چه کسی باور میکند یک نفر، روز روشن سوار ماشینی شود و بعد، کسی نداند کجا
رفته است؟ چه کسی باور میکند کسی، «امام» مردمی باشد و مهمان کشوری، ولی
دزدیده شود و میزبان، حتی جواب درستی هم ندهد که مهمانش کجاست؟
چه کسی باور میکند کسی، رهبر شیعیان باشد و یک تنه همه اسلام را مقابل دشمن به صف کند، اما سی سال در زندان باشد و کسی در جهان اسلام کاری برای آزادیاش نکند؟ چه کسی باور میکند کسی، «ایرانی» باشد و دزدیده شود، اما دولت ایران کاری نکند تا عدد سالهای زندانش به ۳۱ برسد؟
بله، ممکن است. میشود کسی همه اینها باشد و دزدیده شود. همه اینها را که کنار هم بگذارید، میشود سرگذشت مردی به نام «امام سید موسی صدر»، کسی که لبنانیها او را منجی لبنان میگویند، مسیحیان، مسیح لبنانش مینامند و دکتر چمران معبود و محبوب خودش میخواند. کسی که در همین سرزمین بدنیا آمده، مزار پدرش در حرم حضرت معصومه است، پدر بزرگش رهبر قیام گوهرشاد بوده، فرزندانش مثل ما فارسی حرف میزند و خودش همه جا میگفت از ایران آمده است.
مسیح لبنان، وجدان لبنان، امیدمحرومان، امام مقاومت، یوسف ایران، رمز طایفه شیعه و اسمهای دیگر. همه اینها اسمهای اوست. چنین مردی که این همه عظمت را یکجا در خود دارد، ۳۱ سال است دزدیده شده؛ در روز روشن. در لیبی! اگر این اتفاق در زمان ما نبود، حتما باور نمیکردیم چنین مردی دزدیده شود و دیگران فقط سکوت کنند! اما خودمان شاهد این سکوت هستیم. این ما هستیم که سکوت کردهایم. این ما هستیم که اسارت و غربت را برای سید موسی صدر رقم زدهایم و فراموش کردهایم شبیه آنانی هستیم که حقانیت علی (ع) را دیدند و سکوت کردند، تنهایی حسن (ع) را دیدند و در خانه ماندند.
«هل من ناصر» حسین (ع) را شنیدند و زندگی را بهانه کردند. همانانی که کشتن «امیرکبیر»ها و «سیدجمال»ها و «میرزا کوچک»ها را تنها نگاه کردند. امروز ما، همه آنان را به عافیت طلبی و خیانت و بیوجدانی محکوم میکنیم. غافل از آنکه ما هم در آزمونی مشابه هستیم؛ آزمونی که این بار، سوالش موسی صدر است و آزمایش شدگانش ما هستیم، و تاریخ، به قضاوت تصمیم ما نشسته است که با فرزند ایران چه میکنیم؟
۳۱ سال پیش، ۹ شهریور ۱۳۵۷ یک روحانی ایرانی در لیبی ربوده شد. مردی که پناه مبارزان ایرانیای بود که به خارج فرار میکردند. مردی که از نفوذ بین المللیاش برای آزادی امام خمینی از زندان و انتقالش از ترکیه به نجف استفاده کرد. مردی که برای اولین بار در دهه چهل شمسی، اندیشه گفتوگو و همزیستی مسالمت آمیز ادیان و تمدنها را مطرح کرد. مردی که معتقد به مدارا و گفتوگو بود. کسی که اعتقاد داشت: دین پیش از آنکه توشه آخرت باشد، والاترین وسیله برای زندگی ست.
او به اصل «کرامت انسان» معتقد بود؛ اصلی که میگوید: آزادی یعنی به رسمیت شناختن کرامت انسان و خوش گمانی نسبت به انسان. حال آنکه نبود آزادی یعنی بدگمانی نسبت به انسان و کاستن از کرامت او. با اعتقاد به این اصل بود که برای توانمند سازی مردم تلاش کرد و به آنان یاد دادند که خودشان حرف بزنند و تلاش کنند. مردی که امروز ۱۱هزار و ۳۲۲ روز از زندانی بودنش میگذرد، نه رئیس جمهور بود، نه نخست وزیر، نه سیاستمدار، مسلمان بود؛ شیعه ایرانی. کسی که در اوج قدرت و محبوبیتش هرگز مخالفانش را محدود نکرد، آزار نداد، انتقام نگرفت، حتی کوچکترین توهینی به آنان که بیرحمانه و کینه ورزانه علیه ش میگفتند و مینوشتند، بر زبان نیاورد.
کسی که به مخالفش فرصت حرف زدن میداد، به دیدارشان میرفت، مشکلاتشان را حل میکرد. چون اعتقاد داشت: کسی میتواند آزادی را محدود کند که به فطرت انسانی کافر باشد. مردی که میگفت: آزادی هرگز تمام شدنی نیست و صیانت از آزادی ممکن نیست مگربا آزادی. او، سید موسی صدر است؛ امام سید موسی صدر. کسی که نمونه اسلام مدارا، اسلام رحمت و اسلام صلح بود. اما ۳۱ سال است در زندانهای دیکتاتور لیبی، معمر قذافی زندانی است. عمر اسارت او به اندازه عمر جمهوری اسلامی است و در تمام این سالها، آنان که باید برای آزادیاش تلاش میکردند، سکوت کردند و به اسارتش رضایت دادند. امام موسی صدر ۳۱ سال است زندانی سکوت خاموشان است