امام موسی صدر پس از آنکه به عنوان رئیس مجلس اعلای شیعیان انتخاب شد درمصاحبه با روزنامه الدستور به تاریخ شیعه در لبنان، تاثیر ایمان در سرنوشت انسان معاصر و بهبود اضطراب ذاتی او، نقش انسان به عنوان جانشین خدا در جهان خلقت پرداخته شده است.
آنچه در پی میآید متن این مصاحبه است.
انتخاب شما در مقام ریاست مجلس اعلای شیعیان در محافل شیعه و غیر شیعه با استقبال خوبی روبرو شد و علت این استقبال آن است که شما تواناییِ کار کردن و تحقق بخشیدن به اهداف را دارید. اکنون چه میگویید و قصد انجام چه کاری را دارید؟ من به دلیل انتسابم به شیعیان احساس عشق و قدردانی و مسئولیت میکنم و چون به تاریخ آن مینگرم صفحات درخشانی میبینم که بر تواناییهای فرهنگی و مدنیت و بشریت این مذهب که کمنظیر هم هست دلالت میکند.
سپس گذشته را با الآن مقایسه میکنم اما چیزی که خواسته های من و شیعیان را ارضا کند نمییابم. نیز میدانم که امکانات و نیروهای سرشار افراد این طایفه از گذشته بیشتر است. حال من، به مقتضای عشق و مسئولیتی که دارم، به علت این جدایی میاندیشم و میبینم که علت آن فقدان سازماندهی و تشکیلات است. مجلس اعلای شیعیان نیز برای ساماندهی امور شیعیان است. از طرف دیگر، من هم، مثل هر فرد مؤمن به خدا و دینش، میبینم یکی از تکالیف واجب من تلاش پیوسته برای خدمت به بندگان خدا در ابعاد روحی و اجتماعی آنان است، و معتقدم که این خدمت با پدید آمدن تشکیلاتی برای بهبود اوضاع این طایفه مؤمنی که رسیدگی به برخی از امور آنها به من واگذار شده، صورت کاملتری به خود میگیرد.
به نظر من، انسان پریشان و مضطرب معاصر ما، از زمان آغاز تحول عظیم در صنعت و تمدن و مشارکت عمومی بشریّت در امور جهان و تکنولوژی و ایجاد سازمانهای گوناگون به چنین حالتی رسید، زیرا این انسان معبود دیگری غیر از خداوند پیدا کرد و به علم و صنعت و دیگر دستاوردهای تمدن صفت مطلق بودن بخشید و خدا را انکار کرد و او را در عالم طبیعت غیر مؤثر خواند. دیگر، نقش خدا در آفرینش آن بود که به صورت یکی از عناصر شیمیایی در آزمایشگاه یا یک وسیله در کارگاه یا یک مادة زراعی در زمین درآید. من در برابر امت اسلامی به صورت عام و نسبت به لبنان به طور خاص احساس عشق و سرافرازی و مسئولیت میکنم و دریافتهام خدمتی که ممکن است انجام دهم چیزی بالاتر از توان محدود من است.
بنابراین، اگر در سازماندهی نیروهای این دسته از هموطنانم سهمی داشته باشم، در واقع به برخی از تکالیف خود عمل کردهام. «الخلق کلهم عیال الله و احب الناس الیهم انفعهم لخلقه» و در این هستیِ منظم نمیتوان به طور کامل به کسی نفعی رساند مگر از طریق تشکیلات و سازمان. تاریخ شیعه در لبنان از چه وقت آغاز میشود؟ آنها از کجا آمدند و چگونه به جنوب لبنان و سرزمین بقاع رسیدند؟ اولین شیعهای که به اینجا آمد که بود؟ از یک سال پیش به دنبال تکلیفی که دانشگاه استراسبورگ بر عهده من نهاده بود، در پی پاسخ به این پرسش برآمدهام و یک نسخه از آن را هم برای روزنامه النهار خواهم فرستاد.
اما به طور خلاصه عرض میکنم که تشیع در لبنان از نیمه اول قرن نخست هجری آغاز شد. انتشار شیعه در لبنان از طریق یاران پیامبر بود که برای دعوت مردم به دین اسلام به سرزمین شام مسافرت میکردند. این عده در روزگار پیامبر به نام شیعه علیع معروف شده بودند: افرادی همچون ابوذر غفاری و سلمان فارسی و عدهای دیگر. سپس این حرکت ادامه پیدا کرد و به کمک بعضی از صحابه بزرگ پیامبر و تابعینی که با حکومت مدینه و کوفه هماهنگی نداشتند، رشد کرد. اینان برضد اعمال و رفتار حکام شوریدند و در مقابل، حکام نیز آنان را به سرزمین شام تبعید کردند.
به علاوه، علل دیگری همچون جنگ صفین که امام علیع در آن شرکت داشت و واقعه شهادت امام حسینع و انتقال اهل بیت او به این مناطق، مسافرتهای اجباری آنان در این مناطق، و بازتاب این حادثه بر مردم و دیگر مواردی از این قبیل، سبب شد تا شیعیان به این مناطق روی آورند. اینگونه علل و عوامل دیگر سبب شد که شیعه در این منطقه شکل بگیرد و رشد یابد.
تشیع، پس از گذشت یک قرن و نیم از این تاریخ، به عصر طلاییِ خود رسید و بر این منطقه، از جمله لبنان، سیطره یافت و در تحولات فرهنگی و مدنی و هنری این منطقه نقش عظیمی ایفا کرد. شیعه با فرقهگرایی و نزاع دینی و نیز با استعمار وحشی در طول هفت قرن یا بیشتر روبرو شد و باز هم در این مدت میبینیم که نقش برجستهای در عرصههای انسانی داشته است، مثلاً یکپنجم علمای شیعه و کتابهای آنان در جهان از لبنان است. بدون تردید، این آزار و اذیت درازمدت اخیرا دامن فرزندان نسل شیعه را گرفته و آن حالتی که پیش از زمان استقلال لبنان سابقه نداشت، پس از کسب استقلال، رفته رفته به وجود آمد.
ما امیدواریم سازماندهی و رسیدگی به امور شیعیان فصل جدیدی در تاریخ شیعه پدید آورَد. مفهوم کلمة خلیفه الله آن است که نقش انسان رشد میکند و تا بینهایت وسعت مییابد و تردیدی نیست که نقش او، که همان شناخت و بهرهمندی از نیروهای جهان پس از اکتشاف آنهاست، نقشی است هماهنگ با دیدگاههای انسان نامتناهی. آیا میتوان فهمید که شیعه کیست، چه تشکیلاتی دارند و به چه میاندیشند؟ درباره اوضاع شیعیان در حال حاضر آنچه میتوانم مختصراً در این گفتوگو مطرح کنم آن است که آنها لبنانیهای بسیار مخلص و وفادار هستند. نسبت به سرنوشت مشترک اعراب ایمان و احساس مسئولیت دارند، و در نظر آنان مسأله اصلی مسأله مطامع صهیونیستهاست. اما درباره صفات اخلاقی آنها از فرد دیگری بپرسید، چرا که تعریف از خود پسندیده نیست.
از نظر اجتماعی، علیرغم آنکه بیشترین آمار بیسوادی متعلق به آنهاست، با این وصف، برای یادگیری به طرز بینظیری آمادهاند و باز، بنا بر همین اصل، برای بهبود بخشیدن به وضع اجتماعی خود در زمینههای مختلف، تلاش و پشتکاری پایانناپذیر دارند. آیا شیعه درباره پریشانیهای انسان معاصر جوابی روشن و واضح دارد؟ مذهب شیعه که در همه اصول و مبادیاش مذهبی است اسلامی، ایمان دارد که دین همان فطرت است: فَاَقِمْ وَجهَکَ لِلدّینِ حَنیفاً فِطرَةَ اللّه الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها. (۳۰: ۳۰) به یکتاپرستی روی به دین آور. فطرتی است که خدا همه را بدان فطرت بیافریده است. از این رو انسانْ کانون و مرکزِ توجهِ همه تعالیم اسلامی است.
اما انسان، با همه جوانب و ابعاد خود، غالباً از شرایط اجتماع و محیطی که در آن بهسر میبرَد متأثر میشود، و همین امرْ خود بر ضرورت دین آسمانی تأکید میکند. انسان مؤمن با مشکلات بسیاری در راه روبرو میشود و حیران میماند و در تجربهها خطا میکند، اما در چنین مواقعی، به قول ما، احساس «اضطراب ذاتی» نمیکند، بلکه اضطراب او نتیجة حتمی توقعات متعالی او و عدم رضایتش از آن چیزی است که در پیرامون او جریان دارد. همچنین میتواند ناشی از تلاش همیشگی وی برای ساختن آیندهای بهتر باشد.
به عبارتی دقیقتر، قلب این انسان، مطمئن و در پایگاهی تزلزلناپذیر قرار دارد و به آینده مینگرد و این صفت مردان بزرگ سازندة تاریخ است. باز بنا بر همین علت است که میبینیم در تعالیم اسلامی نسبت به واقعیت ذاتی انسان و مراحل زندگی مادی او مطلقاً تجاهلی نشده است، بلکه نیازهای انسانی مقدساند و اجابت آنها از جانب خدا نعمت است، و حد و مرزهای صحیح آن، از تعالیم دینی محسوب میشود. اما، به نظر من، انسان پریشان و مضطربِ معاصرِ ما، از زمان آغاز تحول عظیم در صنعت و تمدن و مشارکت عمومی بشریت در امور جهان و تکنولوژی و ایجاد سازمانهای گوناگون به چنین حالتی رسید، زیرا این انسان معبود دیگری غیر از خداوند پیدا کرد و به علم و صنعت و دیگر دستاوردهای تمدنْ صفت مطلق بودن بخشید و خدا را انکار کرد و او را در عالم طبیعت غیر مؤثر خواند. دیگر، نقش خدا در آفرینشْ آن بود که به صورت یکی از عناصر شیمیایی در آزمایشگاه یا یک وسیله در کارگاه یا یک ماده زراعی در زمین درآید. آیا توجه انسان به تولید و اکتشاف و کنجکاوی او در مجهولات و تلاش او در ورای معرفت از روی انکار خدا انجام یافت؟
این انسانی که خدا را انکار کرد و به مصنوعات و دستاوردهایش (بتهایش) صفت خدا را داد، به سرعت احساس اضطراب کرد، چرا که علم و صنعت و قوانین مربوط به آنها و محدود شدن انسان در سازمانهای گوناگون، همه و همه، ناپایدار و متزلزل بودند و در طول تاریخ تکامل دگرگونی یافته بودند. در نتیجه، انسان ثبات و آرامش خود را، که جز با ایمان مطلق به دست نمیآمد، از کف داد و زمانی که سرعت این تحولات بیشتر شد و نظریات علمی و اجتماعی دگرگونی یافت و اکتشافات تازهای که در تغییر حیات انسانی به شکلی عمیق مؤثر بود رخ نمود، این مشکل نیز پیچیدگیهای بیشتری پیدا کرد. اضطراب پدید آمد، در حالی که انسان به آب یا هوا تکیه زده بود.
در میان شیعه و سنی مطلقاً تناقضی وجود ندارد. هر دو مذاهبی از یک دین به شمار میروند. بنابراین تفسیر، من معتقدم که انسان اگر ایمان کاملی داشته باشد و در ذهن خود نقش حقیقی خدا در جهان را به او بازپس دهد، نه آنکه او را جانشین اسباب و عوامل مادی قلمداد کند بلکه به او به عنوان خداوندِ خالق اسباب و مسببات و سببیت ایمان بیاورد و سپس به دستاوردهای تمدنش، از علم و مؤسسات و صنعت تا فلسفه و هنر، ابعاد حقیقی آنها را ببخشد، در این صورت احساس قدرت و ثبات خواهد کرد و از زندگیاش لذت خواهد برد و از دستاوردهایش بهرهمند خواهد شد. تردیدی نیست که این امر نیازمند به تکوین تمدنی جدید است که تنها بر پایه ماده قوام نمیگیرد و علاوه بر آن از نو نیازمند به تربیت انسان هم هست.
در قرآن کریم آمده است که انسان خلیفه خدا بر روی زمین است. آیا معنای این عبارت آن نیست که انسان نقش برجستهای در کار آفرینش دارد و خلقت هم جز با کار اضطرابآمیز انجام نمیگیرد؟ در پی جوابی که به پرسش سابق شما داده شد و نیز پس از التزام به این نکته که انسان مخلوق خدا و همان عنصر یگانه در قله جهان متکامل است، میتوانیم بگوییم امکانات انسان، بنا بر تعبیر شما، در زمینه تولید و خلق محدودیتی ندارد. مفهوم کلمه خلیفة اللَّه آن است که نقش انسان رشد میکند و تا بینهایت وسعت مییابد و تردیدی نیست که نقش او، که همان شناخت و بهرهمندی از نیروهای جهان پس از اکتشاف آنهاست، نقشی است هماهنگ با دیدگاههای انسان نامتناهی. برای انسان هیچ حد و مرزی نیست تا احساس تنگی و رسیدن به بنبست به او دست دهد.
اما انسان بزرگی که این نقش را ایفا میکند ذاتاً مخلوق خداست و اگر روزی بخواهد خود را از این واقعیت برهاند خودش را نقض کرده است؛ همان گونه که اگر دستاوردهای انسان از نظر کمی و کیفی و شمول به هر درجهای که برسد باز از حوزه انسان و اینکه ساختههای دست انسانی است پا فراتر نمیگذارد، حتی اگر این مصنوعات انسانی در حیات او تأثیر بگذارند و با او همکاری کنند و نحوه زندگی او را دگرگون سازند. اینچنین است که در پشت آنچه شما آن را مخلوق انسان مینامید، همواره اهداف دائم و غالباً نیازمندیهای رو به افزایش و غریزه او برای کسب آگاهی را میبینیم. اما این اضطراب از آنجا ناشی شد که انسان نتوانست به نیازهای معنوی و ملزومات ایمانش پاسخ دهد. از این رو، ایمان ضعیف شد و رخت بربست، یا به شبه ایمان تبدیل گردید.
در نتیجه، به علت فقدان ایمانی زنده، احساس جدایی از هستی و غربتْ سراسر وجود انسان را فراگرفت و به اضطراب مبتلا شد. یافتههای فراوان او هم وی را سودی نبخشید. آیا ایمان به خدا در حکم پیوند کلی انسان به اوست و آیا این پیوندْ ریشههای اضطراب او را از میان میبرد؟ و اگر این طور باشد اضطراب موجود در انسانهای بزرگ را، که اساس ایمان شناخته میشوند، چگونه تفسیر میکنید؟ پیوند کلی به معنای مشخص کردن حد و مرز جایگاه انسان در هستی و آفرینش، تبیین و تعیین دامنه گسترده و رسالت حیاتی اوست، که نتیجه طبیعی ایمان به خداست. درمان اضطراب در ذات و بطن این راه و جهتگیری است.
اما معنای این سخن محدود کردن حرکت انسان و ابعاد فعالیتهای حیاتی او نیست. از این رو، انسان مؤمن با مشکلات بسیاری در راه روبرو میشود و حیران میماند و در تجربهها خطا میکند، اما در چنین مواقعی، به قول ما، احساس «اضطراب ذاتی» نمیکند، بلکه اضطراب او نتیجه حتمی توقعات متعالی او و عدم رضایتش از آن چیزی است که در پیرامون او جریان دارد. همچنین میتواند ناشی از تلاش همیشگی وی برای ساختن آیندهای بهتر باشد. به عبارتی دقیقتر، قلب این انسان، مطمئن و در پایگاهی تزلزل ناپذیر قرار دارد و به آینده مینگرد و این صفت مردان بزرگِ سازنده تاریخ است. اما انسان بزرگی که دچار اضطراب ذاتی میشود و در حالت شک و تردید قرار دارد، نمیتواند در ساختن آینده مشارکت داشته باشد، زیرا با اینکه جریان سلیم خلقتی که قبل از وی آغاز شده در وجودش است، بیهدف میمانَد. البته انکار نمیکنم که عدهای از مردان بزرگ که دچار اضطراب هم بودهاند خدماتی به انسانیت کرده و ارمغانهایی به او عرضه داشتهاند.
اما من مایلم این خدمات را ثمره ریشههای ایمان در عقل باطنی (ضمیر ناخودآگاه)، که با آنان و با هر انسانی همراه است، تفسیر کنیم. آیا اعتقاد ندارید که عوامل اجتماعی و فردی، همچون عشق و جنسیت و سرگذشت آدمی، ایمان را به جنبش وامیدارد و انسان مؤمن را در میان چندین گرایش سرگردان میکند؟ گمان میکنم در گفتگوی قبلی خود به این مطلب هم اشارهای کردهام. احساس عشق و جنسیت و نیازهای بشری و اندیشه درباره سرنوشت، همه از ژرفای وجود انسان سرچشمه میگیرد و ایمان نیز برای این نیازها پاسخ و رهنمودهایی دارد. اگر انسان به این پاسخها و راهحلها و رهنمودها توجه کند ایمانش نیرو میگیرد وگرنه ایمان او هم ضعیف میشود.
البته همکاری و هماهنگی احساسات انسانی با یکدیگر قابل انکار نیست. اما درباره همان شمار اندک بزرگمردان شاید بتوان آنان را با این قاعده کلی تفسیر کرد که توجه بیش از حد بر هر بعد از ابعاد زندگی منجر به رشد بیش از حد آن بعد نسبت به سایر ابعاد میشود. آیا از آنجا که گرایش دینی و گرایش ملی هردو بر اهمیت ایمان تأکید دارند، این دو گرایش با هم تعارضی ندارند؟ اگر ملیگرایی بر ایمان به عنوان عنصری برتر از دیگر عناصر تکیه نکند، ما آن را نژادپرستی میخوانیم. این ملیگرایی است که عدهای از بنیبشر، که دارای تاریخی مشترک و آمال و دردهای مشابه و فرهنگی نزدیک به هم هستند، در تاریخ اثر میگذارند و آن را میسازند و در نظر مبالغه میکنند.
این ملیگرایی مرحلهای طبیعی در زندگی انسان بین فردیت و بشریت جهانی به شمار میآید. شکی نیست که پایه تکوین جوامع بر همکاری و مبادله تجربیات و در اختیار گذاردن دستاوردها میان انسانها استوار شده است. ملیت در تکوین این تواناییها نقش بزرگی دارد. این تفسیر از قومیت به طور حتم با تعالیم دینی منافات ندارد. قرآن کریم میفرماید: یا اَیُّهَا النّاسُ اِنّا خَلَقناکُم مِن ذَکَرٍ وَاُنْثی وَ جَعَلناکُم شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَکرَمَکُم عِندَ اللّهِ اَتقیکُم. (۴۹: ۱۳)ای مردم، ما شما را از نری و مادهای بیافریدیم. و شما را جماعتها و قبیلهها کردیم تا یکدیگر را بشناسید. هرآینه گرامیترین شما نزد خدا، پرهیزگارترین شماست. بنابراین، وجود قبایل و شعوب و نظایر آنها تا زمانی که مبدأ شناخت و معرفت باشند، یعنی شناخت هر گروه از متعلقات گروه دیگر، که به همکاری و تعامل میان آنها منجر میشود، امری است که مدنظر دین است.
آیا معتقدید که مناسب و مفید است که دین از حکومت جدا شود؟ اگر نه چرا؟ این بحث، بحثی علمی و تاریخی و بسیار گسترده است. از شما میخواهم با توجه به کمبود وقت آن را به زمان دیگری موکول کنید تا من برای شما و روزنامه گرامیتان در این باره مقالهای جامع بنویسم. آیا شما با دخالت علمای دینی در سیاست موافقید؟ محذورات این دخالت و عواقب آن چیست؟ امروز عصر (چهارشنبه ۴ژوئن) بیانیهای در همین باره از جانب مجلس اعلای شیعیان صادر میشود که میتوانید آن را خلاصه و به این مصاحبه اضافه کنید. چه فرقی یا تناقضی، البته اگر بتوان تناقض نامید، در میان شیعه و سنی هست؟ در میان شیعه و سنی مطلقاً تناقضی وجود ندارد.
هردو مذاهبی از یک دین به شمار میروند. من ماه پیش مقالهای درباره این موضوع به ضمیمه روزنامه النهار فرستادم و همچنین در یک سخنرانی که چاپ هم شده است به تفصیل به این موضوع پرداختهام. پرسشهای دیگر ما عبارت بود از فعالیتها و همکاریهای انسان در جامعهاش و ذوب شدن او در وحدت و اتخاذ موضعی رشددهنده نسبت به یک مذهب معین از دیدگاه یک مذهب دیگر. ولی شمار دیدارکنندگان در محل مصاحبه فزونی گرفت و فرصت گفتگو با امام صدر نیز کم بود، از این رو وی پاسخ به این سؤالات را به زمانی موکول کرد که فرصت بیشتری وجود داشته باشد..................................
منبع: کتاب «نای و نی» از مجموعه در قلمرو اندیشه امام موسی صدر