بار دیگر خدمت آقای صدر رسیدم. مولود قاسم ـ وزیر شئون دینی آن وقت ـ متصدی این دعوت بود. آنجا نیز دیدم که هم خود مولود و هم بیشتر علمایی که در جلسه شرکت کرده بودند، چه حرمت فوقالعادهای برای آقای صدر قائل بودند. البته کسانی نیز بودند که خیلی خوش نداشتند آقای صدر آنجا باشند؛ برای نمونه میتوانم از صبحی صالح نام ببرم. یادم هست که صبحی صالح به مناسبتی یک بحث لغوی را بهانه کرد و به آقای صدر اشکال گرفت: «اشکالی ندارد، شما عرب نیستید و به همین علت عربی را خوب نمیدانید!» این را که گفت، به مولود قاسم بسیار برخورد؛ پشت تریبون آمد و پس از آنکه حسابی به صبحی صالح تاخت، خیلی به آقای صدر حرمت گذاشت. آقای صدر با بزرگواری کامل حرکت صبحی صالح را نادیده گرفتند. در شهر تلمسان الجزایر نیز یک سفر با هم بودیم. در آن سفر نیز باز موقعیت خاص آقای صدر را در کشورهای عربی شاهد بودم.
بیتردید میتوان گفت که آقای صدر از دعات تقریب [مذاهب] بودند. ایشان با اشرافی که بر موقعیت خاص مسلمانان و نیازهای آنان در این روزگار داشتند، این ضرورت را کاملا درک کرده بودند که باید ارتباط کاملی میان مذاهب اسلامی برقرار نمود. در این فواصل، برای من فرصتهایی پیش آمد که توانستم مکررا به لبنان سفر کنم. در آنجا دیگر ارتباطمان با آقای صدر خیلی زیاد شد. طوری شد که ایشان حتی در برخی کارهای خود مرا طرف مشورت قرار میدادند. سفری را به یاد دارم که آقای صدر از لبنان به ایران آمده بودند. من رفتم و از ایشان دیدن کردم و برای همان شب ایشان را به منزل خود دعوت کردم. ایشان پذیرفتند؛ پرسیدم: «چه کسانی را دعوت کنم؟» گفتند:» نصر بیاید اشکالی ندارد؛ آزمون را هم که به دیدن من آمده است، اگر مایلید دعوت کنید.»
آن موقع آزمون را نمیشناختم. همین قدر میدانستم که معاون نخستوزیر و مدیر کل اوقاف است. به دفترش رفتم و اتفاقا نبود. یادداشتی نوشتم و آدرس منزل را دادم. اتفاقا اولین کسی که آمد، آزمون بود. آن شب صحبتهای خیلی خوبی بین آقای صدر، دکتر نصر و آزمون در رابطه با حوزه، دولت و موضوعات دیگر مطرح گردید. پس از این سفر رابطه ایران با آقای صدر اندک اندک تیره شد. دلیل آن را نمیدانم. یادم هست که در یکی از سالها کنفرانس الجزایر در شهر الجزیره برگزار شد. شبی مولود قاسم به سراغم آمد، گفت: «میدانی چه شده است؟ آقای صدر آمدهاند!» گفتم: «خوب، باید هم بیایند.» گفت: «نه مسأله این نیست...» بعد متوجه شدم که آقای صدر از بومدین تقاضای ملاقات کرده و الجزایریها وقت نداده بودند....
دیدم که تحت تاثیر برخی فشارها از آمدن آقای صدر نگران است. صبح روز بعد به سفارت ایران تلفن کردم و سراغ سفیر را گرفتم. گفتند مسافرت هستند. گفتم آیا اطلاع دارید که آقای صدر به الجزایر آمده است؟ با دستپاچگی گفت: «اصلاً صحبت ایشان را نکنید، اسم ایشان را هم نبرید!» حدود ظهر یا بعد از ظهر بود که دیدم تلفن اتاقم زنگ میزند. گفتند آقای سفیر میخواهند با شما صحبت کنند. گفتم خیلی خوب، اشکالی ندارد. سفیر پرسید: «شنیدم آقای صدر به اینجا آمدهاند؟ میشود که ما ایشان را به سفارت دعوت کنیم؟» دیدم موقعیت خوبی فراهم شده است. گفتم: «میدانم که آیا ایشان قبول میکنند! با این حال از ایشان خواهش میکنم.» ماجرا را به آقای صدر اطلاع دادم. گفتند: «نظرت چیست؟» گفتم: «به نظر من بد نیست.»
اینگونه شد که برای همان شب قرار گذاشتیم. اتفاقا خیلی هم میهمانی خوبی بود. فردای آن روز دفتر رئیسجمهور به آقای صدر خبر داد که: «بومدین مایل است ایشان را ملاقات کند»؛ یعنی معلوم شد که بین ایران و الجزایر روابطی وجود داشته است که الجزایر سعی میکرد آن را حفظ کند. به همین جهت هم آنها وقتی دیدند که رابطه سفیر با آقای صدر خوب است، آن را به حساب دولت ایران گذاشتند و آقای صدر را دعوت کردند... پس از چند روز سفیر را به تهران خواستند؛ یعنی رابطه دولت ایران با آقای صدر تا این اندازه بد شده بود؛ به نظرم سال ۱۳۵۴ بود.
حضور و خدمات آقای صدر در لبنان، اساسا موجبات تجدید حیات شیعیان آن کشور را فراهم نمود. روش مرحوم شرفالدین روش یک فقیه بود؛ اما روش آقای صدر طوری بود که دنیای دیگری را به روی شیعیان گشود. من هر بار که به لبنان رفتم، مشاهده کردم که مردم ـ اعم از مسلمان و مسیحی ـ به ایشان بسیار حرمت میگزارند. مخصوصا مسیحیان لبنان به ایشان بسیار علاقهمند بودند و این نتیجه روش خاصی بود که ایشان در برخورد با همه داشتند. آقای صدر بسیار مردمدار و خوش سلوک بودند. با مسیحیان نیز بسیار و خوش برخورد بودند. البته این روش به مذاق برخی آقایان آنجا خوش نمیآمد؛ مثلا ایشان در معاشرتهای اجتماعی خود گاهی اوقات برخی نقایص را نادیده میگرفتند، و همین دستاویزی میشد تا آن چند نفری که با آن ایشان مسأله داشتند، علیه ایشان بهکار گیرند.
آقای صدر با مخالفان خود خیلی بزرگوارانه برخورد میکردند. یادم هست که یک بار سفارش جوانکی را به من کردند که به اینجا آمد و اتفاقا خوب هم درس خواند و برگشت. گفتند که: «پدر ایشان از مخالفان من است و بلکه شاید با این وسیله یک تحبیبی بهوجود آید!»
یکی دیگر از عوامل محبوبیت ایشان آن بود که مبانی دینی را به زبان روز به جوانان عرضه میکردند. یکی از مهمترین دلایل اینکه خیلیها، خصوصاً طبقه جوان، اینطور به ایشان حرمت میگذاشتند، همین بود. من در کنفرانسهایی که خدمت ایشان بودم، این مسأله را بعینه شاهد بودم. آقای صدر یکی از دعات تقریب و بیتردید یک روحانی کمنظیر بود؛ حقیقتا کمنظیر بود. جامعه ما به انسانهایی مانند آقای صدر خیلی نیازمند است.